ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

خداحافظ بابابزرگ

1393/2/7 14:16
681 بازدید
اشتراک گذاری

credy50.jpg

پسر خوبم سلام

مامانم نمیخواستم پست رو غمگین شروع کنم ولی نمیدونستم دیگه چطور بنویسم! بابابزرگ از پیشمون رفت!  بابابزرگ مهربونم، بابا بزرگ مشترک من و باباعلی، 2 اردیبهشت 93 بدون هیچ نوع مریضی بخاطر تصادف شدید فوت کرد مامانم

خدایا هیچکس خبر داغ عزیزاشو از راه دور نشنوه. خیلی سخته. 2 اردیبهشت بود ک مامان شراره زنگ زد و گریه میکرد ب خدا یهو دلم رفت پیش بابابزرگ. گفتم چی شده؟ گفت بابابزرگ تصادف کرده. تمام دنیا رو سرم خراب شد. باباعلی خونه بود و رفته بود خرید کنه. زنگ زدم بهش گریه نمیذاشت حرف بزنم، خودش میدونست ، پدر جون بهش زنگ زده بود... زوداومد خونه و تند تند حاضر شدیم راه افتادیم. رفتیم دنبال بابا رضا اینا. آخه بابا رضا نمیدونست ک فوت کرده ... بهش گفته بودیم حالش بده! خیلی وحشتناک بود ... نمیتونستیمگریه کنیم و خودمونو خالی کنیم. تا خود رشت مدام بحث و عوض کردیم. گوشی بابا رضا رو ازش ب بهانه ای گرفتیم و نگه داشتیم. همه هی زنگ میزدن. فکر کرده بود ک خیلی حالش بده ک همه تند تند زنگ میزنن. گفته بودیم بیمارستانه و ...

رسیده بودیم شهر رشت ک بابا رضا گفت گوشیمو بده ببینم از این ور بریم بیمارستان یا نه. ساعت 11:30 شب بود. هرچی گفتیم الان بیمارستان راه نمیدن فقط میگفت خب گوشیمو بدید ببینم حالش چطوره! ناچار گوشی رو دادیم بهش و زنگ زد ب پدر جون! ما صدای اونو نمیشنیدیم ولی صدای بابارضا اینطوری اومد: سلام کجایی؟ ... خونه چرا؟ ... پس بابا کجاست؟ ... ینی چی چی بگم؟ ... میگم بابا کجاست؟ یهو گوشی رو پرت کرد و شروع کرد ب گریه! وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای ک بدترین لحظه ای بود ک تصورش رو میکردم. تو ماشین دستمون ب هیچی بند نبود. شانس آوردیم باباعلی گفته بود با ی ماشین بریم و بابارضا راننده نبود.

وای دیگه از لحظه ای ک رسیدیم و همه اونجا بودن نگم ک قلبم دوباره آتیش میگیره. همه جیغ و گریه. فقط تو رو دادم بغل سحری و دیگه نفهمیدم چی ب چیه. تمام ذهنم بابارضا بود. میترسیدم با اون وضعیت حالش بد بشه.

خلاصه ک اون شب گذاشته بودنش سرد خونه. بمیرم ، داشت میرفت مسجد. راننده 100 تا سرعت داشته. دوربین شرکت سرامیک سازی ک اونجا بوده صحنه تصادف رو فیلمبرداری کرده. ما ک دلشو نداشتیم ببینیم ولی کسایی ک دیدن میگن از زمین بلندش کرده و پرت کرده 6 7 متر اونورتر. سر و دستا و پاها و کتف و لگنش خورد شد. ینی اگه زنده هم میموند فقط زجر میکشید. آخــــــــــــــــــــــی بمیرم براش. سالم سالم بود. شاید الان ک داری میخونی باور نکنی ولی با اون سنش نه قند داشت نه فشارش بالا بود نه چربی نه هیچـــــــــــــــــــی. حتی چشماش هم ضعیف نبود. همه تعجب میکردن! ولی رفت دیگه مامانم رفت!

روز 3 اردیبهشت روز ختمش بود و جمعه 5 اردیبهشت مراسم سومش. عکسی از اون روزها ندارم. چون اصلا ب حال خودم نبودم. خیلی روزهای بدی بود. مخصوصا واسه ما ک بابابزرگ برامون ی طور دیگه ای بود. ازمون دور بود. واااااااااااااااای خدای من خیلی دلم گرفته. این روزامون همش گریه و غصه شده. هر دفعه میای تو صورتم نگاه میکنی ک ببینی گریه میکنم یا نه. منم بخاطر تو همش میریزم تو خودم. چند روزه قلبم تیر میکشه. ب هیچکس چیزی نگفتم ولی خودم خیلی میترسم!

الهی برات بمیرم ک هر جا اعلامیه اش رو میدید یا عکسشو میگفتی بابادو بشت! ینی بابابزرگ رفته بهشت.

این مراسم یاعث شد یکم وابستگی من و تو کمتر بشه. بخاطر اینکه زیاد گریه و جیغ نبینی میدادمت بغل خاله صبا و میبردت دورتر یا تو ماشین بودی!

ما دیروز برگشتیم تهران چون بابایی باید میرفت سر کار و ب اندازه کافی تو کارش مشکل ایجاد شده بود. دلم میخواست بازم اونجا بودم. خیلی دلم براش تنگ میشه. تو هم مطمینم یادت میمونه. چون بابابزرگ علاقه خاصی ب تو داشت. قبلا هم برات نوشتم. تنها کسی ک تو رو محمد صدا میکرد اون بود. شاید از بچه و نوه هاش بیشتر دوستت داشت.

آخرین عکس تو و بابابزرگ

19

اینم مال قبلا هست

19

روحش شاد، مطمینم جاش تو بهشته

 امیدوارم دیگه پست ناراحت کننده ای نذارم برات عمر مامان

19

آرزوی من برای تو، هرچی آرزوی خوبه مال تو

kissesforyou.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

رضوان
7 اردیبهشت 93 15:07
وای شقایق جون نمیدونم چی بگم .چی بنویسم.راستش همینطور که پستو میخوندم اشک میریختم.اخه منم تازه بابابزرگمو از دست دادم.خیلی سخته.خیلی.من با گذشت دوسال از فوتشون هنوزم یادش که میافتم قلبم اتیش میگیره.اما شما بخاطر خودت بخاطر ارشان جون و همسرت سعی کن اروم باشی.خدا بهتون صبر بده عزیزم
مامان محمدامین
7 اردیبهشت 93 18:59
وای شقایق نمیدونم چه جوری احساس غمم رو بهت نشون بدم ولی واقعا سختهخدا رحمتشون کنه...الهی عزیزم مواظب خودت و ارشانی باش زیاد تو خودت غصه نریز عزیزمخود منم چند سال پیش پدربزرگم رو همین جوری از دست دادم نه قندی نه فشاری اونم دقیقا میخواست بره مسجد که یه موتوری بهش زده بود...وقتی یاد اون روزای دردآور میفتم کاملا درکت میکنم عزیز دلم
شهرزاد
7 اردیبهشت 93 19:14
الهییییییییییی خدا رحمتش کنه چقدرم مهربون به نظر می رسه تسلیت می گم شقایق جووون ایشالا غم آخرت باشه
مامان پرهام
8 اردیبهشت 93 1:27
شقایق جون از صمیم قلب بهت تسلیت میگم واقعا منم با اشک دارم مینویسم اخه پدر بزرگ منم همین اتفاق براش افتاد یه روزم تو کما بود و پر کشیدو رفت الهی این اتفاق واسه هیچ کس رخ نده واقعا خیلی سخته
مامان و مهزیار
8 اردیبهشت 93 10:18
سلانم عزیزم تسلیت میگم انشاا... غم آخرتون باشه و فقط از شادی برامون بنویسی. خدا بهتون صبر بده مخصوصا به بابای مهربونت . پدر بزرگها خیلی عزیز و دوست داشتنی هستند و هیچوقت از یاد نوه ها نمیرن.عزیزم گریه فایده نداره براش قرآن بخون. انشاا... که در بهترین جای بهشت منزل کرده باشه.
مرضیه
8 اردیبهشت 93 11:11
سلام شقایق جون خوبی؟ ارشانی خوبه؟ بعد از چند روز که خیلی سرم شلوغ بود اومدم که خبری ازتون بگیرم که با این پستت روبرو شدم عزیزم تسلیت می گم بهت انشاا... که غم آخرت باشه هر چی خاک اونه عمر شما باشه خیلی ناراحت شدم من پدر بزرگامو ندیدم چون قبل از اینکه من به دنیا بیام از این دنیا رفتن اما مادر بزرگام رو دیدم و هر دوشونو هم از دست دادم و می دونم که چقدر سخته وقتی که عزیزی از پیشت می ره می دونم جای همه پدربزرگ ها و مادربزرگ ها تو بهشته عزیز دلم می دونم سخته اما به خاطر ارشانی آروم باش چون بچه ها همه چی رو می فهمن و تو روحیشون تاثیر می زاره دوست جونم از طرف من ارشان گلی رو ببوس
مامان ایلیا(آرزو)
8 اردیبهشت 93 12:42
سلام گلم تسلیت میگم غم آخرتون باشه خیلی خیلی ناراحت شدم با دیدن عکسش اشک تو چشمام جمع شد خودتو ناراحت نکن روحش شاد پسر نانازتم ببوس عزیزدلم
سپیده..مامانه پارسا
8 اردیبهشت 93 15:22
سلام شقایق جونم.تسلیت میگم خیلی ناراحت شدم..ایشالا ک هیچوقت غم نبینی.خدا بیامرزه
شقایق مامان آرشا
8 اردیبهشت 93 15:55
امیدوارم غم آخرتون باشه متاسفم خدا رحمتشون کنه
مامان لیلا
8 اردیبهشت 93 22:34
سلام عزیزم خیلی ناراحت شدم خدا رحمتش کنه چهره ی خیلی ناز و معصومی داشته مطمئنا توی بهشته،منم ناخوداگاه یاد پدر بزرگم افتادم یه جورایی همه ی پیرا شبیه همن،خدا همشونو رحمت کنه ،به هر صورت بت تسلیت میگم خدا صبر جمیل به شما و بابا رضات و همه خونواده بده و روح پدر بزرگ نازتو قرین رحمت کنه،ارشان گلمو ببووووس
مامان یگانه و ریحانه
9 اردیبهشت 93 16:26
سلام عزیزم تسلیت میگم انشاالله غم آخرتون باشه خانومی خیلی سخته غم از دست دادن عزیز،ما هم همین امروز صبح خبر فوت زن عموی همسری رو فهمیدیم خدا بهتون صبر بده
امیرحسین کوچولو نفس ما
10 اردیبهشت 93 15:12
سلام عزیزم.خوبی؟وای که خیلی ناراحت شدم با دیدن این پست.،الانه که اشکم سرازیر بشه.....میفهمم چقدر سخته راه دور باشی و خبر بدی بشنوی....،از وقتی مامانم سکته کرده و تلفنی داداشم بهم خبر داد که بیمارستانه من حدس زدم خدایی نکرده مامانم تموم کرده و الکی بهم داره میگه بیمارستانه.کلی جیغ و داد زدم و هرچی که میگفت راست میگم باور نکردم.....تا زنگ زدم به خاله بزرگم و از دهن اون شنیدم که بیمارستانه و یکم خیالم راحت شد.....از اون موقع به بعد باورت نمیشه هر وقت گوشی زنگ میخوره و شماره هاشون می افته، تنم میلرزه که مبادا اتفاقی افتاده باشه........ الهی غم آخرتون باشه و دیگه غم نبینید.... وای باابا رضا چی کشید....تصورش هم سخته.... چه صورت مهربونی داره، قطعا منزل آخرتش بهشته..... سعی کن قوی باشی عزیز دلم.....
امیرحسین کوچولو نفس ما
10 اردیبهشت 93 15:15
خصوصی
مامان کیان کوچولو
11 اردیبهشت 93 0:39
خیلی ناراحت شدم عزیزم .. ایشالله که جاش توی بهشته ... چقدر هم مهربون و نورانی بوده ... خیلی ناراحت شد.. تسلیت میگم
مامان سمیه
12 اردیبهشت 93 2:41
سلام شقایق جووونم ،خیلی ناراحت شدم،من چند روزی بود که نبودم امروز که اومدم توی پست ارشان ،تا خبری ازتون بگیرم ،خیلی ناراحت شدم،اشک توی چشمام پرشد و گریه کردم،روحش شاد و یادش همیشه پا بر جا.... مهربونم ،فقط قرآن بخون و خداوند عزیز را یاد کن تا غصه هات کمتر بشه ،ازت خواهش میکنم پیش ارشان گریه نکن ،چون میترسه.... از طرف خودم میبوسمت ارشان عزیز را ببوس
مامان محمدرهام جون
12 اردیبهشت 93 8:54
سلام به عزیزای دلم تا اونجایی که من میونم کسایی که توی راه مسجد فوت میشن حکم جهاد دارن وشهید محسوب میشن،شقایق جونم تا بوده همین بودهخدا گلچین میکنه تا گلستانش تکمیل بشهروحش قرین نورورحمت عزیزدلم میدونم خیلی سخته ،ولی به این فکر کن که این رسم روزگاره سعی کن آرامش رو به خودت وخونه ت برگردونی که مادر مرکز خونه ست. پسرماهتو ببوساینم یه بوس محکم برای دوست خوشگل خودم
امیرحسین کوچولو نفس ما
13 اردیبهشت 93 1:37
[ حالتون خوبه شقایق جونم؟قلب]
فرناز خاله آرسن جون
15 اردیبهشت 93 12:04
عزیزم تسلیت میگم غم اخرت باشه خدا بهتون صبر بده
سولماز
16 اردیبهشت 93 21:42
روحشون قرین رحمت واقعا ناراخت شدم من همیشه ارزوی پدر بزرگ داشتم که یکیش اصلا ندیدم چون مادرم خیلی کوچک بود که فوت کرده وبابایی بابام هم که من کوچک بودم فوت کرده وخوش به سعادتت که بودنند تا لذت ببرید از وجودشون روحش شاد
مینا مامان آرمانی
17 اردیبهشت 93 0:33
چقد آدم ناراحت میشه.بی وجدان فرار کرده؟؟؟ خدا رحمتش کنه... آخرین غمتون باشه
مامان مهدیه
23 اردیبهشت 93 22:04
تسلیت میگم ایشالاغم اخرتون باشه خیلی سخته خدارحمتشون کنه معلومه ادم خوبی بودن
مامان الهام
25 اردیبهشت 93 0:46
تسلیت میگم شقایق جون واقعا خیلی سخته که بزرگترها اینجوری از پیشمون میرن غم آخرتون باشه