چکاپ و اطلاعات11 ماهگی، قرار وبلاگی، سالگرد ازدواج
چشمانت ساحل آرامش من است
سلام ب عسل مامان
زندگی من چطوره؟ چه خبرا؟ من کلی خبر دارم برات...
از روز 20 شهریور ک ننوشتم بگم:
20 / شهریور / 92 خونه بابارضا بودیم و مامان شراره چندتا مهمون داشت! چندتا از همسایه هاش نهار اومده بودن اونجا و ی حاج خانم هم بود. البته اینطوری صداش میکنیم. خلی مسن نیست... این حاج خانم خیلی دوستت داشت و کلی با هم بازی کردید. تا اینکه حاج خانم همزمان با بازی با تو سبد میوه رو بلند کرد و گفت: یاعلــــــــــــــــــــــی! دو سبد رو داد ب مامان شراره. تو هم همون موقع دستاتو بردی بالا و بلند گفتی عییییی! واااااااااااااااااااای من ک همونجا از ذوق مردم ارشان! حاج خانوم هی تکرار کرد و تو هم پشت سرش دستاتو میبردی بالا و میگفتی عیییی. کلی فیلم ازت گرفتم و آوردم بابا علی دید و ی عالــــــــــــــــــــــــــــــمه ذوقیدیم. همچنان وقتی ما بلند بگیم علــــــــــــی تو هم میگی عییییییی...
همون شب ک اونجا بودیم داشتی با بادکنکت بازی میکردی ک ی لحظه دیدم بدون اینکه جایی رو بگیری بلند شدی و ایستادی. نمیدونی چطوری جیغ زدم. شوکه شده بودم. دوییدم سمتت ک نیوفتی ولی تو فکر کردی بازیه و فرار کردی. خخخخخخخ بابا علی میگه واسه ما ک روز ب روز بزرگ ششدنت رو میبینیم تغییراتت عجیب ب نظر میرسه. راست میگه... با هر کار جدیدی ک میکنی قلبم میلزره و خدا رو شکر میکنم.
این عکسای همون لحظه ست ولی زمان بلند شدنت دوربینو انداختم و دوییدم سمتت ک بگیرمت...
22 شهریور 92 طبق قرار قبلی ک چند ماهیه منتظرشیم رفتیم نمایشگاه بین المللی ک دوستامونو ببینیم ... پس از جست و جوی زیاااااااااد بالاخره فاطمه یسنا جون و خانواده و آرنیکا جون و خانواده رو یافتیم و با کمک اونا بقیه رو.....
خیلی خوب بود. دوستای جدیدی ک اصلا وبشونم ندیده بودیم رو هم دیدیم. ب ما ک کلی خوش گذشت. کلی خوراکی خوردیم. گزیده ای از عکسهارو ببین:
ورودی نمایشگاه
تو نمایشگاه قبل از پیدا کردن دوست جونیا:
بعد از اینکه دوستامونو پیدا کردیم ی دوری زدیم و تو با دخملا عکس گرفتی:
اینجا همش میخواستی دست یسنارو بگیری و اونم فرار میکرد خخخخخخخخ( مامانی جلو مامان باباش خب نمیتونه راحت باشه)
بعدشم آرنیکا با ماشین شاسی بلندش پیچید جلوتو تو هم ک کمکای ماشینتو خوابوندی براش لایی کشیدی خخخخخخخخخ
بعد از اون هم کل دوستان رو دیدیم... واقعا جای همه اونایی ک میخواستن بیان و نشد خیلی خالی بود. مثل خاله شقایق و دانیال خاله نسترن و یاشار خاله سمانه و محمدرهام خاله سمیه و آرتین خاله مریم و محمدامین و خیلی های دیگه ک الان یادم نیست...
از راست مهیار، ارشان ، آرنیکا
ینی 1 ثانیه اگه نشسته باشی... مدااااااااااام یا چمنارو کندی یا در راه بودی
اینم فاطمه یسنا خانم ک ب جمعتون اضافه شد
از چپ ارشان، مهیار ک فقط چشماش معلومه، آرنیکا، فاطمه یسنا،آرتین، امیرعلی، رادین
امیرعلی جیگملم میدونست من خیلی ازش خوشم اومده هی برام ژست میگرفت
اینم باباها + نینیها!!!!!!!!
ایشونم عشق من آرنیکا خانومی
خلاصه ک خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی عالی بود
امیدوارم دوستیهامون پا برجا باشه...
23 شهریور 92 سومین سالگرد ازدواج من و باباعلی بود. مباااااااااااارک باشه!!!!!!!③
اینم سه تا شمع ③ ... علی عزیزم دوستت دارم و این روز رو بهت تبریک میگم...Ⓛ ⓞ ⓥ ⓔ
بیچاره باباعلی روز سالگرد ازدواجمون شیفت شب شد... چه میشه کرد بیمارستان اینطوریه دیگه. ب جاش قرار شد 2 روز دیگه بریم مسافرت...
ღ پسمل مامان این اولین سالگرد ازدواجمونه ک 3 نفر شدیم. امسال سه نفری سه ساله شدن زندگیمون رو جشن میگیریم.ღ
♥ عزیزم سالروز یکی شدنمون مبارک♥
$ⓞⓞ฿
روز سالگرد ازدواجمون نوبت دکتر داشتی واسه چکاپ ماهیانه! ساعت 11 نوبتت شد. دکتر کار خاصی نداشت... قد و وزنت رو گرفت ک قد گلم پایان 11 ماهگی 78 . 5 و وزن جوجوم 11.250 بود. ماشالا ب تو شکرم. خدارو شکر دکتر از همه چیز راضی بود و ی سری دستورات ایمننی برای سنت داد... دکتر پرسید چیزی رو میگیره بلند شه؟ گفتم 3 4 قدم ب تنهایی راه میره. بدون کمک گرفتن از چیزی بلند میشه.... دکتر گفت پس ماشالا پسرت دیگه مرد شده..........
دیگه برو لالا....... فدای تو جیگر طلا
بای بای پسمل نازم