ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

ماه 35 حبابی...

حبــــــــــــــــــــــــاب 35 ماهه مادر سلام. فدات بشم که آرزوی بزرگم اینه که بدونم الان که داری این مطالبو میخونی چه شکلی شدی . در چه حالی؟ وااااااااااای  ینی میشه؟ نازدار مامان 20 مرداد یکی از دوستای قدیمی بابا که سید صداش میکردیم یهویی فوت کرد. یهوییـــــــا!!خدارحمتش کنه 23 مرداد بابایی شبکار بود و ما تنها بودیم. همون روز یه خبر به دست من رسید که یه ناحیه از تهران زلزله اونمده. وااااااااااااااااااااااااااااااااای من که از ترس مردم و زنده شدم. اول یه ساک لباس برات جمع کردم. بعد یکم دارو و خوراکی ... لباس مناسب پوشیدم. تورو خوابوندم و خودم نشستم بالا سرت. تبلت ب دست بیخودی میچرخیدم تو نت و یا بازی میکردم. ت...
26 شهريور 1394

ماه 34 حبابی...

34 سلام دلیل قشنگ من برای زندگی. منم مامان همون دوست همیشگی فدای تو چه میکنی با سرنوشت؟ میدونی عشق مادر از وقتی که adsl خونمونو قطع کردیم خیلی از وبت عقب می افتم. با نت جدید نمیتونم وب آپ کنم. واسه همین هراز چندی میام خونه سوسان و لب تاب میارم تا بتونم خاطراتت و برات ثبت کنم. مثل الان. شما لالایی و من دارم تند تند مینویسم. بد شانسی یه سری نوشتم و باتری لب تاب و در آورده بودم. بعد یهو برق رفت و کلی کلافه شدم. الان دیگه باید تند تند بنویسم. چون تو الان 35 ماه رو تموم کردی و من هنوز تازه قراره پست ماه 34 رو بنویسم. پس سریع برم سر خاطرات حبابی پسرم. 24تیر94: بابارضا اینا شمال بودن و موقع برگشت قرار شد خاله زهرا و مه...
26 شهريور 1394

ماه 33 حبابی...

ســـــــــــــــلام زیبای مادر. سلام همه وجود مادر خوبی عشق 33 ماهه من؟ امیدوارم هرجا هستی بهترین لحظات برات رقم بخوره گل نازم بی معطلی بریم سراغ خاطرات ماه 33 حبابی چون خیلی عقبم!!! (تازه همین الان یه دور تا وسطاش نوشتم و یهو همش پاک شد واسه همین خیلی عصبی شدم ) خاطرات این ماه رو از 23 خرداد شروع میکنیم که صبح راه افتادیم به سمت شمال ولی اینبار از سمت چالوس ... همه چیز تو عکسا گویاست. جایی که لازم باشه برات مینویسم گلم: واسه ناهار ساحل نمک آبرود بودیم. یه جای با صفا اما یه پسر که یه لحظه هم یه جا بند نبود!!!!!!! یه ماهی بخت برگشته که تو ساحل مرد...
2 مرداد 1394

ماه 32 حبابی...

ســــــــــــــلام زیبای من........... خوبی عشق مادر؟ در چه حالی زندگیم؟ باز هم یک ماه دیگه از خاطراتت گذشت و من کوچیکترین کاری که میتونم برات بکنم اینه ک اینجا یا تو دفتر خاطراتت برات ثبت کنم. حالا بریم تا برات از این ماه بگم: خب عشق مادر این ماه خیلی آروم بود و بیشتر بخاطر گرمای هوا و امتحانات دایی جون ما خونه بودیم. ک از اتفاقات روزمره و معمولی میگذریم ک پست خسته کننده ای نشه.  خیلی روزها میرفتیم خونه بابارضا. ی روزهایی خونه عمو جون. ی روزم ک 3 خرداد 94 بود دختر عموها (مینا . میترا . زهرا) به همراه خانواده و الناز جون و من و تو خونه بابارضا دور هم بودیم و کلی کیف کردیم. البته بماند ک تو و رادین و طنین مغزمونو ...
21 خرداد 1394

ماه 31 حبابی...

Hobabtopoli91      پیج اینستاگرام ارشان جون ســـــــــــــــــــــــلام پسر خوشگل مامان ... خوبی نفسم؟؟؟؟؟ 31 ماهگیت مبارک پیشی مامان. ایشالا تولد 31 سالگیت قشنگم... کی فکرشو میکرد روزها انقدر سریع بگذرن؟؟؟ سریع تر از اون چیزی که فکرشو بکنیم!!!!!  واقعا تو همون پیشی کوچولویی که یه روزی لحظه شماری میکردم به دنیا بیای. الان 31 ماه رو به لطف خدا به پایان رسوندی و دقیقا 5 ماه دیگه 3 ساله میشی زندگیم. و از همه مهم تر روز به روز شیطون تر و سرتق تر میشی. خخخخخخخ حالا بیا بریم از خاطرات این ماه برات بگم : 20 فروردین 94 : شام مهمون داشتیم. بابارضا اینا اومدن خونمون و کلی کادو ب...
18 ارديبهشت 1394

ماه 30 حبابی،عید1394

سلام سلام سلام هزارتا سلام به گل پسرم ، تاج سرم ، قند عسلم تو سال 94 هستیم و من مثل همیشه در خدمتم تا خاطراتت رو برات ثبت کنم. بذار از اول ینی قبل عید برات بگم. دقیقا شروع ماه 30 گلکم: 21 اسفند 93: یه روز خاص ، صبح به همراه باباعلی رفتیم موهای طلایی خوشگلت رو بعد از مدتها کوتاه کنیم... چه سخت بود اون روز برام، آخه من عاشق موهاتم. اما بابایی خیلی وقته اصرار داشت که موهات کوتاه بشه. خب منم دیگه کوتاه اومدم. بالاخره اون روز ظهر نوبتت شد... بابایی قبلش یه مشما پر خوراکی خرید قبل ورودت داد به عمو آرایشگر که بهت جایزه بده خخخخخخخ. و این شیوه بسیار عملی بود و شما حتی موقع کوتاه کردن موهات یه تکونم نخوردی. البته دقیقا ز...
13 فروردين 1394

ماه 29 حبابی...

اینستاگرام ارشان        Hobabtopoli91 ســــــــــلام پروانه مامان خوبی شیرین زبونم؟ خوبی قلبم؟؟؟؟؟؟؟؟ آخ که چقدر این روزا برام شیرین زبونی میکنی. دلم میسوزه که روزا دارن میگذرن و دیگه برنمیگردن!!!!!! امید مامان اومدم با خاطرات ماه 29......... و این دفعه بدون تاخیر! پس بریم تا بخونیم ... اولین رخداد مهم 29 ماهگیت روز 20 بهمن 93 بود که دایی جون با هدیه های خوشگل از راه رسید ، میدونی دای دای از 7 ماهگیت ی قولی بهت  داده. تو ماهگردات مضرب های 7 رو برات هدیه میخره. میگه میخواد تا موقعی که میری مدرسه ادامه بده خوش به حالت. تا حالا که سر قولش بوده و 7 - 14 - 21 - 28 ...
20 اسفند 1393

ماه 28 حبابی...

ســـــلام بستنی مامان اومدم برات از یک ماه سخت و پر از مریضی و ویروسای رنگارنگ بگم!!!!!!!!!!!!! بله گل پسرم ماه 28 حبابی!!!! به لطف خدا 19 بهمن 93 شما 28 ماه رو تموم کردی و وارد ماه 29 شدی! اما سخت و پر از مریضی.... حالا بیا تا برات تعریف کنم! 20 دی 93: حوصلت خیلی سر رفته بود ... همش بهونه میگرفتی. منم کلی کار داشتم . باباعلی گفت لباس بپوشید بریم پارک یکم ارشان بازی کنه. ولی من خیلی خسته بودم و کلی کارام مونده بود. بخاطر همین تو و بابایی رفتید یه دوری بزنید. راستی عشقم همون شب بود موقع مسواک زدن متوجه شدم دندون آسیا پایینت هم در اومد... مبارک باشه عمرم، دندون ستاره آبی! 24 دی 93 یه قر...
18 بهمن 1393

ماه 27 حبابی...

اینستاگرام ارشان:hobabtopoli91 ســـــــــــــــــــــلام شکلات مامان عشقم 27 ماهه شدنت مبارک/ ایشالا 27 ساله بشی وجودم. امروز اومدم باز برات خاطرات یک ماهت رو بنویسم. امیدوارم از خوندن کارا و خاطراتت کلی کیف کنی. بریم که بخونیم: 20 آذر93: خونه همسایه مامان شراره روضه دعوت شدیم. و از اونجایی که هانیه اومده بود تو اصلا کاری بهم نداشتی. تا چشمت افتاد به هانیه شروع کردی به رقصیدن و میخوندی هانی عشق و عسلم!!!!!!!!!!! همه از تعجب شاخ درآورده بودیم خخ 21آذر93: مبارکاااااااااااااااا باشه. دلیل اذیتای شبانه بالاخره در اومد، دندون شماره 17، خدا ب خیر کنه 3تا دیگه مونده و اینگونه درسن 2سال و 2ماه و 2 روزگی پسر...
20 دی 1393