از خونه تکونی برگشتیم
(پست اصلاح شد)
لطفا ب ادامه مطلب مراجعه کنید
سلام سلام ب همه دوستای گلم ک دلشون برامون تنگ شده و هی میگن چرا پیدامون نیست؟
الهی قربون همه دوستای با معرفتم برم ، ما هم دلمون تنگیده براتون...
راستش این روزا شدیدا در حال خونه تکونی هستیم... شـــــــــــــدیدا
واسه همین این پست رو علی الحساب میذارم تا برگردم...
این چند وقت ما اینطوری میگذره
بــــــــــــــــــــــــــــــعله!!!
باور کنید حتی جای نشستن نداریم چه برسه ب اینکه لب تاب در بیاریم!!!!!!!!!!!
پسرک بیچاره من رو مبل خوابیده!
ب زودی میام و این پست رو تکمیل میکنم! دوستتون دارم بووووووووووووووووس
امروز 7 / 12 / 92
سلام ب شیرین زبون مادر! حالت خوبه عشقم؟
شکرم بعد از ی خونه تکونی اساسی و خستگی فراوان برگشتم تا پست موقت رو کامل کنم، حالا از اول برات میگم!
گل مامان از تاریخ 27 بهمن تا 2 اسفند اوضاع خونه آشفته بود و حسابی درگیر خونه تکونی بودیم. خستگیش ی طرف تمیزی خونه ی طرف! خیلی خوبه ک الان خونه انقدر تمیزه! روز 27 بهمن بود ک داشتم کابینتا رو میریختم بیرون تو هم نی های فلزی رو برداشته بودی ک یهویی کشیده شد و انگشت کوچیکت برید!!!!!!!!! بمیرم برات خیلی کم برید ولی بازم واسه تو ک انقدر کوچولویی همون یکم هم میتونه درد زیادی داشته باشه! گریه نکردی . من اولش متوجه نشده بودم. اومدی گفتی مامانی: گفتم جان مامان؟ انگشتتو آوردی جلو گفتی فــــو! (ینی اوف) بعد نی رو دادی ینی با این بریده! برات چسب زدم ب 2 دقیقه نکشید باز کردی . ی سری هم با باند محکم تر بستم 5 دقیقه بعد باز کردی! خلاصه هرچی میگرفتی دستت تا دوروز میسوخت جاش
عکسای روزهای خونه تکونی
فدای مهربونیات ک داری برام آینه پاک میکنی
29 بهمن صبح ک از خواب بیدار شدی دیگه نگفتی بــــــــــــَــهس! و از همون روز ب طور کامل با به به خدا حافظی کردی! ینی دیگه خودت نمیخوای بخوری!!!!! فدای تو بزرگ مررد کوچیکم بشم!
4 اسفند 92 رفتیم برای خرید عید. با مامان شراره کلی خرید کردیم. کالسکه ات رو بردیم و تو خیلی آقا بودی و اصلا اذیت نکردی! بیشتر خرید تموم شد... فقط یکمیش مونده ک ب زوید اونم میریم میخریم. همون روز داشتیم تو مانتو فروشی ها میگشتیم ک ی خانومی با ی کالسکه تقریبا مثل کالسکه تو اومد جلو، گفت ببخشید خانم من از ماشین پیاده شدم نمیتونم کالسکه رو ببندم. میشه اگه بلدی برام ببندیش؟ (حالا بچه بیچاره تو همون کالسکه خوابیده، کمرش داغون شده بود بیچاره) منم حس انسان دوستانم گل کرد و رفتم براش ببندم. بلد بودم. ولی کالسکش فنرش زنگ زده بود و باعث شد موقع بستن گوشت دستم کنده بشه! حالا خونه ک از دستم میره! نذاشتم اونا متوجه بشن و بیچاره ها کلی دعا کردن. ولی چ فایده ک دستم له شد!!!!!!!! بـــــــــــــگذریم!
عکسای اون روز خونه بابارضا
5 اسفند خونه بابا رضا بودیم و میخواستیم غروب برگردیم خونه ک موبایلم زنگ زد و دیدم مامان شیرین!!!! یهویی میگه امشب بیا خونه مجتبی من اینجام!!!!!!!!!!!!!!!!!! منو میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یهو شاخ درآوردم! آخه از شمال اومده تهران ب هیشکی نگفته! نزدیک تهران ب عمو مجتبی زنگ زده رفته خونش!!!!!!!!!!!!! خیلی خوشحال شدیم و با باباعلی رفتیم اونجا! هم اونا رو دیدیم و هم خونه عمو جونو! خیلی خونه قشنگی خریده. البته جای الناز جونم واقعا خالی بود ک ایشالا ب زودی جهازشو میاره میچینه و واسه همیشه ب ما نزدیک میشه!
شیطونی فسقلی خونه عموجونش
6 اسفند مامان شیرین صبح بهم گفت بیا خونه مجتبی با هم بریم خونه عموی خودش! منم ساعت 11 شال و کلاه کردم و راه افتادیم! رفتیم و دیدیم مامان شیرین تمام خونه عموجونو تمیز کرده! بیچاره تنها کل سرامیکا و در پنجره و سرویس و هرچی ک بود رو تمیز کرد ک الناز داره جهاز میاره خونه تمیز باشه! حتی ب منم نگفت برم کمکش! خلاصه نهار هم درست کرده بودو با هم خوردیم و بعد از نهار اعظم جون دختر عموی مامان شیرین + پسرش سپهر اومدن اونجا و تو خیلی با سپهر بازی کردی! صداش میکردی امیر!!!!!!!!(چون دایی جونو میگیم امیر!) بعد ک خواستیم بریم خونه عموی مامان شیرین من تصمیم گرفتم تورو نبرم. آخه میخواستیم کلی پیاده روی کنیم و با وجود تو من میشکستم! واسه همین زنگیدم ب مامان شراره و اومد دنبالت و تورو برد. و بعد ما رفتیم خونه عمو! تا غروب اونجا بودیم و بعدش باباعلی و عمو مجتبی اومدن دنبالمون!!!! تو هم ک کلی خوش گذرونده بودی اصلا نبود منو حس نکرده بودی! فقط من بودم ک بخاطر ندیدن 3 ساعت تو داشتم دق میکردم!!!!!!
پیشرفتها و کارهای فسقلی:
ب پفک میگی اوفَـــد
گنجشکه میگه؟ جی جی جی
پیشیه میگه؟ مَیو مَیو
گاوه میگه؟ مــــــــــــومـــــــــو
بَبَعی میگه؟ بـــــــــــــــــــــــــــــَ
ی روز گفتم ارشان جیش کرده؟ ایشه!!!!!! تو هم گفتی جیش ، اِشی!!!
نمیدونم چرا علاقه داری کاغذ بخوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عاشق پنیر پیتزایی! هرچیزی ک توش پنیر پیتزا باشه تند تند میخوری!
با هرچیزی ک داری بازی میکنی از پشت یقه ات میندازی تو! آخه این کارا چیه مادر؟ کلا این برات ی نوع بازی شده!!!!!!!!
اسباب بازی های باتری خورت رو میاری حتی اگه روشن هم بشه در باتریشو باز میکنی میگی بادی!!!!
ب مورچه میگی مِ مِ
بهت میگم بگو گربه میگی پیشی! دوباره میگم گربه! میگی دوبه
عمو مجتبی همیشه واست پفیلا میخره! چون خیلی دوست داری. ی بار برات پفیلا گرفتم تا دیدی گفتی عمو جی منه!!!!
گفته بودم بابا علی برات شعر ننه میخونه! الان هر دفعه ببینیش با آهنگ میگی نــــــــــــــنه!!! تازه گاهی صداش میکنی ننه! هههههه
ی روز خونه بابا رضا بودیم دایی تو اتاقش درس میخوند. تو بیرون بازی میکردی ک یهو بابا رضا از سر کار رسید خونه! همه اومدیم سلام گفتیم ولی دایی هنوز نیومده بود. بدوبدو رفتی تو اتاق اول در زدی بعد خودت درو باز کری بلند بلند داد میزدی اَمــــــــــــی باباجی! (ینی امیر باباجی اومده)
دایی جون بیچاره تنها آرزوش از زمانی ک من تازه عروسی کردم این بود ک من ی بچه بیارم ک صداش کنه دایی، اونم ک تو بهش میگی اَمی! البته هر وقت در اتاقش بسته باشه و بخوای بری تو همچین مظلوم صداش میکنی دادی! ولی اگر چیزی ازش نخوای بهش میگی اَمی!!!!!!!
بهت میگم ارشان نینی چطوری گریه میکنه؟ چشماتو میبندی میگی ایی ایی ایی
میگم نینی چطوری میخنده؟ میگی ها ها ها ها
هر چیزی از هرکی بگیری میگی میشی!
تمام شعر باب اسفنجی رو باهام میخونی و قسمت آخرش ک من عاشقشم میگم شلوار مکعبی تو میگی هاها ها
بی نهایت شهاب تیام رو دوست داری! ینی این آهنگ نمیدم نه رو ک بذارم برات پلک نمیزنی! همشم انگشتتو میاری و میگی نــــــــــــــه!
ی سری عکس همینجوری
کنترل ب دست با آهنگ شهاب تیام میرقصی
چرکولک من در حال شیرینی خوردن
بـــــــــــــــــــــــــــــــعله
بعد از خونه تکونی ی آشغال پیدا کردی داری میاری بهم بگی
پ ن : ببخش نفسم، ب خاطر خونه تکونی وقت نشد خیلی عکس ازت بگیرم.
آرزوی من برای تو، هرچی آرزوی خوبه مال تو