ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

روزانه های یک پسمل نوزده ماهه

1393/3/6 16:53
455 بازدید
اشتراک گذاری

AS_SweetDreams-xhello.jpg

سلام قلقلی، سلام تربچه، سلام ارشان مامانا

خوجــــــــل من خوبه؟ تربچه چ میکنی با این روزا؟ مطمینم پسر قوی من روزهاش یکی از یکی قشنگتره. دقیقا مثل الان ک تا میوفتی بلند میشی بازو هاتو میاری بالا میگی اشان هوی! ینی ارشان قوی!بوس

روزانه هاتو برات مینویسم عشقم تا بخونی و بدونی ک لحظه ب لحظه بزرگ شدنت برامون قشنگه! اما این وسط روزهای تکراری رو حذف میکنم ک از خوندنشون خسته نشی فدای تو!

23 اردیبهشت روز پدر بود ، یادته؟ بابایی شب ک اومد خونه زودی شام خوردیم و رفتیم خونه بابارضا! واسه تبریک روز پدر و اینکه دلش واسه باباش تنگ نشه! شب خوبی بود و تو مثل همیشه شیطنتت ب جا بود!

پسملم حموم کرده بره مهمونی

26 اردیبهشت جمعه ما صبح رفته بودیم خونه بابارضا، تازه میخواستیم نهار بخوریم ک بابایی زنگید گفت خاله شهلا میخواد شام بیاد خونمون ، ما هم تندی نهار خوردیم و برگشتیم اومدیم خونه. من تند تند ب کارام رسیدم و تدارکات رو آماده کردم. خاله شهلا اینا هم اومدن و اون شب خیلی خوب بود. تو خیلی خوب بودی خیلـــــــــــــــــــــــی! شب خونمون خوابیدن و تو واقعا خوشحال بودی. خاله اینا اومدنی برامون کیک گرفته بودن طبق معمول روی کیک برات باید شمع بزاریم دیگه خخخخخخخ

اینم شیطونیت وقتی مهمونارو دیدی! تمام اتاقتو آورده بودی تو پذیرایی خخخ

وقتی مهمونا رفتن داشتم رخت خوابارو مرتب میچیدم ک ی پسرک فوضول میومد میپرید رو رخت خوابا

30 اردیبهشت ی روز عجیب بود. من و تو قرار بود شبش تنها باشیم و بابایی شیفت شب بود. داشتی رو صندلیت بازی میکردی یهو ی طوری با صورت اومدی تو زمین ک من همون لحظه تا برسم پیشت گفتم دیگه حتما صورتت خورد شده! ب خدا تا همون دو قدمو برسم هزار بار گفتم یا امام زمان بچم، همینطور جیغ میزدی و من اشک میریختم. یک دقیقه قبل اینکه بیوفتی صندلیتو از روی سرامیک برداشتم بردم روی فرش کنار مبل گذاشتم گفتم ارشانم میوفتی مامان ، نرو بالا! امـــــــــــا... خدا رحم کرد ک روی سرامیک نبودی. در آن واحد از پیشونی و چشمت تا زیر بینیت کبود و خون مرده شد. کلی یخ گذاشتم و مردم و زنده شدم تا آروم شدی. نیم ساعت نشده بود داشتی جلو میز آینه بازی میکردی یهو پات سر خورد چونه ات خورد ب میز و برید. ی بار دیگه یا امام زمان گفتنای من شروع شد و ....... صدقه کنار گذاشتم اسفند دود کردم آیت الکرسی و وان یکاد خوندم. .... موقع خواب داشتیم میخوابیدیم شیرتو داشتی میخوردی منم داشتم مسواک میزدم یهو دیدم بالاآوردی، رو بالا خوابیده بودی و بس ک شدتش زیاد بود ریخت تو چشمت، تا بلندت کردم دیدم دست و پا میزنی ، برگشت تو گلوت داشتی خفه میشدی! این دفعه دیگه نتونستم آروم باشم و بلند داد میزدم یا فاطمه زهرا بچم خفه شد! محکم کوبیدم پشتت یهو نفست اومد بالا، گردنمو سفت گرفته بودی و جیغ میزدی مــــــــــامـــــــــانا! وای نمیدونی چی کشیدم، ساعت 11 شب بود و من و تو های های گریه میکردیم. تنهایی خیلی بده! کم کم آروم شدیم و بغلت کردم رفتیم تو حموم. هردومون کثیف شده بودیم. بعد اینکه خودمونو شستیم اومدیم بیرون تو دراز کشیدی و من تند تند دشکتو تمیز میکردم. ی ظرف گذاشتم کنار دستم ک اگه باز تهوع داشتی... گریه میکردی شیر میخواستی. هرکار کردم نتونستم آرومت کنم. یکم آب بهت دادم یهو دوباره بالا آوردی! این دفعه هم نشسته بودی و هم من آمادگیشو داشتم. زیاد نبود ولی باز نمیدونم چرا شیر ک پریده بود تو گلوت اونقدر بالاآوردی. خلاصه برات توضیح دادم ک بهتره چیزی نخوری. بمیرم برات تو هم ترسیده بودی و دیگه چیزی نمیخواستی. خوابوندمت بلکه یکم آروم بشی. خداروشکر صبح ک بیدار شدی خوب خوب بودی.

بمیرم برا صورتت! این اولشه ک قرمز بود

31 اردیبهشت خاله پرنیا دوست قدیمی من اومد خونمون. خیلی با هم بازی کردید. خخخخخخ صداش میکردی خانه!!!! ینی خاله:) عصرونه لازانیا درست کرده بودم و ژله. اما خاله پرنیا زود مجبور شد بره و فقط ی کوچولو لازانیا خورد. بقیه اش رو تنهایی خوردیم. ی جورایی میتونم بگم بی نهایت لازانیا دوست داری. بهش میگی پیشتا! ینی پیتزا. کلا هرچیزی از مایکروفر در بیاد میگی پیشتا. خخخخخخ

بفرمایید پیشتا(شلوارتو چ کردی؟)

راستی از این روز ظهرها میبرمت تو تخت میخوابونمت! میخوام کم کم عادت کنی. اولین بار ک بیدار شدی گریه کردی ولی روزهای بعد دیگه برات عادی بود

 2خرداد خونه بابارضا بودیم ک شب بنتا اومد خونه بابارضا. بنتا رو ک یادته؟ دختر دختر خالم. انقدر بوسش کردی. نمیدونم چرا ول نمیکردیش. 4 سالشه ها ولی هی قربون صدقت میرفت خخخخخخ ی چیز باحالم میگفت: ارشان قربونت بشم، عزیزت بشم، نفست بشم قه قهه ما ک کلی خندیدیم

5 خرداد شب عید مبعث بود ک بابایی  با ی جعبه بزرگ اومد خونه. وقتی بازش کردیم دیدیم برات عیدی اسمت ی اسب خوشگل خریده. وای ک  چقدر ذوق کردی. من بیشتر از تو خخخخخ کلی باهاش بازی میکنی روزا. هرچی تو دستت باشه میاری جلو دهنش میگی اسبی بوخون! ینی اسبی بخور!!!!!!!!!!!

6 خرداد هم مبعث حضرت رسول بود رو ب همه مسلمانان تبریک میگم. مخصوصا دوستای خوبم و خانوادم + همسر و پسر عزیزم

حالا یکمی از شیرین زبونیات بگم

بابایی برات میخونه نازی تو گل پیازی، تو میگی ناسی تو خونه بیاسی!!!

نمیدونم اینو گفتم یا نه؟ ی روز وقتی بغلت کردم گفتم ماشالا از همون روز تو هرچیزی رو بلند کنی میگی ماشانا!!! مثلا صندلیتو میخوای بیاری بازی کنی هم زمان با بلند کردنش میگی ماشانا خخخخخ

تازه میتونی جمله دو کلمه ای بگی! البته با فاصله میگی. مثلا بابایی ک از راه میرسه میگی : سنام بابادی   هوبی؟  ینی سلام باباجی خوبی!

ی روزم داشتیم tv میدیدم یهو بلند شدی رفتی تو آشپزخونه هی میگفتی ماینانه آدی! 100 بار تکرار کردی و من متوجه نشدم. شب ک شد دوباره موقع tvداشت پیام بازرگانی نشون میداد دوباره گیر دادی ماینانه آدی. خخخخخخ تازه فهمیدم چی میگی! مایتابه آگرین!!!!!!!!!!!! هههه تورو باید ببرن تبلیغ مایتابه آگرین

ی روز با باباعلی رفتی بستنی خریدی. وقتی رسیدی انقدر برام داستان تعریف کردی. هی میگفتی آقا بستبی میسی بابادی. از بابا پرسیدم چی شده بود گفت ب ارشان گفتم بگو آقا بستنی میخوام گفت بستبی! بعد ک گرفت گفتم بگو مرسی گفت میسی آقا!

راستی مامانا ی خبر مهم، حدود دو هفته میشه سعی میکنم از پوشک جدات کنم. کار سختیه. البته اولش خیلی پشتکار داشتم اما الان شل شدم. آخه تو نینی سایت خوندم ک از 28 ماهگی مغز دستور اراده تو گفتن ادرار رو میده.. از 28 ماه تا 32 ماه... الانم پیپی داری میای میگی. گاهی میبرمت wc گاهی میگم عیبی نداره تو پوشک بکن گاهی هم میبرمت و نمیکنی......... خلاصه ک فعلا روزا میبرم جیشتو میگیرم. اما خیلی وقتا ک بی حوصله ام پوشک میپوشونمت.

دیگه فعلا چیزی نیست ک تعریف کنم

آرزوی من برای تو، هرچی آرزوی خوبه مال تو

theend.gif

پسندها (5)

نظرات (12)

زهرا مامان ایلیا جون
7 خرداد 93 4:14
عهههه میبینم که پست میزاری خانومی امده بودم رمز بهت بدم دیدم پست گذاشتی موندم بدووو خصوصی
شيدا
7 خرداد 93 11:02
اوخی ناناز خوشگل... چقدر شيرين زبونه ارشانمون
سپیده..مامانه پارسا
7 خرداد 93 13:50
وای خدا رحم کرد شقایق ایشالا که دیگه از این اتفاقا پیش نیادعید تون هم مبارک باشه
زهرا مامان ایلیا جون
7 خرداد 93 16:41
نظرم کوووووو
فرناز خاله آرسن جون
7 خرداد 93 22:14
خاله فدات بشه واقعا بخیر گذشته و خدا رحم کرده ،پسر خوشگلمون رو چشم زدن و اینکه کوچلویی ها خیلی شیطونن نمیشه کاریشون کرد اینجاش جالب بود موقع افتادن گفته مامانا مثل آرسن که موقع خرابکاری میگه مامانا ای به فداش بشه خاله که لازانیا دوست داره ععذاهای مدرن دوست داره غذا خوردنش عشقه بیچاره شقایق جون که اونارو باید تمیز کنه میبوسمت عسلم
مامان الهه و بابا ابراهیم
8 خرداد 93 17:08
ارشان جونم انشالله هميشه بلا ازت دور باشه خاله و تنت سالم باشه. فداي اين شيرين زبونيهات
مامان سمیه
9 خرداد 93 0:21
سلام شیرین زبون مهربووونم قربونت برم خاله جوووون ،چقدر ناز شدی ماشاالله(هزار الله و اکبر) امیدوارم خداوند همیشه پشت و پناهت باشه مهربووونم
پویای مامان
10 خرداد 93 10:45
ای وای چه شبی بوده !!!! خیلی مواظب باش به پشت خوابیده شیر نخوره اصلن هیچی نخوره الان جفتتون خوب و سرحالین؟ میبوسمتون رمزتم خیلی سخته باور کن من رمز همه یبچه ها رو حفظم ولی اینو هی باید برم نیگا کنم
مرضیه
11 خرداد 93 12:03
سلام خوبین؟ واییییییییییی که از دست نت دیگه اعصابم خورده یعنی 2 بار واستون نظر گذاشتم اما هی می پره خیلی خوشحالم که بهتون خوش می گذره وقتی خوندم صورتت ضرب دیده خیلی ناراحت شدم نزدیک بود گریم بگیره امیدوارم که هیچ وقت اتفاقی واست نیفته و بلا ازتون به دور باشه اسبت هم مبارک باشه گلم جیگر خاله تمام حرفات و کارهات خیلی شیرینن خیلی دوستتون دارم زیاد ننویسم که باز نپرن کلی برای ارشانی و مامان مهربونش
مامان سارا
13 خرداد 93 10:21
به به عجب پست خوشملی بود. ارشان خوشکلم ایشالله دیگه هیچ وقت نیوفتی عزیزدلم. مامانی، ماها هرچقدرم مواظبشون باشیم بازم یه اتفاقی میوفته!از بس که این گل پسرا شیطونن. ایشالله خدا و فرشته ها ی مهربون مواظبشون باشن. چقدر نازززززززززز حرف میزنی خاله جووووون. ماچچچچچچچ
محمدرهام ومامان سمانه
18 خرداد 93 1:40
سلام بمیرم برات فسقلی!چقدر بلا توی یه شب سرت اومده عزیزمخداروشکر همش ختم به خیر شده شقایق لازانیا وژله برای عصرونه؟؟؟؟این همه کالری اونم برای عصررررررررنووووووووووش جونتون ولی من اومدم خونتون از این کارها نکنی هاااااااااااااا من نمیتونم جلوی لازانیا مقاومت کنم نووووووووووووووش جونتون آفرین به پسمل خوشگلم که داره مرحله پوشک وجدایی خواب رو پشت سر میذاره
مامان
18 خرداد 93 15:45
وای دلم آتیش گرفت برای این گل پسر.چه فاجعه ای بود این 30 اردیبهشت.خدا رو شکر بخیر گذشت... شقایق جونم خیلی به من لطف داری باید زودتر جواب کامنتتو میدادم اما بی حوصله بودم... قربونت بشم ممنونم بابت اعتمادت اما فرصت ندارم عضو بشم و میدونم که خیلی وقتمو میگیره. همین نت رو که کمتر میام فرصت بیشتری پیدا میکنم که با امیرم باشم. بازم یکدنیا ممنونم مهربونم.دوستون دارم خیلی زیاااااااااااااد