روزانه های شهریور 92...
11 ماهه شدی قندم ... خیلی خوشحالم : از اینکه تورو دارم ... ممنونم ... ک هدیه ای ب این عظمت نصیبم کردی! مادر بودن هدیه ی بزرگیه! امیدوارم از پسش بر بیام... گاهی دلم میگیره پسرم مثل الان ک ساعت 11 شبه! تو خوابیدی و اشک هنوز گوشه چشماته. خیلی گریه کردی. منم با تو گریه کردم. آخه سرت خورد ب اسباب بازیتو ی نقطه کبود شد... ورم کرده... دق کــــــــــــــــــــــــردم! یعنی واقعا مامان خوبی نیستم؟ خدایا ............. آخه من ک انقدر مواظبتم چرا انقدر بلا سرت میاد؟ من ک دیگه جون واسه خودم نمونده پس چرا موفق نیستم و بازم ضربه میخوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چکار کنم؟؟؟؟؟؟ عزیز دلم سلام ... اون روز خیلی دلم ...