ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

ماه 25 حبابی...

HELLO سلام پسر ماه من! قربونت برم 19مهر به لطف خدا پسرکم وارد ماه 25 شد و 19 آبان 25 ماه رو به پایان رسوند، حالا میخوام برات از اتفاقات این ماه ینی ماه 25 برات بگم... پس بریم که بخونیم... 21مهر دومین تولدت تو خونمون برگزار شد... یه تولد کوچولوی دیگه ، هم یه تولد جدا با عمو جون که هر دو تولدتو تو یه پست جدا شرح دادم برات ! 23 مهر پیش به سوی شمال به همراه بابا رضا اینا... 24 مهر عروسی دختر خالم مبینا بود که کلی خوش گذشت ارشان پیشی و مامان شقایق 26 مهر ظهر رفتیم خونه مامان بزرگ باباعلی، آخه یکم کسالت داشت. سر راه رفتیم مزار بابابزرگ... وای گل مامان اشکمونو در آوردی ... یهویی تا رسیدی عکس بابابزرگو ...
20 آبان 1393

دو سال با حباب کوچولو...

سلام ای بهترین تفسیر تلاش استقامت و عظمت سلام ای بهترین تفسیر خوبی ها و معنای عشق سلام بر تو و ماه تو سلام بر تو که نامگذاری روزت نیز یکی از باشکوهترین روزهای خداست. روزهای هفته شتابان از پی هم میگذرند روزهایی که گویی در صفحات تقویم بی تابی میکنند و بی قرار شده اند تا بار دیگر برایم ماه مهر رقم بزنند. ماه مهرم کاش بودی تا دلم برای نبودنت دلتنگ نمیشد و بیقرارریم تنها از شوق رسیدن چنین روزی بود...... فصل ها را دوست میدارم بهار، تابستان، پاییز و زمستان را هر کدام را به نحوی و داستانی ... پا...
20 آبان 1393

مهریماه...

سلام گل قشنگ باغ زندگیم امسال ماه مهر برای ما خیلی قشنگ شروع شد... چون دقیقا روز اول مهر قرار بود بریم خونه دوستمون... خاله سعیده بخاطر ما تولد آرتین رو دیرتر برگزار کرد. نمیدونی چقدر قشنگه که دوستت انقدر مهربون باشه. امیدوارم همیشه دوستیهامون پابرجا باشه. اون روز علی رقم خستگی سفر و کارهای زیادی که بعد از برگشتن از مسافرت داشتیم + نوبت دکتر داشتم و باید ظهر میرفتم ولی باز خستگی برام معنا نداشت و میخواستم هرچه سریعتر برم پیش دوستای خوبم. و اینگونه بود که ما به همراه بابا علی بعد از رفتن پیش دکتر آقاخانی با سرعت هرچه تمام تر رفتیم به سمت تولد آرتین خان اول!!!!!!! فوق العاده بود... روز قشنگ و زیبایی بود. اکثر دوستامون...
20 آبان 1393

داستان های شهریور93

سلـــــــــــــــــام قند عسل مامانا شیرینم اومدم تا برات از اتفاقای شهریور ماه 1393 بگم... 21 شهریور : مثل همیشه جمعه بود و رفتیم خونه بابارضا 22 شهریور : به همراه بابایی رفتیم خونه عمو مجتبی 23 شهریور : سالگرد ازدواجمون ... بعله امسال سالگرد ازدواجمون نه تنها نتونستیم بریم مسافرت بلکه بابا علی ب کلی فراموش کرد من و تو دو تایی رفتیم کیک خریدیم  با شمع و بادکنک اومدیم کلی تزیین و میوه و خلاصه ذوق و ..... بابایی شب اومد خونه گفت این کیک چیه؟ ماهگرد ارشان ک تازه شده! تولدامونم ک نیس!!!!!!!! منم خشکم زده بود... وقتی فهمید خیلی ناراحت شد ک یادش رفته! بهش حق میدم. تقریبا هرروز محضر بود. این دفتر خونه اون دفت...
20 آبان 1393
1