ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

mamy

1392/2/14 12:52
781 بازدید
اشتراک گذاری

Welcome Scraps

نمونه بارز یک مادر

ئیییی

به افتخار همه مامانای مهربون بزن دست قشنگه رو!

هر مامانی دوست داره برداره بذاره تو وبلاگش 

مادر

زن عشق زاید و تو برایش نام انتخاب می کنی او درد میکشد و تو نگران از اینکه بچه دختر نباشد او بیخوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی می بینی او مادر می شود و همه جا میپرسند: نام پدر

فرشته ای به نام مادر

کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: «می گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»

خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری ازفرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.»

خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»

کودک ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»

خداوند او را نوازش کرد و گفت: «فرشته تو، زیباترین و شیرین ‌ترین واژه‌هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»

کودک با ناراحتی گفت: «وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»

اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشته ات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می‌دهد که چگونه دعاکنی.»

کودک سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیده‌ام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی می‌کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ »

- «فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.»

کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی‌توانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.»

خدواند لبخند زد و گفت:‌ «فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.»

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک می‌دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته ام را به من بگویید.»

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: «نامش اهمیتی ندارد. به راحتی او را گلمادر صدا کن .»فرشته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

رضوان مامان رادین
5 اردیبهشت 92 12:20
گفتی شقایق جون


خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
مامان طه
5 اردیبهشت 92 20:50



خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
مریم مامان ارمیا
6 اردیبهشت 92 1:09



بـــــــــــــــــــــــــــــــــوس
مامان سمی
6 اردیبهشت 92 12:26



مامان محمدامین
7 اردیبهشت 92 0:21
ای وای این عکس منه که بابا


آره... همه مامانای ایرانی همینن...
مامان آنیل
10 اردیبهشت 92 17:02
عجب عکس توووووووووووپی گل گفتیا


خخخخخخخخخخخخخخخخخخ
مامان منا
7 آذر 93 17:53
سلام شقایق جون دیگه به ما سر نمیزنی همه پستت گشتم تا بتونم برات نظر بزارم همه رمز دار منم رمزش ندارم بهم رمز میدی ممنون
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
سلام منا جون ، قربونت برم، خیلی وقته نتونستم ب کسی سر بزنم ، حتما بهت رمز میدم، ایشالا ب زودی ب همه سر میزنم