دکترم رفت...
خاطره٣١/٥/٩١ سلام ناز پسرم... سلام گل پسرم... سلام قند عسلم... سلام یکی یدونم! حالت خوبه مامانی؟ جوجویی ایشالا همیشه خوب خوب باشی... یادته قرار بود ٣١ مرداد بریم دکتر؟ رفتیم... یعنی ٣٠،دوشنبه من رفته بودم خونه بابارضا و شب اونجا موندم و فرداش یعنی سه شنبه چون نمیتونم رانندگی کنم و بابایی هم نبود با مامان شراره با آژانس رفتیم.. بماند که حاج آقایی که مارو میبرد چند بار گممون کرد ساعت ٥ نوبتم بود که ١ربع به ٥ رسیدم و همین که پذیرش گرفتم خانم عزیزی که باهامون آشناس سریع وزن و فشارمو گرفت و فرستادم تو... وزنم ٧٣ وفشارم١٢ رو٧... خدارو شکر دکتر سمیعی مثل همیشه خیلی خوش رو و مهربون...