ارشان در موزه...
زندگی من پرنس پیشی
سلااااااااااااام فینقیل مامان...
حال عشق مادر چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز اومدم از روزی ک رفتیم موزه حیات وحش برات بگم.... اما بذار از اول تعریف کنم:
11 دی 92 برف قشنگی اومده بود. و ما هم ک خیلی وقته بخاطر آلودگی هوا همش خونه ایم... تصمیم گرفتیم یکم بریم تو خیابون بچرخیم، غروب حاضر شدیم و رفتیم ... ولی پیاده نشدیم چون برفها هم کثیف و گل آلود شده بودن و اصلا حال نمیداد باهاشون بازی کنیم. فقط رفتیم شام خوردیم و بعدش مثل قدیما ویتامینه علی بابا! خیلی خوش گذشت:
اون شب تونستی اسم ملیسا رو صدا کنی، آخه داشتی شیطونی میکردی بابایی گفت بشین بریم دنبال ملیسا... تو هم هی میگفتی میسا میسا!!!
12 دی 92 صبح مامان شراره اومد خونمونو تا شب پیشمون مون... بعدشم همسایمون نذری آبگوشت داشت و برامون آورد... شب هم بابا رضا و دایی جون و باباعلی اومدن. تو هم وقتی جمع رو میبینی خیــــــــــــــــــــــــــــــلی میذوقی!!! و تا میتونی شیطونی میکنی!!!!!!!!
و از همون شب ب طور رسمی پسرک من مسواک زن شد!!!!!!! قبل از اون هم مسواک میزدم برات اما با مسواک انگشتی. و مسواکی ک تو سیسمونیت بود هم شده بود اسباب بازی... ولی از همین شب بابایی ی مسواک دیگه + ی خمیر دندون ک اگه بخوریش اشکالی نداره برات خرید. مبارک باشه نفسم...
13 دی 92 به همراه باباعلی تصمیم گرفتیم ببریمت موزه حیات وحش هفت چنار. مثلا میخواستیم با حیوونا آشنا بشی. خیلی جای باحالیه. ولی تو بجای توجه ب حیوونا و توضیحات ما فقط میدوییدی و آواز میخوندی . خیلی خنده دار بودیم. اصلا برات مهم نبود. چی بگم...عکسارو ببین خودت متوجه میشی:
این گاومیشه رو ببین.... خخخخخ انگار موهاشو فرق باز کرده
بیچاره باباعلی خسته شد انقدر دنبالت دویید... تو هم میدوییدی و لگد میزدی ب شیشه ها. آخرشم آقایی ک مسئول اونجا بود اومد گفت مراقبش باشید ک نخوره ب شیشه ها!!!!!!
اصلا هم همکاری نکردی تا ی عکس درست و حسابی بگیریم. همش میخواستی سر بخوری...
خخخخخخخخخ
خلاصه ک خیلی روز خوبی بود و خوش گذشت... از اونور رفتیم خونه بابارضا و شب اونجا بودیم... و تا تونستی شیطونی کردی. بیچاره دایی امتحان داره و تو خیلی اذیتش میکردی و نمیذاشتی درس بخونه!!! و مجبور بود هرچی میخوای بهت بده ک یکم سرگرمت کنه...
14 دی 92 صبح زود بیدار شدم... آخه میخواستم آزمایش ادرار ازت بگیرم. آزمایش ادراری ک الان 3ماهه در تلاشم و نمیتونم بگیرم. واااااااااااااااای ک استرسش بیشتر منو از پا در آورد. با کمک مامان شراره و جیغ و گریه های تو سعی کردم ببرمت تو دستشویی و گولت بزنم ک کیسه ادرار رو نکشی. بالاخره تموم شد و موفق شدم نمونه ادرارت رو بگیرم. و با مامان شراره بردیمت آزمایشگاه و هم نمونه رو دادم هم مامان شراره بردت آزمایش خون. من ک دل نداشتمو فقط صدای گریه ات رو میشنیدم. وقتی مطمئن شدم آزمایش تموم شده اومدم سمتت و تا منو دیدی خودتو پرت کردی تو بغلم و جیــــــــــــــغ!!! چه کنم مادر واسه سلامتی خودته. دکترت گفت چکاپ مهمه و تو این دوران باید تند تند انجام بشه ک تا سنت کمه اگر خدای نکرده ویتامینی از بدنت کم باشه بشه جبرانش کرد. خلاصه تموم شد....
از حرف زدنهات بگم ک این روزا هرچیزی ک دوسش داشته باشی بهش جی اضافه میکنی... مثلا : باباجی : باباجون، ماماجی: مامان جون، نم نم جی: شبنم جون همسایمون داداجی: لالاجون و هرچیز دیگه ای!!!
کلمه دیگه ای ک یاد گرفتی هیسی هست ب معنی خرسی!!!
عکس عمو مجتبی رو نشون میدی و میگی عَـــم جی!!!!
و تَتی ینی تولد ک نمادش هم فوت هست. خخخخخخخخخ
از کدو تنبلمون ک تو سینک در اومده بود برات بگم
این میوه اشه. بالاخره در اومد
خخخخخخخ شوخی کردم... کدوی بیچارمون تا دیروز درحال رشد بود... قدش حدود 40 سانت شده بود. و دیگه حسابی دست و پاگیر شده بود. و منم مجبور شدم از ریشه درش بیارم...............
راستی مامانی این عکس رو دوستم نشونم داده میگه شبیه تو هست:
ب هرکس نشون میدم میگن چقدر شیبه ارشان هست... و وقتی میبینن ک عکس قدیمیه میگن عکس باباعلیه.... ینی انقدر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟این عکس بچگیهای کیوانچ تاتلیتوگ ، بازیگر ترکیه ای معروف ب مُهَنَد هست...
قابل توجه خاله الهه ک از وقتی ارشان تازه ب دنیا اومده بود صداش کرد مُهَنَد و دختر عموم مینا ک اولین بار وقتی ارشان رو دید 7 ماهه بود و صداش میکرد کوزی!!!!!!
پسرکم داره میره مدرسه:
صحنه ارتکاب جرم پسرک: داره شیر رو میریزه رو مبل
دیگه برم. هزارتا کار دارم. بر میگردم با خبرای خوب ایشالا!!!!!!!!
آرزوی من برای تو: هرچی آرزوی خوبه مال تو
دوستای گلم خیلی شرمندم ک خیلی قته بهتون سر نزدم. ب زودی ایشالا جبران میکنم. راستش میام وبلاگهاتون و مطالبو میخونما ولی وقت نمیشه نظر بذارم. شرمنده...