چکاپ و اطلاعات 13ماهگی،یا حسین
سلام عزیزتر از جونم... سلام شیرین زبونم...
مامانم امروز روز عاشوراست، البته الان ساعت 7 غروبه و دیگه الان شب شام غریبانه...
خیلی وقته برات ننوشتما!!!! حالا برات از اول میگم....
15 آبان 1392: صبح فرشمون رو شستیم، آخه شما دست گل مامان دست گل ب آب دادی و فرش رو کثیف کردی و واسه نماز مشکل داشتیم. خخخ و بعد از فرش نوبت روکش مبل ها و پرده و .... رسید! و اینگونه بود ک روز 15 آبان یک خونه تکونی مفصل انجام دادیم ک تا 17 آبان کشیده شد... همون روز دومین روزی بود ک سرفه میکردی و سرفه هات یکمی خلط دار بود... ما هم سریعا اقدام کردیم رفتیم دکتر ک خدای نکرده زیاد نشه.... ساعت 5 رسیدیم... دکتر خودت نبود و بردیمت پیش دکتر غنی پور! دکتر خوبی بود. خیلی خوش برخورد و مهربون بود کلی معاینه و بازی باهات کرد! تو هم عاشقش شده بودی!!!!!!!!! وزن و قدت هم خداروشکر خوب بود! قدت رو ک میگرفت گفت من از الان ی جا رزرو میکنم تو تیم ملی بسکتبال!!!!!! قد 82/5 وزن 11.500 دور سر 47........ ماشالا ب تو گل من. در مورد سرفه هاتم گفت ک اصلا گلوت چیزی نیست و همش بخاطر هوای خوب تهرانه ک حساسیت گرفتی و برات دارو نوشت... بعد از مطب دکتر هم رفتیم فروشگاه و کلی خرید کردیم واسه خونه... ,و بعد هم شام خوردیم و برگشتیم... در کل روز سختی بود...
16 آبان 1392 خیــــــــــــــــلی روز بدی بود... من خیلی کار داشتم . فرش خیس بود و ما ی موکت پهن کرده بودیم و تمام خونه بهم ریخته بود، تو مدام گریه میکردی ک بغل من باشی! بیخودی لج میاوردی! نمیخوابیدی! انقدر گریه میکردی و جیغ میزدی ک بالا میاوردی! روحیه من ب 100- رسیده بود. اون روز یک بار کتک هم خوردی! بهم حق بده چون واقعا روانی شده بودم از دستت! البته کتک ک میگم یدونه زدم ب پوشکت!!!!!! خلاصه ک خیلی روز بدی بود!
17 آبان 1392 نهار رفتیم خونه بابارضا، خاله زهره من همراه خانواده اومده بودن تهران و اونجا بودن! 2 روز بود اومده بودن ولی من نتونسته بودم برم... اونجا خیلی خوش گذشت و بعد از اون هم متوجه شدم خاله الناز اومده تهران و خونه عمو مامان شیرین هست! بعداز ظهر ما + عمو مجتبی رفتیم خونه عمو ک همه خیلی ها اونجا بودن! اونجا هم بهمون خوش گذشت و شب خاله الناز رو با خودمون آوردیم و رفتیم کلی گشتیم!
روزها ناناز( خاله الناز) پیشمون بود و خیلی بهمون خوش میگذشت و تو کلی ذوق زده بودی... 19 آبان هم ک تو پست قبل برات تعریف کردم ک ماهگرد 13 تورو با مراسم علی اصغر گرفتیم.... تا رسیدیم ب تاسوعا و عاشورا!
امسال محرم فرق میکرد... خیلی دلم گرفته بود... آخه اصلا هیچ شبی نتونستیم بریم هیئت! همش گریم میگرفت ... اولین شب ک رفتیم تاسوعا بود... خیلی سرد بود و من همش نگران تو بودم... البته یادم رفت دوربین ببرم! اون شب تورو سوار شتر کردیم و چون دوربین نبرده بودیم با گوشی عکس گرفتیم و عکسا خوب نیوفتاد!!!
اینجا حاضر شدیم بریم ولی بعدش دوربین رو میز موند!!!!!!!!!!
روز عاشورا فوق العاده بود! فکرشم نمیکردم اینطوری بشه. عمو مجتبی شبش شبکار بود و صبح اومد خونمون و بعد از صبحانه رفتیم ک بریم هیئت! لباس سقایی تو خونه بابارضا بود و من تند تند تو رو ک خواب بودی بغل کردم رفتم خونه و با کمک مامان شراره سریع لباستو پوشوندم و اومدیم ک بیایم پیش بقیه ک تو راه دسته عزاداری هیئت کوچه مامان شراره اینا داشتن حرکت میکردن! هر سال همراهشون تعزیه مانند هم دارن و شیر و شتر و یزید و حضرت رقیه و حضرت زینب و همه و همه صحنه های کربلا رو درست میکنن. بابارضا تورو برد پیش خیمه ک عکس بگیری ... همون موقع آقای مداح نوحه علی اصغر خوند و تورو دادن بغل اون خانمی ک مثلا حضرت زینب بود....... وااااااااااای نمیدونی چه خبر شد! همه اتفاقات پشت سر هم افتاد: بعدش یزید اومد گرفتتو میبرد بالای سرش:( شیر گرفتت و همه نقشهاشونو با تو بازی میکردن... تو هم تعجب کرده بودی. تمام مردم اشک میریختن. یهو تو هم ترسیدی و شروع کردی ب گریه ک دیگه بابارضا رفت گرفتت! اصلا ی جورایی دل همه گرفت! منم هی گریه میکردم و یادم رفت فیلم بگیرم. ی چندتاعکس هست ببین:
صبح عاشورا وقتی داشتیم از خونه خودمون میرفتیم
بای بای ارشان
ارشان و عموجونش
خونه بابارضا، علی اصغر کوچولو
تازه از خواب بیدار شدی
ارشان و خیمه ها
بابا رضا ، ارشان و جناب یزید خوشحال
واسه همین میگم امسال محرم خیلی خوب بود! وقتی بچه خودم و درحال گریه تو دستای یزید دیدم و دیدم تمام مردم اشک میریزن قلبم واسه علی اصغر تپید!!!!!
چندتا دیگه عکس از روز عاشورا
ارشان فوشول بغل مامان شراره
اینم از غذای نذری محرم!!!!!!!!
دیگه مرد شدم و چایی لیوانی میخورم. خخخخخخ:)
خب از این روزهات بگم:
همچنان عاشــــــــــــــق حرف زدنی! کلمه ب کلمه حرفامونو تکرار میکنی!!! کلمه هایی ک تازه یاد گرفتی:
خابِش ====> khabesh یعنی خاموش( برای تلویزیون و لامپ ب کار میبری)
هیــر====> hir یعنی شیر ( شیر جنگل ک عکسشو تو کتابت میبینی)
اَس ====> ass یعنی اسب ( اینم مثل شیر تو کتابت هست)
ماییی====> maii یعنی ماهی( چسبونک های روی یخچال ب شکل های مختلف هستن ک توشون چندتایی رو بلدی! ماهی رو از بقیه تشخیص میدی )
چِش چِش====> chesh chesh یعنی چشم چشم ( از همون چسبونکهای روی یخچال یکی شکل جغد هست ک تو بهش میگی چش چش)
دَش ====> dash یعنی کفش( ی برچسب دیگه هم هست ک کفش دوزکه و تو میگی دش )
اَمَر ====> amar یعنی امیر و مخفف امیرعلی
بب ====> bbساکن ، یعنی بابا همون باب اسفنجی
باچی ====> bachi یعنی پاتریک
هَمَنه ====> hamane ینی همه مال منه!!!!!!!!!!
خلاصه ک تمام کلمات رو تکرار میکنی اینا رو من یادم مونده...
هر وقت ی دکمه یا ی چیز کوچیک ببینی فشارش میدی و میگی بـــــــــــــیب!
ی روز از زیر مبل سیم لبتابو کشیدی بیرون منم گفتم نکن فوشول! توو با خنده گفتی فولو!!!!!
ی عروسک هم داری بوس میده میگه i love u همراهش میگی ای لی لی
عاشق بستنی هستی و ی ساعتی از روز میری در فریزر رو میزنی و مدام میگی بَس وتا بَس نخوری ول کن نیستی!
بدون شرح
100 بار ریختی و ساختی و ریختی و ساختی تا آخرش این از آب در اومد... تازه دوتاشم دیدی زیاده بردی زیر مبل قایم کردی!!!!!!!!!!! خخخخخخخخخ
و این عکس ک اولین باری ک تو تختت خوابیدی گرفتم: