چکاپ و اطلاعات 14ماهگی، دندون9
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
پسر 14 ماهه من
ی سلــــــــــــــــــــام پاییزی در آخرین روزهای پاییز ب یک پیشی پاییزی!
قبل از هر حرف و خبری بذار بگم بعد از کلی سختی و دنگ و فنگ بالاخره روز ماهگرد چهاردهمت یعنی 19 آذر 92 مروارید شماره 9 تو دهنت پدیدار شـــــــــــد! مبارک باشه عجــــقم... الان ب غیر از اون آبیها ک علامت زدم این قرمزه رو هم داری! فقط نمیدونم چرا اینطوری جاخالی داره و یکی در میون در میاد خخخخخخخ
14 آذر 92 : شیرین عسلم تو این روز اولین برف پاییزی سال 92 رو دیدیم. نمیدونی چ ناز ذوق میکردی واسه برف! اون روز بابایی ظهر اومد خونه و تصمیم گرفتیم با هم بریم ی چرخی بزنیم و یکم برف بازی کنیم. رفتیم فرحزاد ولی انقدر سرد بود تو رو اصلا از ماشین پیاده نکردیم. فقط برات برف میاوردیم تو ماشین و تو هم کـــــــــــــــــلی ذوق میکردی! همونجا 2 تا کلمه جدید یاد گرفتی: بــــَح => برف و سیف=> سفید
بعد از فرحزاد رفتیم شام پیتزا شیث! خیلی دلمون میخواست بریم همون تو و ب یاد جوونیامون همونجا غذامونو بخوریم ولی با وجود تو نشد. پس غذا گرفتیم و اومدیم خونه... البته تو توی راه کلی سیب زمینی خوردی و بازم ی کلمه جدید گفتی : سی سیب => سیب زمینی!!!
و ی چیز دیگه ک اونشب یاد گرفتی هـــــــــــــا کردن هست. خخخخخ وقتی تو سرما ها میکردی بخار میومد از دهنت. خخخخخ کلی ذوق میکردی...
عکسهای اون شب
خیـــــــــــــــــــــلی پیتزا دوست داشتی
! نوش جونــــــــــــت نفـــــــــــس
سیب زمینی هارو زدی رو چنگال پیتزا و یکی یکی میکنی میخوری! خخخخ
15 آذر 92 صبح زود بابارضا اومد دنبالمون و ما رفتیم اونجا. آخه مامان شراره خودش کله پاچه درست کرده بود و خداییشم خوشمزه بود. پسرخالم عباس هم ک سربازی تهرانه اومده بود اونجا... تو خیلی ازش خجالت میکشیدی. تا نگات میکرد یا باهات حرف میزد برمیگشتی اونور یا چشاتو میبستی.
اون روز با بابا رضا رفتم پیش دوستش ک مغازه لباس کودک داره. برات کاپشن خریدیم. خیلی خوشگله مبارکت باشه. بعدا میپوشی عکسشو میذارم.
16 آذر 92 نهار خونه دوست مامان شراره بودیم و خیلی دور هم بهمون خوش گذشت. تو و فاطمه هم کلی بازی کردید. ولی یادم رفت عکس بگیرم. پـــوزش
18 آذر 92 بابالی شبکار بود و من تصمیم گرفتم ک خودمون تنها بمونیم... کلی کار داشتم . ب شخصه اعتراف میکنم ک خونه تکونی در حد کوچیکتر انجام دادم. ینـــــــــــــی بد اذیتم کردی .. کشتی منو. سرتق سرتق سرتق!!! هرچی بگم کمه. فکر کن 2تا لیوان جلوت باشه عین هم ... یکیشو نشون بدم بگم ارشان ب این دست نزن. این یکی رو بردار. دقیقا همونی ک گفتم دست نزن رو برمیداری با ی قیافه موزی بهم نگاه میکنی!!!!!!!!!! ینی من حق ندارم از دستت جیغ بزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تازه شبش موقع خواب یهو رعد و برق و بارون شروع شد... خیــــــــــــــلی ترسناک بود... منم ک تنها و ترسو!!!! خیلی ترسیدم. دوستای مجازی مهربونم (سارا و الهه و نسرین) اون شب کلی باهام بیدار موندن ک نترسم و تا خوابم گرفت کلی درد دل کردیم.
تو تمیز کاری حسابی داری کمک میکنی... داری هوارو گردگیری میکنی ههههه
20 و 21 آذر بـــــــــــــد ترین ساعات عمرمو گذروندم. وای ک مردم. نه از دست تو. ی اتفاق فوقِ فوق بد افتاد برامون. نمیخوام اصلا اصلا در موردش حرف بزنم. ... ی رمز کلمه میذارم ک اگر بعدها دوست داشتی برات تعریف میکنم. (علاقه مندی!!!!!!!!!!!!!) وای حتی این کلمه هم تنمو میلرزونه!
22 آذر بود ک غروب یکمی بدنت داغ شد. ب مرور بیشتر و بیشتر شد تا موقع خواب دیگه آتیش شدی. قطره و شیاف داشتم. بابایی گفت قطره بدیم بهت اگر تبت نیومد پایین ببریمت دکتر. اما طبق معمول 14 ماه گذشته ب محض خوردن قطره هرچی تو معدت بود بالا آوردی. ب خودم قول دادم دیگه اصلا قطره استامینوفن بهت ندم. خب نمیتونی بخوری دیگه. زور ک نیست. خلاصه شیاف برات گذاشتم و تا صبح پاشویه ت کردم. هیــــــــــــــــیچ فرقی نکردی.
23 آذر بیدار شدی داغ داغ بودی بابایی اومد خونه و رفتیم بیمارستان لاله و دکتر رحمانی بود. دیدت و قد و وزن و معاینه کامل .... همه چیز عالی بود. ولی دمای بدن بالا بود. هــــــــــــــی بابا. دکتر گفت با استامینوفن تبشو کنترل کنید چون هیچ مشکل دیگه ای نداره. فقط ی ویروسه فصلیه... خلاصه اینکه مادر این شد چکاپ ماهیانه ات. چون 19 تا حالا وقت نشده بود ببریمت. و چکاپت با تاخیر 4 روزه انجام شد. قد 14 ماهگی 84 cm وزن 14 ماهگی 12.500 kg ماشالا ب تو نفسم.
پسرک بیحال و تب دار من
الان ک ساعت 10:30صبح 24 آذر همچنان تب داری. بی حالی و الان رو پامی ... هی پاشویه میکنم ک تبت بیاد پایین. امیدوارم زودتر خوب بشی عشقم. من و بابایی هرکاری بتونیم برات میکنیم ک بهتر و بهتر شی.
شیرینیهای عسلکم تا این لحظه
مامانی اسمت چیه؟ حَمَمَد ینی محمد ماس ینی ماست
نَنَم ینی شبنم (دوستمو صدا میکنی) هاج ینی قارچ
آبــــــــــــین ینی آفــــــــــرین ماش ینی ماشین
اَس ینی اسب مِس ینی مسواک
میگیم بومبالا بومبام پهلوون پنبم دستاتو میاری بالا و هی میپری!!!
میگیم ارشان موهات در اومده؟ دستتو تند تند میکشی ب موهات و خوشحال میگی مــی
ی روز بدون اینکه چیزی بهت بگیم گل تختت رو برداشتی و براش خوندی(با آهنگ) جیش جیش هابو ....... ینی چشم چشم دو ابرو (من فدای حرف زدنت)
هر حیوون 4 پایی رو میبینی میگی هــاپ
ی شب لباس آویزون کرده بودم رو بند رخت. رفتی زیرش و لباسارو تاب میدادی میگفتی : دااا دااا عَبیشی... ینی تاب تاب عباسی
میری صندلی جیشتو برمیداری ب سختی میاری پیش من میگی بیش! ینی بشینم.... بعد از اینکه نشستی خودت میگی جــــــــــــــــــــــــــــــــیش!!!! ولی تا حالا نشده جیش کنی. همش برامون فیلم بازی میکنی!
در حال گفتن جیـــــــــــــــــــــش!!!
اینجا هم مثلا کارت تموم شده و داری ب خودت پودر میزنی! خخخخ
ی بار انگشتت خورد ب اسباب بازیتو درد گرفت و آوردی من بوس کردم و خوب شد... از اون روز کلید کردی ب انگشتت. ینی امکان نداره بغلت کنم و انگشتتو ندی بوس کنم. مخصوصا وقتی میذارمت رو پام ک بخوابی... هر 10 انگشت دستتو باید بوس کنم تا بخوابی. ههههه
بهت میگیم ارشان دیگه بسته تو هم میگی بَش!!
این روزا هرکسی میاد خونمون برات بستنی زمستونی میخره. آخه خیلی دوست داری.
بــــــــــــــــــــــــعله
هرچی ک درش بسته باشه میاری میگی باش ینی باز کن!
ی شب بارون میومد منم پنجره آشپزخونه رو باز کردم و هی نفس عمیق میکشیدم. بدو بدو اومدی بغلم و شروع کردی ب نفس کشیدن. از اون موقع امکان نداره بیای تو آشپزخونه و زور نگی ک بغلم کن. باید بغلت کنم و ببرم جلو پنجره ک نفس عمیق بکشی.
همچنان عاشق باب اسفنجی هستی... تازه کشف کردی ک ملافه رو تختیت عکس باب اسفنجی داره و در طول روز هزاااااااااااااار بار میری و میای اونو بهم نشون میدی
میام دنبالت میکنم. میگم الان میخووووووورمت... تا جایی ک بتونی میدویی و میری تو اتاقت. وقتی ببینی دیگه خیلی نزدیک شدم چشمات رو خــــــــــیلی درشت میکنی ک معلومه از ترسه و هر اسباب بازی ک نزدیکتر بهت باشه رو برمیداری و میدی بهم. مثلا میخوای حواسمو پرت کنی.
عروسکی ک رو کیک 14 ماهگیت بود شده رفیق شفیقت. اسمش جمشیده. بهش میگی نَمشی! تمـــــــــــام مدت دستته. خیلی دوسش داری گلم ببین...
انقدر ناز خروپف میکنی... میگم بابالی هیس ارشان خوابیده ... تو هم میگی خخخ ششش!!!! این کارو از عروسک خواب آلوت یاد گرفتی! میری تو تختت و تا وقتی اون خروپف میکنه تو هم میکنی!
عکسهای متفرقه
پسرک در حال سعی برای پوشیدن لباس
وقتی موفق نشد خیلی شیکو مجلسی میذاره تو ساکش ک کسی شک نکنه
پسرک نور ندیده
پسرک عاشق جوجه طلاییش شده
وکلاه جوجه طلایی روی سر پسرک
وقتی مامان ب پسرک اخم میکنه و میگه دست ب مودم نزن پسرک هم ب مامانش اخم میکنه:
وقتی پسرک شجاع میره ب جنگ با ببر و اونو شکار میکنه! اسم آقا ببره هم آقا فریبرز هست!!!
این روزها پسرک مدام دنبال مورچه میگرده!
انقدر این پسرک خودشیفته جلو آینه سرپا وایستاد تا اینکه مامان ی راه حل پیدا کرد
بازی هوش: نقاشی با عسل
یک بار دیگه لحظه ای غفلت:
پسرک چند دقیقه ای تو اتاق تنها بوده ک تمام مشماهای زیپ کیپ رو ریخته از بسته بیرون
وقتی پسرک تصمیم ب تغییر دکوراسیون میگیره : ماهی رو ک رو یخچال چسبیه میبره تو کابینت جاسازی میکنه!
عکسهایی از بازی پسرک تو اتاقش:
پسرک ناراحت از اینکه بادکنک صورتی ترکیده
دالی بازی با کلاه حصیری
آرزوی من برای تو، هرچی آرزوی خوبه مال تو...
بعدا نوشت
جلل الخالــــــــــــــق
تمام مدت داریم گلهای زینتی و آپارتمانی میخریم و مدام بهشون رسیدگی میکنیم. ولی همیشه یا میسوزن یا همونقدری ک هستن میمونن و رشد نمیکنن.
حالا ی دونه کدو، اونم از نوع تنبل، سر خورده رفته تو سوراخ سینک آشپزخونه! قدرت خدا همونجا رشد کرده! همچین بین ظرفها خودشو کشیده بیرون.... آخه توی اون آب کفی و جای کم چطـــــــــــــــــــوری؟
وقتی بین ظرفها خودشو کشید بیرون
پسرک متعجب ک این چیه اونوقت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینم وقتی دورشو خالی کردیم...
نمیخوام بکنمش ببینم تا کجا دووم میاره. حالا خوبه محصول بده خخخخخخخخ