ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

ارشان در موزه...

    زندگی من پرنس پیشی    سلااااااااااااام فینقیل مامان... حال عشق مادر چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز اومدم از روزی ک رفتیم موزه حیات وحش برات بگم.... اما بذار از اول تعریف کنم: 11 دی 92 برف قشنگی اومده بود. و ما هم ک خیلی وقته بخاطر آلودگی هوا همش خونه ایم... تصمیم گرفتیم یکم بریم تو خیابون بچرخیم، غروب حاضر شدیم و رفتیم ... ولی پیاده نشدیم چون برفها هم کثیف و گل آلود شده بودن و اصلا حال نمیداد باهاشون بازی کنیم. فقط رفتیم شام خوردیم و بعدش مثل قدیما ویتامینه علی بابا! خیلی خوش گذشت: اون شب تونستی اسم ملیسا رو صدا کنی، آخه داشتی شیطونی میکردی بابایی گفت بشین بریم دنبال ...
15 دی 1392

روزانه های مــــــــــــا(دی92)

ســـــــــــــــــــــــلام پیشی مامان سلام عمر و جون و قلب مادر عروسک شیرینم الان ک میخوام برات بنویسم بازم مریضی! هــــــــــــــــــی خدا ی نگاهم ب ما بنداز خب!!!! اصلا دلم میخواد چشممو ببندم و باز کنم و ببینم ک زمستون گذشته. انقدر ک این روزا نینیهای مریض دیدم دیگه کلافه شدم. حالا از اول برات تعریف میکنم: 4 دی 92 : مامانم داشتی بازی میکردی ک یهو افتادی و ی طوری سرت خورد ب میز ک جیگرم کباب شد... نفست رفت. دق کردم تا ب حال خودت برگشتی... سرت باد کرد و دور چشمت هم کبود شد... واقعا بد خورد سرت ب میز. شبش میز رو برداشتیم ولی چه فایده .... میگم خدا مارو نمیبینه همینجاست دیگه... چند وقتیه خیلی بدمیاریم. د...
9 دی 1392

یلدا 92...

ســــــــــــــــــــــــــــــــــلام انار قرمز مامان.. خوبی نفس؟؟؟؟؟؟؟ امروز اومدم برات از شب چله سال 92 (دومین یلدای پسرک) تعریف کنم. برخلاف نظرمون یهویی شد ک بریم شمال... تا 25 آذر قرار نبود بریم. یهویی رفتنی شدیم. حالا ک رفتیم... !!!! شبش ما خونه بابارضا بودیم. ک قرار شد برم خرید و چون خیلی سرد بود تورو برای اولین بار نبردم... وااااااااااای ی حس عجیبی بود! بعد از 14 ماه و نیم ک تنها دوریمون فقط خواب بود تورو گذاشتم پیش مامان شراره و با دوستم رفتم خرید. اونم دخترشو گذاشت پیش مامان شراره و تو و فاطمه حســــــــابی بازی کردید... وقتی برگشتم داشتم برات پر پر میزدم و تو هم با ی لبخند ناز اومدی تو بغلم. تازه میخو...
2 دی 1392

تولد مامان شراره(سلاله)

سلام ب شیرین عسل، شکر پنیر و نفس دونه مامان  قربون چشمای تیله ایت مامانی اومدم برات از تولد مامان شراره بگم. 1آذر تولد مامان جونم بود و ما براش ی مهمونی خودمونی گرفتیم:   مامان خوبم تولدت مبارک ایشالا هزار سال سایه پر مهرت روی سرمون بمونه تقریبا 4 روز قبل از تولد من و باباعلی تصمیم گرفتیم شب تولد مامان شراره ی سورپرایز براش داشته باشیم. با دایی جون و بابارضا هماهمگ شدیم و همه دست در دست هم دادیم ب مهر و تولد مامان شراره رو برگزار کردیم. روز تولدش هممون خیلی معمولی بهش تبریک گفتیم و بابارضا مثلا رفت سرکار... من گفتمم شب مهمون دارم... دایی جون هم گفت داریم هیئتو جمع میکنیم و همه تنهاش گذاشتیم. ا...
24 آذر 1392

روزانه های ارشانم در1سال و1ماه و25روزگی

  سلام فرشته ی من، سلام شیرینی من... انــــــــــــــــــــقدر حرف واسه گفتن دارم ک نمیدونم از کجا شروع کنم. بذار بی مقدمه برم سر صحبتام...   شیرینی مامانا ینی دارم میمیرم از خستگی!  داغونم! پنچر شدم!  ب قول پهلوون پنبه: بادم کن!!! کشتی من.  دندونت داره در میاد و شب و روز نداریم!  تمام شب بیدارم... تا میخوابم گریه میکنی! مدام شیر میخوای... لج بازی میکنی!  نه فقط شب روز هم راحت نمیخوابی. مدام تو خواب گریه میکنی. من هیچی مامانم دلم واسه خودت میسوزه! خیلی داری اذیت میشی. لثه ات خیـــــــــــــلی متورم شده.   تو خواب ناله میکنی!  چکار کنم برات مادر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...
14 آذر 1392

ارشان 1سال و 11 روزه ما

  سلام جوجه اردک زشت مامان! خوبی فندقکم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز اول آبان 1392 شما عشق من 1 سال و 11 روزت شده! ایشالا 111 ساله بشی عشق من.   ما چند ساعتی میشه ک رسیدیم! میپرسی کجا بودیم؟ شمال! چرا ؟ عروسی پسرخالم (محمد) بود و رفتیم! کی رفتیم؟ 2شنبه! جشن کی بود؟ 3 شنبه! امروز چند شنبه ست؟ 4 شنبه!!!!!!!!!!!!!!! ینی مردیم از خستگی! فقط خستگی راه برامون موند. اونم  با فسقل خان شیطونی مثل شما وروجک من ک تو ماشین مارو میترکونی! ولی خب جشن خوش گذشت! این عکس تو راهه ک خسته شده بودی و توی پتو ولو شدی اینم توی جشن ک پسر خوبی بودی عسیسم این صدف دختر خاله منه! خیــــــــــــــــــــــ...
24 آبان 1392

چکاپ و اطلاعات 13ماهگی،یا حسین

سلام عزیزتر از جونم... سلام شیرین زبونم...   مامانم امروز روز عاشوراست، البته الان ساعت 7 غروبه و دیگه الان شب شام غریبانه... خیلی وقته برات ننوشتما!!!! حالا برات از اول میگم.... 15 آبان 1392: صبح فرشمون رو شستیم، آخه شما دست گل مامان دست گل ب آب دادی و فرش رو کثیف کردی و واسه نماز مشکل داشتیم. خخخ و بعد از فرش نوبت روکش مبل ها و پرده و .... رسید! و اینگونه بود ک روز 15 آبان یک خونه تکونی مفصل انجام دادیم ک تا 17 آبان کشیده شد... همون روز دومین روزی بود ک سرفه میکردی و سرفه هات یکمی خلط دار بود... ما هم سریعا اقدام کردیم رفتیم دکتر ک خدای نکرده زیاد نشه.... ساعت  5 رسیدیم... دکتر خودت نبود و برد...
24 آبان 1392

سیزده ماه با حباب کوچولو و نذر علی اصغر

سلام شکلات 13 ماهه مامان...   ارشــــــــــــــــــــــــــان پیشـی تا این لحظه ،  1 سال و 1 ماه و 1 روز و 1ساعت و 16 دقیقه و 17 ثانیه  سن دارد   نشد وقتی دقیقه و ثانیه رو 1 بود بیام پست بذارم... الانم فقط همینو مینویسم تا بعد بیام تائیدش کنم...      اومدم نفسم ببشقید!!!!!!!!!!!  ارشــــــــــــــــــــــــــان پیشـی تا این لحظه ،  1 سال و 1 ماه و 2 روز و 7 ساعت و 18 دقیقه و 38 ثانیه  سن دارد الان اینجا ب سر میبری! چه خبر مبرا؟ ماهگردت مبارک فرشته من! این روزا نمیشه جشن ماهگرد گرفت نفسم... مخصوصا اینکه 19 این ماه مصادف شد با 6 محرم و شهادت علی...
19 آبان 1392

روزانه های ایکیوسان من!!!

سلام قشنگ من... سلام ایکیوسان مامان........   ارشان من داره میگذره، زندگی رو میگم، خیلی زود میگذره... امروز نشستم یکمی از خاطرات بارداریمو میخوندم... ای خدا چه روزایی بود... چه حس و حالی داشتم! چقدر زود گذشت پسرم. عین برق و باد رفت... عمرمون داره میگذره و من هر لحظه بیشتر عاشق با تو بودن میشم...  خاطراتمو ک مرور میکنم اشک تو چشمام جمع میشه... خوشحالم از با تو بودن و ناراحت از گذشتن گذشته ها!!!!!!!! چی بگم مادر؟ هرچی بگم خاطرات ک برنمیگردن؟ روزهای اول ازدواج، روزهای اول بارداری، روزهای اول با تو بودن چه سخت و چه آسون میگذره...... ما هم بگذریم:   خب قشنگم امروز دقیقا سال و  روزته و میخ...
14 آبان 1392

بازم تولد 1سالگی...

کاغذای رنگارنگ  بادکنکای قشنگ  تولدش امروزه  شاده چقدر این آهنگ  کیکی بزرگ خریدند  هدیه تهیه دیدند  شمع روی کیک گذاشتند  میوه تو ظرفی چیدند  کوچیک و بزرگ مهمونا  یکی یکی رسیدند  نی نی شمعو که فوت کرد  کیکو اونا بریدند  دست می زدند فراوون  نانای می کرد نی نی جون  یک شب خوب و زیبا  درست می کرد براشون سلام زنبورکم... سلام نفسکم... ی بار دیگه تولد برات گرفتیم. ههههههه تولد یک سالگی تو 1سال و 19 روزگی!!!!!!!!!      واسه مهمونای تهران! همه ناراضی بودن ک نت...
9 آبان 1392