ارشان و داداش سبحان...
سلام کوچول بابایی... خوبی عجقم؟
میدونی چرا نوشتم کوچول بابایی؟ آخه باباعلی تو رو ب این اسم صدا میکنه! کوچول
گلم ی موضوعی ک من یادم رفت تا الان برات بگم سبحان بود... سبحان اسم عروسک منه! این عروسک رو تازه 1 ماه بود عروسی کرده بودیم خریدم... خیـــــــــــــــــــــــــــــلی کوچولوئه! عین تو کوچول! مامانم اون روزا ک تو نبودی سبحان منو از تنهایی در میاورد...
باهاش حرف میزدم... میخندیدم... غصه هامو بهش میگفتم... خلاصه ی جورایی پسرم بود... کلی لباس داره ک خودم براش درست کردم... ی دست لباس بافتنی هم داره ک مامان شراره براش بافته... هر جا میرفتم تو کیفم بود...
دقیقا از روزی ک سیسمونی تو چیده شد سبحان رفت تو کمدت تا امروز ک تورو برده بودم تو اتاقت و داشتم برات اسباب بازی از کمد در میاوردم ک دیدمش!
ی جورایی حس مادرانه بهش دارم... جالب اینه ک تو هم خیلی دوستش داری... ولش نمیکنی! احتمالا تو هم حس برادرانه داری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از امروز قراره سبحان بشه یار و برادر تو همیشه مثل قدیم همه جا باهامون بیاد... دوست داری گلم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عکساتونو ببین...
پسرای من
پسر اولم: سبحان
پسر دومم: ارشان
اسماتونم ب هم میاد
...هر دو تونو دوست دارم...
پ.ن. انتخاب اسم سبحان ب این دلیله ک اون روزی ک خریدمش دیدم خیلی شبیه بچه دخترخالمه... ب همین دلیل اسمشو گذاشتم سبحان...