ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

چکاپ و اطلاعات1 سالگی...

1393/2/7 12:30
879 بازدید
اشتراک گذاری

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com ۩۞۩

سلام فرشته زمینی من

 گل نازم الان ک دارم برات مینویسم تو خوابیدی. آره همیشه همینو میگم آخه اگر بیدار باشی ک منو لب تاپ امنیت جانی نداریم فدای شیطنتت ک روز ب روز داره بیشتر میشه.

اول از خاطراتمون تو شمال بگم: 15 مهر جشن عقد عمو مجتبی و ناناس( الناز) بود ک خیلی عالی برگزار شد و کلی بهمون خوش گذشت....

15

15

از راست زن عمو سحر ، ساناز خواهر عروس ، من ، زن عمو راحله

15

اینم دوماد آینده آقا ارشان خخخخخخ

15

اینم خانواده 3 نفره ما با خانواده جدید دو نفره عمو مجتبی

15

این عکسا هم مال همون شب بعد از جشن ک برگشتیم خونه

15

 نصف شبی تازه داری واسه عمو میثم موش میشی. ههههه

15

ارشان خشمگین میشود..............


16 مهر هم خونه خاله زهره با هم کلی خوش گذروندیم...


17 مهر کلی کارای جشن تولدت رو انجام دادیم و شب رفتیم خونه خاله باباعلی جشن تولد پسرش شاهین ک با قبولی تو دانشگاه و مسابقات والیبالش یکی بود.

17

17 

اینم عکس تو و ملیسا ک دارید کارتون میبینید

 17


 18 مهر هم ک جشن تولدت رو گرفتیم... ی اتفاق جالب روز تولدت این بود ک دقیقا صبح جشنت بود ک تونستی ب راحتی بلند شی و راه بری... نمیدونی مامانی ی لحظه خونه بوی بهشت گرفته بود برامون. آخه از روزی ک رفتیم مدام بارون شدید میبارید ... خیــــــــــــــــلی شدید. صبح جشنت ک داشتیم کارارو میکردیم بارون بند اومد و همه میگفتن شانس ارشان چه خوبه جشنش خوب برگزار میشه و همینطور هم شد! داشتیم بادکنکهارو باد میکردیم و همه شلوغ پلوغ بودیم ک تو ی بادکنک و برداشتی و دستاتو بردی بالا و گفتی عیییی و بدون کمک بلند شدی همون لحظه ابرای سیاه رفتن کنار و نور خورشید از پنجره ی روزنه باریک پیدا کرد و مثل ی خط ناز مستقیم رسید فقط و فقط زیر پاهای کوچولوی تو و بعد از 2 3 ثانیه چند قدم برداشتی و نور خورشید دوباره محو شد! یهو همه تعجب کردن و هی برات دست زدن و ماشالا گفتن ... باباعلی گفت دیدی همون لحظه ک ارشان بلند شد خورشیدم در اومد ... و من فقط بهت نگاه کردم و خدارو شکر کردم... شاید اون موقع همه این موضوع رو تصادفی دیدن ولی از نگاه من و باباعلی تو ی فرشته هستی ک حتی موقع اولین قدمهات خدا نور رو ب زیر پات فرستاده....


و 19 مهر هم برگشتیم تهران! تو این عکس داری باهام کمک میکنی چمدونارو خالی کنیم...

19


مامانم دقیقا از روزی ک برگشتیم خیـــــــــــــــــــــــــلی تغییر کردی. اصلا ی جورایی احساس میکنم بزرگ شدی! راه میری. حرف میزنی. کامل میشه فهمید چی میگی!!!!!!! این روزا لحظه ب لحظه شیطونتر میشی مامانی. ینی فقط میشنوی شیطنت ولی نمیتونی درک کنی. ماشالا پیشرفتت تو حرف زدن عالیه ولی تو راه رفتن نه! دکترت میگه حرف زدن رو دوست داری و راه رفتن رو دوست نداری ... چون کاملا میتونی راه بری ولی نمیخوای بری!!!!!!!!!! تا حالا چندین بار پیش اومده ک تونستی ب راحتی راه بری ولی بازم وقتی عجله داشته باشی 4 دست و پا میری...

حرف زدنت ماشالا خیلی عالیه. گمونم از اون پرحرفا بشی خخخخخ... ب ی چیز گیر بدی دیگه ولش نمیکنی. حالا به فرهنگ لغتت ب جز اون قبلی ها ک تا الان برات مینوشتم تو 1 سال و 7 روز و 7 ساعت و 1 دقیقه و 55 ثانیه گیت اینا هم اضافه شده:

 

بده : به هه  behhe 

بیا : با دست اشاره میکنی و میگی بی bee

سحری (زن عمو سحر رو صدا میکنی) : شَحی shahhi

هرچی میخوای یکسره میگی: بخَم ( البته رو ب ساکن میذاری) bkham

 ی آهنگ داری ک بعد از ی متن کوتاه میگه هِی! تو هم همراهش میگی اِی ei

دستتو میذاری رو لبت و بوس میفرستی میگی آممممَه

خوراکی ک بخوای میگی بس یا مس bas  mas

اسم کامیونی ک دایی جون برات خریده رو میگیم آقا کامی و تو هم میگی آق

تو بازی کلاغ پر همه پر هارو میگی بَـــــــــــــــــــــــــــل

اعصابت ک خورد میشه میگی : اَ ببا (ینی همون ای بابا ک مامان شراره بهت یاد داد )

ب سیب میگی : میس mis

توپ یا بادکنک رو ک ببینی اعصابت خورد میشه انقدر حرص میخوری ک بدیمش بهت و یکسره میگی اَمی ami

و از همه مهمتر این که شقایق هم یاد گرفتی... البته خیلی بامزه میگی همشو ساکن میگی شقائق shghegh

انگشتامو میارم جلو میگم بشماریم و همزمان با من میشماری : اِ دووو دووو دووو دووو و من به 10 میرسم و تو سوزنت رو دووو گیر کرده.

هرچی میخوری بلا استثنا ب منم میدی

ی روز قبل مسافرت دیدم ی چیز تو دهنته تندی اومدم ک ازت بگیرمش! همیشه بهت میگم اَخ و بده سریع میندازی بیرون ولی این دفعه ندادی و من تا دستمو گذاشتم دهنت ی طوری گاز گرفتی ک انگشتم پر خون شد! باورت نمیشه دستم تب داشت!

ی روز هم ک مبلامونو خط خطی کردی و اصلا هم پاک نمیشه!!! فدای سرت چه میشه کرد!

روی هم رفته کلمات 1 و 2 سیلابی رو ک بگیم بگو تکرار میکنی! دقیقا خودش رو نه ولی شبیهش رو میتونی بگی! امیدوارم ب زودی بتونی خوب خوب حرف بزنی!


 

از چکاپت بگم ک روز 22 مهر به همراه بابا علی رفتیم مرکز بهداشت... قد و وزنت کردن نکات ایمنی مربوط ب 1 سال و کلی صحبت و ........ حالا من از استرس واکسن هیچی نفهمیدم. قد گل من :82 cm و وزنت :11k و 300g با لباس/ ماشالااااااااااااااااااااااااااااا ب تو... البته اونا ک گفتن خیلی زیاده ولی حرف اونا مهم نیست. مهم دکترته ک میگه چون ماشالا قد بلندی وزنت ب قدت میخوره! بعدش رفتیم پیش پزشکشون ک گفت همه نینیها باید تو 1 سالگی ی آزمایش ادرار بدن... حالا بماند ک چطور برای گرفتن نمونه ادرار زحمت کشیدیم... اونارو حضوری برات تعریف میکنم:) 

 خلاصه بعد از کلی دنگ و فنگ حالا بریم واکسن بزنیم ک گفتن امروز واکسن تموم شده پس فردا ساعت 8 صبح اینجا باش... وااااااااااااااااااای خدایا حالا چکار کنم. هم پس فردا بابایی نبود هم اینکه من از خونه بهت استامینوفن داده بودم نمیخواستم الکی خورده باشیش! خلاصه با بابایی رفتیم سمت خونه مامان شراره اینا مرکز بهداشت اون منطقه. خداروشکر اونجا داشت! ولی چه لحظه بدی بود. تو بغل بابایی بودی ک واکسن ب دستت زدن و کلی با التماس نگاهم کردی و گریه کردی تا تموم شد زودی بغلت کردم و سفت منو گرفتی. منم کلی قربون صدقت رفتم تا یکم آروم شدی!:(

خدا خیرشون بده انقدر مهربون و آروم زدن ... حالا این مرکز بهداشت خودمون ک میریم عین وحشیا رفتار میکنن... خانومه گفت نه درد داره نه تب. خداییش هم نداشت! اولین واکسنی ک اصلا متوجه دردش نشدیم همین بود! خلاصه گذشت!

بعدشم رفتیم خونه بابارضا و 3 روز اونجا بودیم... یروزش رو با مامان شراره رفتیم خونه مریم خانوم ... نینیشون خیلی ماشالا ناز شده! امیرعلی رو میگم. عکسشو ببین:

23

5ماهشه... نـــــــــــــــــــــــــازی

 

راستی مامان شراره بهت یاد داده تا میگه ماشالا ماشالا تو هم سریع بلند میشی وامیستی و واسه خودت دست میزنی و ما هم باید دست بزنیم. وگرنه میای دستامونو میگیری و میزنی ب هم!


 

ی سری عکس !!!!!!!!!:)

:)

تو استخر کوچولوت خوابت برده


 

:)

ارشان و عینکی ک تو وسایل دکتریش بود خخخخخخ

 :)


 :)

آقا ارشان لواشک خور میشود

:)

ترشـــــــــــــــــــــــــــــــــه:)

:)

:)

:)


وقتی مامان شراره نماز میخونه:

:)

:)

:)

:)


ارشان تو نینی سایت قسمت نینی کاریکاتور: ( روی عکس کلیک کنی میره تو همون قسمت)

:) 

 :)


 

 حسادت از نوع ارشان

ارشان مامانی اگه نیای بخوابی سبحان و میخوابونم

1

اول میای سبحان رو برمیداری

2

3

بعد میخوابی رو بالش و سبحان رو شوت میکنی

 3


تمام زندگیت این روزا شده سه چرخه کوچولوت

1

ولی اصلا نمیخوای روش بشینی فقط ورجه وورجه

2

3

4

و وقتی دعوات میکنمو میگم میوفتی:

5


پسر مهربونم موهای باباشو شونه میکنه!

3


بدون شرح ها .....

1

2

6

4

وااااااااااااااااااااااااااااااااای خسته شدم! چه پست طولانی بودا

ببخشیدا! شرمنده

7

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

الهه مامان امیر محمد
25 مهر 92 23:02
ارشان عزیزم. راه رفتنت مبارک. حسابی واسه خودت مردی شده ماشالله قد و وزنت هم عالیه. انشالله همیشه سلامت باشی گلم. فدات شم که حسابی حرف میزنی واسه مامان و بابا. شقایق جون حتما واسش اسپند دود کن چشم نخوره گل پسرمون.
رضوان
26 مهر 92 11:02
سلام شقایق جووووووووون
ببخشید من ی سوال ازتون داشتم
شوهرتون توی بیمارستان لا له کار میکنه خواستم بپرسم میشه در مورد کلینیک درد ازشون بپرسید چجوریه ؟
کلینیک درد فقط توی چند تا بیمارستان هست یکی از اونا بیمارستان لاله ست
میشه شرایطشو بپرسید بعدشم اینکه ایا شامل متخصص روماتولوژی هم میشه بعدشم اینکه بیمه نیروهای مسلح رو قبول میکنن یا نه
ممنون میشم اگه هر چه زودتر جواب بدی
بازم ببخشید باعث زحمتتون میشم


سلام عزیزم. چشم میپرسم بهت اطلاع میدم
افسانه مامان پارمین
26 مهر 92 13:42
مامان شقایق ، من رمز شما رو ندارم . لطفا برام بفرست


الهه(مامان یاسان)
26 مهر 92 19:12
سلام ارشان جونم قدمهات مبارک جیگر خاله
الهی قربون ایستادنت برم
شقایق جونم ......


مامان پندار
27 مهر 92 3:17
قربون حرف زدنت..... ماشالله به تو پرنس پیشی کوچولوم
افسانه مامان پارمین
27 مهر 92 7:59
شقایقم ، خیلی خوشحالم که بالاخره روی ماهت رو دیدم . خیلی نازی عزیزم . کلی با دیدن عکس لواشک خوردن پسری ، آب از لب و لوچه ام آویزون شد . ماشالله به پسرمون که اینقدر زود بزرگ شده
مهرنوش مامان مهزیار
27 مهر 92 9:27
سلام شقایق جون پست طولانی اما زیبایی بود . عروسی ها هم مبارک باشه بسلامتی انشاا... خوشبخت بشن. میدونم چه حالی داشتی گل پسرت راه افتاد اما عجله نکن مهزیار هم تو حرف زدن به سرعت باد میرفت جلو اما راه رفتن 13 ماهش پر شده بود. حالا این خوبه . دختر همکارم 14 ماهگی راه افتاد تازه خیلی هم لاغر و ظریف عجله نکن. شقایق جون مهزیار اصلا چهاردست پا نرفت و 13 ماهگی یک دفعه بلند شد و راه رفت.
مامان یگانه و ریحانه
27 مهر 92 10:28
سلام شقایق جون خوبین؟ارشان گلم چطوره؟واسه خودش آقایی شده راه رفتنت مبارک عزیز خاله،قربون حرف زدنت برم من عقد عمو جونت هم مبارک باشه ان شالله که خوشبخت بشن
رضوان مامان رادین
27 مهر 92 18:48
ماشاا... هزار ماشاا... این پسملی روزبروز شیرین تر میشه...حالا که دیگه شیرین زبونم شده
شهرزاد
27 مهر 92 20:08
عکسا مثل همیشه یکی از یکی قشنگتر ن ...آفرین به آرشان جووونم که راه افتاد ه
مامان محمدرهام جون
28 مهر 92 1:40
سلااااااااااااااااااام آقا ارشان اولین قدمهات مبارک،مسیرت هموار وگامهایت استوار عزیزدل خاله نورافشانی خدا هم که حرف نداشتهشقایق جونم رنگ موهات مبارکه خیلی بهت میاد عزیزمداماد اینده رو از طرف من بووس
مامان مهساجون و معین جون
28 مهر 92 17:44
سلام شقایق جون میشه به منم رمز بدی؟
مامان محمدامین
29 مهر 92 1:56
به به چه اهنگ قشنگی تو وبلاگ عشقمه عقد عمو مجتبی مبارک ایشا... عروسیه پسر خوشگلم فدای قد و وزنت ارشانی مبارکه راه رفتنت ناناسم عسلم تاتی تاتی کن که میدونم مامان شقایق عشق میکنه با راه رفتنت... خاله ای بروزیم.
مامان زری
29 مهر 92 2:12
راه رفتنت مبارک ارشان خاله انشاالله که همیشه گام های استوار برداری و همیشه همیشه موفق باشی
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
29 مهر 92 2:16
برام رمز همیشگیتو تلگراف کن من ندارمش اخه حذفش کردم
امیرحسین کوچولو نفس ما
29 مهر 92 2:55
عقد عمو جون مبارک باشه ماشاالله به آرشان ماه و عزیزم.همیشه سالم باشی و شاد.
مامان کیان کوچولو
29 مهر 92 14:37
به به گل پسری راه رفتنت مبارک عزیزم .. شقایق جون به محض یک ساله شدن کاراشون همه ییهو تغیر میکنه ... به سلامتی باشه .. رنگ موهاتم خیلی خوبه و بهت میاد ... مبارکه آرشان تپلی هم مث همیشه زیباست ... قربونش بشم
مامان مهساجون و معین جون
29 مهر 92 17:52
بلاخره شقایق جون صورت ماهت رو دیدم ماشاله خیلی زیبا هستی آرشان جونی هم بخودت رفته راه رفتن پیشی کوچولو مبارک عجله نکن معین جون هم همینطوری بود ولی توی یه هفته سریع راه افتاد دیگه زمین نمیشینه مگه اینکه خواب باشه خخخخ ولی حرف زدنش بخوبی آرشان جونم نیست
زهرا (مامان طه )
30 مهر 92 10:50
سلام شقایق جونم ماشالا هزار ماشالا ارشان چه بزرگ شده اسپند براش یادت نره راه رفتنتم مبارک قدم هات استوار عزیزم ببوسش 1 سالگیشم مبارک بروزم بیا
مامانه پارسا
30 مهر 92 11:03
جوجوی من هم راه رفتنت مبارک هم تولدت عسلم ..ایشالا که همیشه خوش و خرم و سالم باشی پسرم..
سولماز مامان آنیل
30 مهر 92 17:36
من فک کنم نظر گذاشته بودما!!!!!!! مبارکه عقد عمو مجتبی و ناناز ماشلا چه خانواده خوشگلی اسفند یادت نره شقایق جون. هزار ماشالا به آرشان جون که انقد زود به حرف افتاده قربونش بره خاله عینک چقدم بهت میاد اشالا یه روز دکتر شی عزیزم
رضوان
30 مهر 92 20:11
شقایق جوووووووونم واقعا ممنونم از راهنماییت مررررررررررررسی عزیزممممممممممم
رومینا
30 مهر 92 22:22
علاقمند به مطالبتون شدم اگه ممکنه رمز رو به ایمیل منهم بفرستید
مامان سمیه پارسا جون
7 آبان 92 0:33
سلام خانم خانوما لطفا رمز را برام تلگراف کنید.
مامان محمد پارسا
7 آبان 92 23:02
راه رفتنت مبارک خاله جونی زنعمودارشدنتم مبارک
مامان الیار
24 آذر 92 16:43
عزیزم منم رمززززززززززززززززززززززززززززززززز
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
چـــــــــــــــــــــــشم