ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

واکسن و چکاپ4ماهگی...

سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــام ی مامان داغون اومده برات از روز واکسن 4ماهگیت تعریف کنه! وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای ارشان چی بگم از این واکسن زدنها ... چی بگم از این قطره استامینوفن؟ صبح بیدار شدی و کلی برام حرف زدی شاد بودی و من داشتم دق میکردم ک الان همه خنده هات تموم میشه! آماده شدیم و منتظر موندیم تا باباعلی بیاد و بریم مرکز بهداشت... رفتیم و نوبتمون شد و بردمت تو... چشمت روز بد نبینه مادر ... خانمه ک اونجا بود عین وحشیا باهات رفتار کرد... اعصابم خورد خورد شد از دستش... کلی غرغر کردو حالمو بهم زد ک بچه 4 ماهه چرا وزنش بالاس!؟! اصلا من دوست دارم بچم تپل باشه! ب اونا چ ربطی داره؟ بعدشم ...
27 بهمن 1391

ما از مسافرت برگشتیم...

سلام نفســـــــــــــــــــــم! خوبی مامانی؟ با خاطرات قشنگ مسافرت اومدم! جیگر مامان 20 / بهمن / 91 بود ک شب قبلش خونه بابارضا مونده بودیم... صبحش باباعلی اومد دنبالمون و اومدیم خونه! باباجون 4روز تعطیل بود... برنامه مسافرت داشتیم ولی اصلا نمیدونستیم کجا باید بریم! خاله الهه بهمون گفته بود بریم اصفهان پیششون ولی ما نمیدونستیم چقدر تو راه میمونیم و با وجود تو برامون سخت میشه یا نه! بخاطر همینم تصمیم گرفتیم سفر ب اصفهان رو بذاریم واسه بعد واول بریم شمال هم ی سری ب مامان شیرین اینا بزنیم هم از اون طرف بریم آستارا! اینم شوکولی مامان ک بیشتر راهو خواب بود! بعدشم ک بیدار شدی کلی با هم بازی کردیم و...
27 بهمن 1391

ابتکارات بابای مهربون، DJ ARSHAN

سلام فندق تپلی من... جوجوی مامان خوبه؟ گوگولی ببین باباعلی چقدر دوستت داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بخاطرت چ کارا ک نمیکنه... رفته بودم حموم و تو پیش باباعلی موندی و صداتون ک تو حموم میومد کلی با هم بازی کردید و شاد بودید. وقتی اومدم بیرون با این صحنه مواجه شدم: آویز تختت رو آورده و از جای لوستر برات آویزون کرده تو پذیرایی! راست میگه خب بابایی، تو ک هیچ وقت تو اتاقت نمیری. پس بهتره ک پذیرایی رو برات تزئین کنیم. تو هم با چشمای تیله ایت عاشق این کار باباجونت شدی و کلی از این ک آویز تختت اومده بیرون از اتاق ذوق میکنی! DJ ARSHAN محمد ارشان: طبق قرارمون با محمد رهام منم رفتم و دوره ء DJ رو ...
24 بهمن 1391

اسباب کشی...

سلام بر مرد کوچک  خانه ما! خوبی نفسم؟ قربونت برم که الان رو پام خوابیدی و بعضی وقتا ی لبخند بی اراده برام میزنی که پر از عشق میشم.... شیرینم بالاخره مامان شراره اسباب کشی کرد... خیلی سخت بود واقعا! ولی خوب بعد از این همه سال ی تنوعی میشه دیگه! روز 14/بهمن/91 روز اسباب کشی بود و تو کلی کیف کردی! همه کسایی ک دوستشون داشتی دور و برت بودن و یکسره بغل این و اون میچرخیدی ! همه خسته شدن! بابارضا، باباعلی، مامان شراره، دایی جون...... البته تو هم خیلی کمک کردیا! وقتی ک همه خسته بودن میرفتی بغلشونو کلی بهشون نیرو میدادی! ب قول مامان شراره ک میگفت تو دوپینگشونی! مثل اینجا ک به بابارضای خسته انرژی میدادی! ی ...
17 بهمن 1391

موفقیتی دیگر از مامی

سلام ب دوستای گلم... اومدم بگم آلبوم دوستای محمد ارشان با عکسای خوشگل از پارمین ، آرسن، یاسان و آرشا آپ شد. با تشکر از افسانه جون مامی پارمین، فرناز جون خاله آرسن، الهه جون مامی یاسان و شقایق جون مامای آرشا! و حالا سلام ب پسمل ناناز خودم چطوری شیرین عسل؟ ی موفقیت دیگه از مامانت! برای بار دوم خودم بردمت حموم! دیروز دیدم عرق کردی و کلافه ای... باید میرفتی حموم ولی مامان شراره ک هم راهش بهمون یکم دور شده و هم هنوز کاراش تموم نشده! دوباره دل رو ب دریا زدم و رفتیم حموم... هر دعایی ک بلد بودم و خوندم تا حمومت کردم و اومدیم بیرون... سخت نبود، دیگه بزرگ شدی و سر نمیخوری! کلی هم برام خندیدی! فکر کنم از این ب ...
17 بهمن 1391

ماجرای ارشان گوگولی و دندونگیرش!

سلام عروسک مامان، سلام آبنبات مامان، سلام شیرین عسلم، سلــــــــــــــــــام زندگی من! خوبی عمرم؟ مامانی ب نظر تو من از چه کلمه ای استفاده کنم که ذره ای از علاقه ام رو ب تو نشون بده؟ فکر کنم همچین کلمه ای ب وجود نیومده ک بتونه عشق ی مادر و نسبت ب فرزندش نشون بده! گل نازم اومدم برات از جریان دندونگیرت بگم... دقیقا از وقتی تونستی چیزهارو با دستت بگیری میخوای بندازیشون تو دهنت... مثل جغجغه ها یا پتو! و من فکر کردم ممکنه اسباب بازیهات ی گوشه تیز داشته باشن و اذیتت کنن... و همین موضوع دلیلی شد ک ب اتاق متروکه شده ات ی سری بزنیم و دندونگیرت از اتاق متروکه شدت در اومد! خیلی دوستش داری و باهاش انواع و اقسام...
12 بهمن 1391

ی مامان کچل...

سلام پسر گیسو کمندم... ی مامان کچل اومده برات خاطره بنویسه... تعجب نکن گلم، از وقتی باردار شدم موهام انقدر پر شده بود که خدا میدونه! حتی 1دونه هم نمی افتاد ! ولـــــــــــــــــــی الان !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تقریبا از 2 ماهگیت موهام کم کم شروع ب ریختن کرد و الان دیگه شدیدا داره میریزه! بدبختانه همه دکترها هم میگن بعد از زایمان طبیعیه! ای بابا اینم از مشکلات مادر بودن! چه میشه کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ راضیم ب رضای خدا! امیدوارم ب زودی خوب بشه! ...
12 بهمن 1391

من عاشقــــــــــــــــــــــتم...

سلام گل نیلوفرم زندگی مامان چطوره؟ امیدوارم خوب خوب باشی پسر قندی مامان! 11/11 ی اتفاق باحــــــــال افتاد ک اومدم برات بگم! خونه مامان شراره بودیم، شبش از ساعت 3 بیدار شده بودی و هی بدخوابی کرده بودی ک نه من خوابیدم نه خودت! ساعت تقریبا 11 یا 12 ظهر بود که کلافه رو پام خوابیده بودی ... دیدم حوصله نداری بغلت کردم ولی خودمم اصلا حال نداشتم، بخاطر همین مامان شراره اومد پیشت و دستشو آورد جلو مثل همیشه گفت : بیا پیش من قربونت برم! ولی تو برخلاف همیشه که دست و پا میزنی بری پیشش برگشتی به پشتم و خودتو تو بغل من سفت کردی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مامان شراره و منو دایی امیر به هم نگاه کردیم و فکر کردیم اشت...
12 بهمن 1391

وایـــــــــــــــــــی خجالتم دادیــــــــــــــــد!

سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــام ارشان مامان پسرکم ببین چه دوستای خوبی داریم!! دیشب که آخر وقت اومدم تو وبلاگت تعداد بازدید 495 نفر بود بازدید وبلاگمون و ببین! ولی صبح که بازدید روز قبل رو دیدم شوکه شدم: ببیــــــــــــــــــــــــن! واسه همینه که عاشق دوستای وبلاگیمم... واسه همینه که دلم نمیخواد لب تاپو خاموش کنم و 1لحظه از وبلاگت دور باشم! دوستای من دوستتون دارم هوارتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ...
9 بهمن 1391