ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

ماه 31 حبابی...

Hobabtopoli91      پیج اینستاگرام ارشان جون ســـــــــــــــــــــــلام پسر خوشگل مامان ... خوبی نفسم؟؟؟؟؟ 31 ماهگیت مبارک پیشی مامان. ایشالا تولد 31 سالگیت قشنگم... کی فکرشو میکرد روزها انقدر سریع بگذرن؟؟؟ سریع تر از اون چیزی که فکرشو بکنیم!!!!!  واقعا تو همون پیشی کوچولویی که یه روزی لحظه شماری میکردم به دنیا بیای. الان 31 ماه رو به لطف خدا به پایان رسوندی و دقیقا 5 ماه دیگه 3 ساله میشی زندگیم. و از همه مهم تر روز به روز شیطون تر و سرتق تر میشی. خخخخخخخ حالا بیا بریم از خاطرات این ماه برات بگم : 20 فروردین 94 : شام مهمون داشتیم. بابارضا اینا اومدن خونمون و کلی کادو ب...
18 ارديبهشت 1394

ماه 30 حبابی،عید1394

سلام سلام سلام هزارتا سلام به گل پسرم ، تاج سرم ، قند عسلم تو سال 94 هستیم و من مثل همیشه در خدمتم تا خاطراتت رو برات ثبت کنم. بذار از اول ینی قبل عید برات بگم. دقیقا شروع ماه 30 گلکم: 21 اسفند 93: یه روز خاص ، صبح به همراه باباعلی رفتیم موهای طلایی خوشگلت رو بعد از مدتها کوتاه کنیم... چه سخت بود اون روز برام، آخه من عاشق موهاتم. اما بابایی خیلی وقته اصرار داشت که موهات کوتاه بشه. خب منم دیگه کوتاه اومدم. بالاخره اون روز ظهر نوبتت شد... بابایی قبلش یه مشما پر خوراکی خرید قبل ورودت داد به عمو آرایشگر که بهت جایزه بده خخخخخخخ. و این شیوه بسیار عملی بود و شما حتی موقع کوتاه کردن موهات یه تکونم نخوردی. البته دقیقا ز...
13 فروردين 1394

ماه 29 حبابی...

اینستاگرام ارشان        Hobabtopoli91 ســــــــــلام پروانه مامان خوبی شیرین زبونم؟ خوبی قلبم؟؟؟؟؟؟؟؟ آخ که چقدر این روزا برام شیرین زبونی میکنی. دلم میسوزه که روزا دارن میگذرن و دیگه برنمیگردن!!!!!! امید مامان اومدم با خاطرات ماه 29......... و این دفعه بدون تاخیر! پس بریم تا بخونیم ... اولین رخداد مهم 29 ماهگیت روز 20 بهمن 93 بود که دایی جون با هدیه های خوشگل از راه رسید ، میدونی دای دای از 7 ماهگیت ی قولی بهت  داده. تو ماهگردات مضرب های 7 رو برات هدیه میخره. میگه میخواد تا موقعی که میری مدرسه ادامه بده خوش به حالت. تا حالا که سر قولش بوده و 7 - 14 - 21 - 28 ...
20 اسفند 1393

ماه 28 حبابی...

ســـــلام بستنی مامان اومدم برات از یک ماه سخت و پر از مریضی و ویروسای رنگارنگ بگم!!!!!!!!!!!!! بله گل پسرم ماه 28 حبابی!!!! به لطف خدا 19 بهمن 93 شما 28 ماه رو تموم کردی و وارد ماه 29 شدی! اما سخت و پر از مریضی.... حالا بیا تا برات تعریف کنم! 20 دی 93: حوصلت خیلی سر رفته بود ... همش بهونه میگرفتی. منم کلی کار داشتم . باباعلی گفت لباس بپوشید بریم پارک یکم ارشان بازی کنه. ولی من خیلی خسته بودم و کلی کارام مونده بود. بخاطر همین تو و بابایی رفتید یه دوری بزنید. راستی عشقم همون شب بود موقع مسواک زدن متوجه شدم دندون آسیا پایینت هم در اومد... مبارک باشه عمرم، دندون ستاره آبی! 24 دی 93 یه قر...
18 بهمن 1393

ماه 27 حبابی...

اینستاگرام ارشان:hobabtopoli91 ســـــــــــــــــــــلام شکلات مامان عشقم 27 ماهه شدنت مبارک/ ایشالا 27 ساله بشی وجودم. امروز اومدم باز برات خاطرات یک ماهت رو بنویسم. امیدوارم از خوندن کارا و خاطراتت کلی کیف کنی. بریم که بخونیم: 20 آذر93: خونه همسایه مامان شراره روضه دعوت شدیم. و از اونجایی که هانیه اومده بود تو اصلا کاری بهم نداشتی. تا چشمت افتاد به هانیه شروع کردی به رقصیدن و میخوندی هانی عشق و عسلم!!!!!!!!!!! همه از تعجب شاخ درآورده بودیم خخ 21آذر93: مبارکاااااااااااااااا باشه. دلیل اذیتای شبانه بالاخره در اومد، دندون شماره 17، خدا ب خیر کنه 3تا دیگه مونده و اینگونه درسن 2سال و 2ماه و 2 روزگی پسر...
20 دی 1393

ماه 26 حبابی...

سلام شکر پنیر مادر، خوبی زندگیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامانم بازم یک ماه گذشت و ب لطف خدا شما ماه 26 رو هم به پایان رسوندی. و این پست خاطرات یک ماهه شما از شروع ماه 26 تا پایان این ماهه... حالا بیا تا بخونیم: 21آبان93 : غروب من و تو دوتایی رفتیم برات هدیه ماهگردت رو بخرم. آخه هم حوصلمون سر رفته بود هم هدیه ات عقب افتاده بود رفتیم و به انتخاب خودت لاک پشتهای نینجا رو برات خریدم که خیلی دوسشون داری! 22آبان93 : با عرض معذرت یکی از نینجاهاتو فلج کردی!!! میدونی چیه؟ یه جورایی از این رفتارت خسته شدم. نمیدونم مربوط به سنتونه یا فقط تو اینطوری هستی! تمام اسباب بازیهاتو میشکنی!!!!!!! اصلا بازی با اسباب بازی...
19 آذر 1393

ماه 25 حبابی...

HELLO سلام پسر ماه من! قربونت برم 19مهر به لطف خدا پسرکم وارد ماه 25 شد و 19 آبان 25 ماه رو به پایان رسوند، حالا میخوام برات از اتفاقات این ماه ینی ماه 25 برات بگم... پس بریم که بخونیم... 21مهر دومین تولدت تو خونمون برگزار شد... یه تولد کوچولوی دیگه ، هم یه تولد جدا با عمو جون که هر دو تولدتو تو یه پست جدا شرح دادم برات ! 23 مهر پیش به سوی شمال به همراه بابا رضا اینا... 24 مهر عروسی دختر خالم مبینا بود که کلی خوش گذشت ارشان پیشی و مامان شقایق 26 مهر ظهر رفتیم خونه مامان بزرگ باباعلی، آخه یکم کسالت داشت. سر راه رفتیم مزار بابابزرگ... وای گل مامان اشکمونو در آوردی ... یهویی تا رسیدی عکس بابابزرگو ...
20 آبان 1393

دو سال با حباب کوچولو...

سلام ای بهترین تفسیر تلاش استقامت و عظمت سلام ای بهترین تفسیر خوبی ها و معنای عشق سلام بر تو و ماه تو سلام بر تو که نامگذاری روزت نیز یکی از باشکوهترین روزهای خداست. روزهای هفته شتابان از پی هم میگذرند روزهایی که گویی در صفحات تقویم بی تابی میکنند و بی قرار شده اند تا بار دیگر برایم ماه مهر رقم بزنند. ماه مهرم کاش بودی تا دلم برای نبودنت دلتنگ نمیشد و بیقرارریم تنها از شوق رسیدن چنین روزی بود...... فصل ها را دوست میدارم بهار، تابستان، پاییز و زمستان را هر کدام را به نحوی و داستانی ... پا...
20 آبان 1393

مهریماه...

سلام گل قشنگ باغ زندگیم امسال ماه مهر برای ما خیلی قشنگ شروع شد... چون دقیقا روز اول مهر قرار بود بریم خونه دوستمون... خاله سعیده بخاطر ما تولد آرتین رو دیرتر برگزار کرد. نمیدونی چقدر قشنگه که دوستت انقدر مهربون باشه. امیدوارم همیشه دوستیهامون پابرجا باشه. اون روز علی رقم خستگی سفر و کارهای زیادی که بعد از برگشتن از مسافرت داشتیم + نوبت دکتر داشتم و باید ظهر میرفتم ولی باز خستگی برام معنا نداشت و میخواستم هرچه سریعتر برم پیش دوستای خوبم. و اینگونه بود که ما به همراه بابا علی بعد از رفتن پیش دکتر آقاخانی با سرعت هرچه تمام تر رفتیم به سمت تولد آرتین خان اول!!!!!!! فوق العاده بود... روز قشنگ و زیبایی بود. اکثر دوستامون...
20 آبان 1393

داستان های شهریور93

سلـــــــــــــــــام قند عسل مامانا شیرینم اومدم تا برات از اتفاقای شهریور ماه 1393 بگم... 21 شهریور : مثل همیشه جمعه بود و رفتیم خونه بابارضا 22 شهریور : به همراه بابایی رفتیم خونه عمو مجتبی 23 شهریور : سالگرد ازدواجمون ... بعله امسال سالگرد ازدواجمون نه تنها نتونستیم بریم مسافرت بلکه بابا علی ب کلی فراموش کرد من و تو دو تایی رفتیم کیک خریدیم  با شمع و بادکنک اومدیم کلی تزیین و میوه و خلاصه ذوق و ..... بابایی شب اومد خونه گفت این کیک چیه؟ ماهگرد ارشان ک تازه شده! تولدامونم ک نیس!!!!!!!! منم خشکم زده بود... وقتی فهمید خیلی ناراحت شد ک یادش رفته! بهش حق میدم. تقریبا هرروز محضر بود. این دفتر خونه اون دفت...
20 آبان 1393