تعطیلات عید 93
ωـــلاҐ
سلام سلام سلــــــــــــــــــــــــام
... پسمل ناناس مامان عیدت مبـــــــــــــــارک ...
100 سال ب این سالها عشقولم
بعد از کلی تبریک و ماچ و بوس و عیدی دادن حالا باید بریم سر خاطرات عسل مامان!
از روز چهارشنبه سوری برات میگم عشقم: یادته گفتم مریض شدی؟ اسهال و استفراغ و تب!!!! 10 روز ادامه داشت تا 27 اسفند ک همه در حال ترکوندن ترقه و آتیش سوزوندن و... بودن و باباعلی اومد خونه تصمیم گرفتیم دوباره بریم بیمارستان لاله! آخه 10 روز بود خوب نشده بودی! دیگه رمق نداشتی! بین آتیش و آتیش بازی مردم ما خودمونو رسوندیم ب اورژانس لاله! پزشک اطفال سریع اومد و کلی بدنتو چک کرد. از نوک انگشت تا نوک سر... تمام چیزهایی ک تو اون مدت خورده بودی، تک تک کارهات و .... خلاصه همه چیز بررسی شد و گفت باید آزمایش مدفوع بگیریم. فکر میکردم کار راحتی باشه ازت آزمایش بگیریم، چون تو این 10 روز تند تند میبردمت wcو تو یادگرفته بودی! اما دریغ از قطره ای همکاری.از توالتهای بیمارستان میترسیدی ... بماند ک تمام پرسنل اومدن ب یاری ما تا شما pp کنی. خخخخخخخ در نهایت ب سختی آزمایشتو گرفتیم و منتظر جواب شدیم. تو اون مدت ک منتظر جواب آزمایش بودیم رفتیم یکم بیرون بیمارستان هم شام خوردیم و هم یکم چرخ زدیم و برگشتیم... بـــــــــــــــــــــــــــــله. عفونت روده بود!!!! خلاصه ک مادر کلی دستور غذایی و دارو و ... برگشتیم خونه ک صبح عازم شمال باشیم...
ارشان روز 27 اسفنددر حال شیطونی با بادکنک گنده
اینجا هم ب مناسبت 4 شنبه سوری لباس نو تنت کردی ولی بعدش رفتیم بیمارستان
28 اسفند صبح زود بعد از خوردن کله پاچه راه افتادیم. تو راه خیلی اذیت نکردی. ولی خب آخراش دیگه خسته میشی و همش دلت میخواد بری پایین!!! غروبش بابایی برات نوبت آتلیه گرفته بود. پیش آقا مهیار ک کلا بیشتر عکسامونو اونجا میگیریم. رفتیم آتلیه عکسهای خوبی هم گرفتیم... ک انشالا ب زودی میذارم ببینی!!!!!!!
29 اسفند ساعت 8 : 27 دقیقه سال تحویل بود و ما خونه پدرجون دور هم جمع شدیم. البته جای عمو مجتبی و الناز خالی بود. اون شب بعد از مدتی ملیسارو دیدی و انقــــــــــدر بوسش کردی!!! هی بغلش میکردی! دایی جون برات از 4شنبه سوری ک نتونسته بودیم بریم ی بالن آرزو کنار گذاشته بود و همون شب برات فرستاد هوا و مارو شاد کرد...بعد از عیدی بازی ها رفتیم خونه بابابزرگ مشترک من و بابایی!
فوشول خان در حال بررسی هفت سین
اینم هفت سین کوچولوی ارشان
اینم بالن آروزی ارشانم
اون شب داشتی با بادکنک گنده بازی میکردی یهو افتادی روش سرت خورد ب دیوار
1 فروردین عید دیدنیها شروع شد نهار خونه خاله زهره و شام خونه بابابزرگ باباعلی، خونه بابا بزرگ ملیسا و مهدیس رو دیده بودی! انقدر ذوق کردی!!!!!!!!!!!! قهقهه میزدی! تازه اسمشونم عوض کردی ک تمام ملت ب خنده افتادن! ب مهدیس میگی مهدوس ب ملیسا میگی محمود!!!!!!!!! خخخخخخخ مهدوس و محمود
2 فروردین شام خونه خاله آسیه( یادم باشه داستانش رو حضوری برات بگم)
3 فروردین صبح ک بیدار شدی بینیت کیپ شد! بله سرما خوردی! بعدشم خواستیم بریم یکم ساحل... وقتی رسیدیم به دقیقه نکشیده موج زد پای منو تو خیس شد! بخاطر همون نتونستیم زیاد بمونیم....
4فروردین رفتیم عکساتو انتخاب کردیم و نهارم مهمون خونه بابا رضا بودیم، شام خونه عمو مرتضی! تو و ملیسا کلی آتیش سوزوندین! اینم ملیسا ک تو اوج شیطونی ازش عکس گرفتم
5 فروردین نهار رفتیم خونه خاله گلی بابایی و شام خونه خاله شهلا! اونجا هم خیلی خوش گذشت. مخصوصا تو راه رفتن ب خونه خاله شهلا ک انقدر خندیدیم.........
6فروردین نهار رفتیم خونه خاله شعله شام هم همه اومدن خونه پدرجون ک کلی خوش گذشت... ی عالمه بازی کردیم...
7فروردین هم نهار خونه عمه فاطی بودیم و بعد از ظهر راهی شدیم ب سمت تهران
راستی تا یادم نرفته اینم بگم ک دیگه نمیخوام کلمه ب کلمه حرفاتو بنویسم... چون دیگه همه چیز میگی! الان چند تا جمله دو کلمه ای هم میگی... بخاطر همین دیگه همه چیز رو نمینویسیم... ی چیز بامزه ک میگی اینه ک وقتی از مزه چیزی خوشت میاد میگی: مـــــــــ به به خوشه ینی مــــــــ به به خوشمزست!!!
جیگملم تا خونه رو نریختی روسرت برم... داری تمام کابینتارو میریزی بیرون
عاشقــــــــــــــــــــــــــــتم
آرزوی من برای تو، هرچی آرزوی خوبه مال تو