دوروبر پسرم چه خبره؟
خاطره ۱۱/۳/۹۱
الان که داارم برات مینویسم ساعت ۳:۲۰ دقیقه بعدازظهره و باباعلی ساعت ۱۲ رفت سرکار و امشب نمیتونه بیاد خونه..... آره مامانی بازم شیفت شب. مامان شراره و دایی امیر اومدن برامون نهار آوردن........ اون بیچاره ها هم از دست مامان تنبل تو اسیرن. آخه من سختمه برم اونجا بمونم و مامان شراره هم هر غذایی درست میکنه واسه ما میاره.... وقتی اومدی حسابی باید براشون جبران کنیم....
حالا واسه پسرم از اطرافمون بگم: چشمت روز بد نبینه مامانی باباجون مریض شده بود. البته خدارو شکر زودی خوب شد. دوست دارم نینی مثل باباعلی قوی باشی و هیچ وقت مریض نشی یا اگرهم شدی زودزود خوب بشی.
مریم خانم از مکه برگشت و برای تو ۱لباس خوشگل آورد.
خبر بعدی اینکه عمو مجتبی به سلامتی خونشو خرید. مبارک باشهههههههههههه!
حالا برسیم به خودمون: مامان تنبلت هم بد نیست گلم. از ووقتی دکتر بهم قرص آهن داده شبها راحت میخوابم...با کارهایی هم که گفته بکنم کمر دردم هم بهتر شده.... سرگرمیم هم فقط شده کامپیوتر و اینترنت و خوندن وبلاگهای دیگران از بارداری گرفته تا نینیهاو...... با خنده هاشون میخندم و با لحظات سختشون ناراحت میشم.... دیدن سیسمونی تو نت... چه کار میشه کرد جوجو. تواین هوای گرم و آلوده که دکتر گفته بیرون نریم وتلویزیونم که...
راستی هدیه روز پدررو زودتر به باباجون دادیم. چون مریض شده بود سعی کردم بهش روحیه بدم. ۱کیف چرم قهوه ایی براش گرفتم. آخه کیفش داشت خراب میشد.
دیگه فکر کنم چیز جدیدی نمونده که برات بگم. امیدوارم وقتی بزرگ شدی اینارو بخونی و ازشون لذت ببری فرشته کوچولوی من.