سال 92 هم اومد...
سلام ب فنقوله بادومم 1 سلام با تاخیر فراووووون
خوبی ستاره زندگیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ماخیلی وقته ک از مسافرت برگشتیم... مشکل از اینتر نت بود ک تا حالا آپ نشدیم.
عید 92 هم اومد و تموم شد مامانی... کلی حرف برات دارم... کلی مطلب ننوشته دارم... خیلی وقته ب دوستام سر نزدم ... پس بی حاشیه میرم سر خاطراتت ، مو ب مو یادم نیست ولی سعی میکنم همشو برات تعریف کنم.
میخوام از اولش برات بگم... یعنی از 28 اسفند 1391... ساعت 8 شب بود ک ما کاملا آماده بودیم و تا بابا علی رسید خونه راه افتادیم ب سمت شمال... (البته بابا رضا و مامان شراره هم بودن)
تو راه ک بیشتر خواب بودی و ساعت 2 بود رسیدیم... مامان شراره و بابارضا رفتن خونه خودشون ما هم رفتیم خونه پدرجون... عمو مجتبی هم اونجا بود... آخه زودتر رفته بود...
فردای اون یعنی 29 اسفند روز چهارشنبه سوری بود.. خـــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــلی باحال بود... البته 3تا مجروح دادیم...
عمو میثم دستش زخمی شد... پدر جون و عمه خودمم هم پاهاشون..... خداروشکر انقدر زیاد نبودن... (البته پدرجون پاهاش ب گچ گرفتن هم رسید)
کلی خوش گذشت پسرم... چون هوا سرد بود تو و مامان شراره از پشت شیشه مارو میدید، البته چند دقیقه اومدی پیش آتیش... عکسای اون شب خیــــــــــــــــــــــــــــــلی زیادن ک بزرگ شدی میبینی.
فعلا اینارو ببین:
اینجا حیاط پدرجونه ک 3تا آتیش بزرگ پشت سر هم روشن کردیم
پسرکم خیره ب آتیش
پسرکم خیره ب منورهایی ک میرفتن ب آسمونو میترکیدن
خلاصه اون شب با ترکوندن حیاط و بزن و برقص خیلی خیلی قشنگ بود و خوش گذشت...
میرسیم ب روز عید:
نازدونه روز عید هم خیلی خوش گذشت... میز هفت سین رو من و عمو مجتبی و زن عمو سحر (خانم عمو میثم) چیدیم... (کلی هم خندیدیم)... و بالاخره سال تحویل شد و ما همه دور هم بودیم(من و تو باباعلی + عمو میثم و زن عمو سحر + عمو مجتبی + پدرجون و مامان شیرین)
بعد از اینکه سال تحویل شد عمو مرتضی و زن عمو راحله و ملیسا هم اومدن
اینجا نیم ساعت مونده ب عید و تو با شیطونی هات نمیذاشتی من برم و کمک کنم میزو بچینیم... (هنوز نه میز آمادست نه من نه تو)
اینم تخم مرغ رنگی ک من از تهران درست کردم و با خودمون بردیم... پارسال فقط عروس و دوماد بود و امسال عروس دوماد + نینی ارشان!
3 دقیقه مونده ب سال تحویل و بالاخره ما حاضر شدیم......
عید همه مبارک
بعد از عیدی گرفتن از مامان شیرین و پدر جونو عمو مجتبی و عمو میثم باید میرفتیم مهمونی... کجا؟ خونه بابابزرگ مشترک منو باباعلی و بابارضا!
اینجا هم همه با هم رفتیم خونه بابارضا کلی عیدی گرفتیم از بابابزرگ و بابارضا و مامان شراره و دایی امیر!
از اونجا هم رفتیم سر مزار اقوام ک از بینمون رفتن... (عزیز + مادرجون + آقاجون)
و بعدرفتیم خونه بابابزرگ باباعلی و ابزم عیدی بارون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اینم 2تا موشموشکامون (ملیسا و مهدیس) اونی ک موهاشو باز کرده و اصلا هم نمیذاره موهاشو ببندیم ملیساست... و اون یکی مهدیس خانم
این خانم خانما هم اسمش جوانه خانمه! کوچک ترین دختر خاله باباعلی...... خیـــــــــــــــــلی خانم و مهربونه و خیلی بهم کمک میکرد! دستش درد نکنه!
عزیزکم از اینجا ب بعدش یادم نمیاد دقیقا چه روزی کجا رفتیم ! با کمک عکسا برات میگم(خیالت راحت از هم جا عکس داری!)
این کوچولو دلسا خانمه! یادته ک گفتم نینی دختر داییم ب دنیا اومده!؟ 3 هفته زودتر ب دنیا اومده خیـــــــــــــــــــــــــــــلی کوچیکه! ناز یــــــــــــــــــــــــــــــی
اینجا روزیه ک پسملم مریض شده! تو این روز همه مهمونا خونه پدرجون جمع بودن و کلی عکس گرفتن ولی من و تو تو عکسا نیستیم... آخه تو از صبحش ک بیدار شدی هی عطسه کردی و فهمیدم سرما خوردی... سریعا بردیمت دکتر ک مبادا زیاد بشه... دکتر هم خیلی خوشحال بود ک زودی جلوشو گرفتیم... 1 شربت بهت داد و اینجا هم تو اتاقیم و باباجون اومده ازمون عکس میگیره!
اینجا هم باباجون اومده پیشت بمونه ک منم برم بیرون از اتاق و یکم از مهمونی رو متوجه بشم....
بعدش ک یکم بهتر شدی ما هم ب مهمونا پیوستیم و این عکسی ک پایین برات میذارم تو و پسرعمه مشترک منو بابایی هستید... دوست داره تو دایی صداش کنی و خــــــــــــــــــــــــــیلی تورو دوست داره... اینم ارشان و دایی مهران
اینجا عمو مجتبی تورو سوار 3 چرخه ملیسا کرده و هی ویراژ میداد و تک چرخ میزد و تو هم کیف میکردی...
اینم تاب بازی پسرک تو ایام عید
نازدار مامان عید 92 خیلی اتفاقای خوب داشت... یکیشون جشن بله برون عمو مجتبی و النازجون بود.. (ایشالا خوشبخت بشن)
من ک خیـــــــــــــــــــــــــــلی خوشحالم
اینم عکس عمو دوماد (عمو مجتبی) و باباعلی... البته ما و عروس هم بودیم ک حذف شدیم
اینم ارشان و پدرجون تو جشن بله برون
عکسهایی از ارشان در بله برون عمو دوماد
اتفاق قشنگ بعدی بله برون دایی میلاد بود
اینم عکس دایی دوماد و ارشان جوجو.............. ی عالمه عکس با زندایی مژگان جون هم داری ک ...................................
ی روزی از روزهای عید هم تولد دختر عموی من (شادی) بود ک اونجا هم خیـــــــــــــلی خوش گذشت...
بابارضا و ارشان تو حیاط قشنگ خونه عمو...
انقده حیاطشون خوشگلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
اینم ارشان 19 ساله!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(کیک و شمع تولدد شادی جونه!) کی میشه تولد 19 سالگیتو بگیریم مامانی؟
ی روزم رفتیم عروسی... عروسی دوست من مروارید جون
ارشان نینی بغل خاله صبا تو سالن عروسی
میرسیم ب 13 بدر
13 بدر خیلی خوش گذشت : پسرکم اینو یادم رفت بهت بگم ک باباعلی 6 فروردین برگشت تهران و منو تو شمال موندیم.......... خیلی سخت بود و هر روز ب باباجون گیر میدادیم ک بیا دنبالمون... آخه یکی نیست بگه تو ک جنبه نداری چرا موندی؟ 13 بدر هم باباعلی نبود و من و تو با بابارضا اینا + خانواده خاله زهره من + خانواده خاله هدیه رفتیم بیرون.............
اینم شبشه ک رفتیم خونه خاله زهره و تو داری رو طناب بارفیکس میری. خخخخخخخخخخخخخ
15 فروردین هم ما با بابارضا اینا برگشتیم تهران................ خدایا شکرت بالاخره تعطیلات تموم شد. من ک خسته شده بودم
پسرک خسته برگشته از سفر من
و روز از نو و روزی از نو
بهار همگی شاد و زیبا