ارشان و شاهین
سلام ناز پسری! سلام قند عسلی!
خوبی عشقول مامان؟
شیرین عسلم این روزا حسابی از تنهایی در اومدیم. نمیدونی چقــــــــــــــــــدر خوشحالم ک دوستای به این خوبی داریم. ینی ی جورایی امید دارم این نینیها که الان ماماناشون بهترین دوستای من هستن یه روز بشن بهترین دوستای خودت. وای ینی من اون روزو میبینم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خب حالا بریم سر اصل مطلب جوجو فسقلی مامان!
سه شنبه 17 تیر 93 ی روز خیلی خوب برای من و تو بود! اون روز صبح ک بیدار شدیم تند تند کارامونو کردیم و ساعت 11:30 رفتیم خونه شاهین جونم. خونشون خیلی بهمون نزدیک بود. من و خاله شیما وقتی فهمیدیم انقدر بهم نزدیکیم کلی ذوق کردیم. تقریبا 10 دقیقه بعد خونه شاهین بودیم.
همین که رسیدیم تو شروع کردی به شیطونی. شاهین جیگمل خاله ک اسمشو گذاشته بودم فنچ. قربونش برم ازت میترسید خخخخخ هرجا تو بودی فرار میکرد یا میرفت پیش مامانش یا میومد پیش من.
خاله شیما یه سری عکس فوق العاده ازتون انداخت. حالا ببینشون:
اینم فنچ کوچولوی خاله
بازی کردن جوجوها
شاهین میترسید بیاد تو خخخخخخ
پسرک آوازه خوان من ......
و این هم هدیه ای که خاله شیما به تو داد (ممنونم خاله مهربون)
اینم دوتا نوازنده باحال خخخخخخ
dj شاهین
ساعت 5 اینا بود ک برگشتیم خونه . اون روز خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــلی بهمون خوش گذشت. تو هم انقـــــــــدر شیطونی کرده بودیو ورجه وورجه که وقتی اومدیم خونه بیهوش شدی.
شیما عزیزم بابت زحمتایی که کشیدی ممنونم. خیلی بهمون خوش گذشت. ایشالا دوستیمون همیشه پا برجا باشه.
راستی گل پسر از قرار قبلیمون ی سری عکس جا مونده هست ک اینجا برات میذارم ببینی:
اینم خرابکاری پارسا که کلاهشو انداخت تو دریاچه خخخخخ
اینم عمویی که کلاه رو برامون نجات داد خخخخخ
حالا یه سری عکس همینجوری دیگه هم داریم:
وقتی عشق مامان حوس میکنه تنهایی بستنی شکلاتی بخوره!
یهو از آشپزخونه اومدم وقتی دیدمت یه ربع خندیدم! تو هم هر هر میخندیدی! اصلا نمیدونستی چه خبره!
بعله! بازم وقتی داشتم وسایلای انبار رو جمع میکردم تجهیزات جوونیتو دیدی!
میگم اون موقع که باید استفاده میکردی نکردی. اونوقت الان...
اینم شیطنتهات تو شلوغی بستن وسایلا
آرزوی من برای تو ، هرچی آرزوی خوبه مال تو