چکاپ و اطلاعات17 ماهگی
سلام فرشته زمینی من...
خوبی همه وجود من؟ امیدوارم هرجا هستی خوب خوب خوب باشی جیجری!!!!
عشق مامان میخوام مثل همیشه برات روزانه تعریف کنم ک اوضاع از چه قراره! پس بزن بریم
11 اسفند 92 : برام جالب بود ک صبح از خواب بیدار شدی یهو گفتی نــام! ینی شام! و شام ب این منظور ک گرسنه شدی و ممیخوای غذا بخوریم. از خوشحالی بال درآوردم و تند تند برات صبونه حاضر کردم.... ولی زهی خیال باطل!!!!!!!!!!!! مثل همیشه بد غذا!!!!!!!!!!
12اسفند 92: شب متوجه شدم مروارید 15 هم تو دهنت پیدا شده!!!!!!! مبااااااااااااااااااارک عشقولم... آبی هارو ک داشتی ! اون قرمزه جدیده! وای ک دیگه چیزی نمونده تموم شه!!!!!!
13اسفند92: بابایی صبح رفت سبد کالامونو گرفت! حالا بماند جریان سبد کالا چیه! اونا رو بعدا برات حضوری تعریف میکنم. فقط اینو بدون ک سبد کالا بود ک باعث شد مامان تو بعد از 23 سال عمر تازه یاد بگیره مرغ پاک کنه! خخخخخخخ
14 اسفند 92: صبحش یکمی دیگه از خریدهای عید رو انجام دادیم و غروب هم پسرکم برای بار اول رفت برای اصلاح مو! البته ! البته! البته! با عرض پوزش مامانی بردم پیش آرایشگر خودم! به دو دلیل! دلیل اول ک خیلی براممهم بود این بود ک اگر میرفتی آرایشگاه مردونه میخواستن موهاتو آلمانی و چه میدونم 1000 مدل دیگه ک دوست نداشتم بزنن و دلیل دوم اینکه میتونستم ببرمت آرایگاه کودک/ ولی من اصلا نمیخوام ک موهات کوتاه بشه! همون یک بار ک کچل شدی واسه هفت جد و آبادم کافی بود! و فقط قرار بود ی ذره دور موهات ک کوتا و بلند بود صاف بشه! ک ترجیح دادم ببرمت آرایشگر خودم درست کنه/ خیلی هم راضی بودم.
قبل از عمل
حین عمل
بعد از عمل
دیدی خیلی عوض نشده؟ مبارکت باشه عشقم ایشالا واسه عروسیت بری نفسم!
تو آرایشگاه عالی بودی! خوشگل نشستی تا کارت تموم بشه!5 دقیقه هم نشد ولی همونم ک همکاری کردی ممنون!
15 اسفند 92: منو بابایی تصمیم گرفتیم برات ب عنوان عیدی تبلت بخریم. و از این رو تبلت سفارش دادیم ب نام ارشان ب کام مامان!!!!!!!!!!!!!! بعد از ظهر اون روز لباساتو برده بودم پشت بوم ک یکم آفتابب بخوره! هر از چندگاهی این کارو میکنم. ساعت 5 بود ک یهو دیدم هوا تاریک شد! و در همون لحظه باد و بارون شدیدی شروع شد. تا برسم بالا تمام لباسات خیس شد. اومدم پایین و بعد از بررسی فردای اون روز دیدم یکی از تیشرتهات نیست!
16 اسفند 92: ساعت 4 بود ک تبلت و گوشی ک بابایی واسه خودش سفارش داده بود رسید دم خونه. خوب موقعی بود چون تو خواب بودی و من با خیال راحت رفتم جلو در و تحویل گرفتم. مبارک باشه
17 اسفند 92: بابایی تعطیل بود، بعد از مدتی گفتم حالا ک بابایی هست و من وقت دارم کوبیده مرغ درست کنم. چون یکم دنگ و فنگ داره. وواسه نهار درست کردم. نمیدونی مامانی چقـــــــــــــــــــــــــدر دوست داشتی. بمیرم واسه ادبت. سر سفره ی تیکه میخوردی و میگفتی میـــــــسی دوباره یکی دیگه و میگفتی دستِته! (دستت درد نکنه)، من قربون اون حرف زدنت بشم نفسم. نوش جونت. و از اون روز قرار شد من حداقل هفته ای یک بار برات درست کنم. حالا هرطوری باشه برات میپزم عشقم. / بعد از ظهر اون روز رفتیم سلسبیل و ی چرخی زدیم و برات بادکنک گرفتیم. ی مدتی بود دیگه ب بادکنک علاقه نداشتی، ولی بازم مثل اینکه علاقه من شدی آخه لحظه ای ک ببینی بادکنک نیست با گریه میگی بـــــــــــادی دو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (بادکنک کو؟)
راستی اون تیشرتت ک گم شده بود افتاده بود رو پشت بوم همسایه! و گربه ها حسابی از خجالتش در اومده بودن و مورد عنایت قرار داده بودن. و وقتی همسایه آورد داد مستقــــــــــــــیم رفت تو سطل زباله! خخخخخخ
18 اسفند 92 : شام قرار بود عمو جون بیاد خونمون و تو از صبح مـــــــــــــــدام گفتی عمو منه! باشه! عمو مال تو!!!!!!!! و اینکه از ظهر همون روز یکم بیرون روی داشتی البته خیلی نبود!
19 اسفند 92: صبح رفتیم خونه بابارضا! حالت خوب نبود. البته از ظاهرت معلوم نبود چون مثل همیشه شیطونی میکردی و بازی! اما اسهال + استفراغ + تب(خیلی کم)!!!!!! خلاصه مادر روزش رفتیم خرید و کل خرید عیدمونو انجام دادیم. قرار بود برات شب ماهگرد بگیریم ک چشمت روز بد نبینه! حالت خیــــــــــــــــــــــــــــلی بد شد. و من و مامان شراره تمام وقت در اختیار تو بودیم. مدام پوشک عوض میکردیم و انواع پماد ک نسوزی! و اینطوری شد ک این ماه برات ماهگرد نگرفتم. ولی همینجا از ته قلبم ماهگرد 17 رو بهت تبریک میگم نازنینم. ایشالا 170 ساله بشی زندگیم.
20 اسفند 92: شبش خوب نخوابیدی ! دل پیچه داشتی و گریه میکردی. صبح ک بیدار شدم ب مامان شراره گفتم بریم ارشانو ببریم بیمارستان! اول رفتیم بیمارستان اطفال فهمیده! وقتی دکتر دیدت گفت آب بدنش کمه و باید بستری بشه!!!!!!!!!!! یهو قلب من انگار تو سینم منفجر شد! اشک تو چشمام زنگ زدم ب باباعلی. گفت همین الان بیاید لاله! خلاصه با آژانس رفتیم بیمارستان لاله! دکتر خودت نبود! دکتر صالح پور بود و وقتی دیدت و جریان بیمارستان فهمیده رو بهش گفتم حسابی معاینه ات کرد. گفت لازم ب بستری نیست. فقط مراقبت میخواد و رسیدگی! برات ی آمپول نوشت و ی شربت! و اینگونه بود ک پسملم تو سن 17 ماه و یک روزگی اولین آمپولشو زد!
بمیرم برات ک خیـــــــــــــــــــــــلی گریه کردی! راستی قد و وزنت هم بد نبود. خیلی وزن نگرفتی! قد87cm و وزن 13kg. از چکاپ قبلیت ک 15 ماه بود همش 200 گرم زیاد شدی.
شبش ک اومدیم خونه با وجود این همه رسیدگی من بازم پاهات سوخت. بمیرم برات نمیدونم چی کم گذاشتم. ولی دکتر گفته بود بخاطر اسیدی بودن اسهال میسوزی! جیش میکردی جیـــــــــــغ میزدی!
21 اسفند 92: دندون شماره 16 ب دنیا اومد. مبااااااااااااااااااااااارک باشه...
بالاخره دندونای نیش تموم شد! فقط نمیدونم کی باید منتظر دندونای آخری باشم! یادم رفت از دکتر بپرسم!
اوضاع سوختگی پاهات افتضاح بود. حتی یک بار دیدم از زخمی ک شده خون میاد ....... قلبم ریش ریش شد. پماد های : 1. آلفا ، 2. کالاندولا ، 3. فیروز ، 4. بتامتازون ، 5. ویتامین A ، 6. وازلین + پودر بچه استفاده کردم. تمام مدت باز گذاشتمت! ینی خونه تکونی پـــــــــــــــَر! دوباره باید فرش بشوریم! ولی فقط تو خوب شو. همش فدای سرت.
و امروز ک 22 اسفند 92 هست خوابیدی عشقم. اوضاع سوختگی یکم بهتره! هنوز قرمزه، هنوز میسوزه ولی من تمام سعیمو میکنم ک خوب بشی!
حالا فرهنگ لغات پسملی:
اول از همه بگم ک دیگه خیلی یادم نمیمونه کلماتی ک میگی! آخه تقریبا هرچی بگیم میگی!
دختر => دوودَر پیچ گوشتی => بی تو بی
موز=> مووو moov نخ=>نُخ
جیــگر=> دیدَر آینه=>آنی ِ
نینی تو آینه => بِیبی خوراکی=> اوآتی
محمود=>مَححححمو بالا=>بادا ، پایین=> باتین
ارشان=> اَدان میترکه=> میتِته
لااله الی لا=> لا لَ لَلا
ارشان دیکته چند شدی؟ بیـــــش(20)
ی روز توپتو گم کردی! اومدی گفتی دوب دو؟؟؟؟ گفتم تو اتاقه مامانی! گفتی توتا؟؟؟؟؟؟؟ (تو اتاق؟) گفتم آره عزیزم! گفتی میــــــشی. (مرسی)
حالا ی چندتا عکس
عشقم در حال بازی با قوری!!!!!!!!!!
و حالا چایی میریزه!!!!!!
و موز خوردن ک حتی ذره ای از موز تو دهنش نرفت
انگار چندشت میشه. خخخخخخخ
اینم طرز ماکارونی خوردن عسلکم...
وای من قربون چشم تیله ایت برم مامانم
اینم قطار بازی عروسکم
اصلا نذاشتی یک دورم بزنه و ترکوندیش خخخخخخخخ
مامان جونب بی صبرانه منتظرم این چند روزم بگذره. سال جدید بیا. آخه نیمه دوم اسفند خیـــــــــــــــــــــــلی برامون بد بود. دقیقا از آبان 92 بدبیاری ها و خستگی روحی و جسمیمون شروع شد. ولی شکر خدا این آخر سالی خوبه و دلمون شاده. امیدوارم سال 93 واسه همه و همه خوب باشه............
آرزوی من برای تو، هرچی آرزوی خوبه مال تو
بعدا نوشت: این متن دو روزه آمادست ولی نمیتونستم بیام نت تاییدش کنم. امروز از دوست خوبم فایزه جون مامان یسنا و همسرش تشکر میکنم ک کمکم کردن نت رو ک خراب شده بود وصل کنم.