هرچی میریم بازم نمیگذره
سلام سلام قند عسل ، سلام سلام کاکل به سر
بدون معطلی بریم سراغ خاطرات عشق سرتق مامان
مامانم قبل از شروع کردن خاطراتت یه چیزی میخواستم بگم. نمیدونم چرا این روزا انقدر دیر میگذره. والا... یادمه موقع عروسیمون یک ماه قبل جشن ماه رمضون بود و اون سال ماه رمضون خیــــــــــــــــــلی برام طولانی بود. امسالم ماه رمضون برام خیلی طولانی شده. آخه منتظرم که مرداد تموم بشه و بریم خونه خوشگلمون. یه جورایی دیگه تحمل ندارم. بگذریم!!!
18 تیر بابارضا اینا رو واسه افطار دعوت کردیم و دای دای کیک گرفت که تو پست قبل دیدی! هم ماهگرد 21 تو و هم تولد 16 سالگی دایی جون رو جشن گرفتیم و خیلی خوش گذشت.
19 تیر هم عمو مجتبی و ناناز رو افطار دعوت کردیم. اون شب هم کلی در کنار هم خوش گذروندیم و تو آتیش سوزوندی.
20 تیر هم طبق معمول جمعه ها رفیتم خونه بابارضا و با هم رفتیم یافت آباد و کلی خرید کردیم واسه خونه بابارضا.
24 تیر صبح ساعت 6 یهو با جیغ بیدار شدی و همش میگفتی دل درد!!! الهی بمیرم برات که دلت درد گرفته بود. خلاصه کلی دنگ و فنگ و ... ظهر دیدم تب کردی و اسهال و استفراغ وای مادر چشمت روز بد نبینه . بله مریض شدی. بازم ویروس لعنتی!!! مامان شراره زود اومد پیشمون که تنها نباشیم. لحظه به لحظه تبت میرفت بالاتر... تا اینکه ساعت 5 یا علی گفتیم و بردیمت بیمارستان لاله. خدارو شکر دکترت بود. زودم نوبتمون شد. رفتیم تو و کلی برای دکتر بلبل زبونی کردی. دکتر هم معاینت کرد و گفت درسته ویروسه!!! با دارو ها برگشتیم خونه و اون شب تا صبح بیدار بودم و پاشویت میکردم. تو هم تا زمانی که من بیدار بودم با آب بازی میکردی خخخخ فکر کن تو رخت خواب کلی آب بازی کردی×!!
الهی بمیرم عکس وقتی که بیحال بودی:
26 تیر افطار خونه عموی بابارضا بودیم. خیلی ذوق اون روزو داشتم چون کلی فامیل اونجا بودن. ظهر به همراه باباعلی رفتیم خونه بابارضا. البته قبلش یه کار مهم کردیم و اون کار این بود که بردیمت سلمونی!!! بله موهاتو کوتاه کردیم. آخه خیلــــــــــــــــی دلم سوخت وقتی تب داشتی تمام گردنت و پیشونیت خیس عرق میشد. آخه موهات تا روی گردنت رسیده بود. من و بابایی هم گفتیم تا هوا گرمه موهاتو کوتاه کنیم دوباره وقتی خنک شد بلند میشه. اینم عکس توی آرایشگاه :
تمام خاطرات کودکیم و دوست و آشنا. تو هم پسر خوبی بودی. فقط سر افطار داشتی سوپ میخوردی که یهو بالا آوردی!!!! بماند که همه دور سفره نشسته بودن و ... اون شب با تمام سختی های مریضی تو بهم خوش گذشت.
27 تیر هم رفتیم خونه عمو مجتبی و افطار اونجا بودیم و کلی شیطونی کردی فسقلی!
28 تیر کلی مهمون خونه بابارضا بود. خیـــــــــــــلی خوش گذشت... خدارو شکر باباعلی اون شب شبفت نبود و همش مواظبت بود. تو هم عالی بودی و اصلا اذیتم نکردی قربونت برم.
29 تیر یه اتفاق جالب برامون افتاد. غروب دیدم خیلی بی حوصله ای بردمت تو حموم و تو وان خودت برات آب ریختم و نشستی آب بازی کردی. حدود نیم ساعت بازی کردی و بعد اومدم آوردمت بیرون. ساعت 10 شب بود برات کارتون گذاشتم و دراز کشیدی ببینی و من داشتم کارامو میکردم. از بس خسته بودی برای اولین بار تو عمر 21 ماهت خودت خوابیدی!!!!!!!!!!! و این برای منه مادر که تا حالا از جانب تو همچین چیزی ندیده بودم خیلی جای تعجب داشت!!! الهی قربونت برم مـــــــــــــــــــــــــن. اون شب خیلی راحت تونستم واسه احیا بیدار بمونم و دعا بخونم چون تو بدون اذیت خوابیدی!!!
اینم عکس آب بازی که انقدر خستت کرده بود عشقم:
اینم عکس وقتی که اومدم برات شیر آوردم دیدم خوابت برده. الهی مامان فدات بشه
پسر مامان: چند روزه خیـــــــــــــــــلی بچه بدی شدی. همش گریه میکنی. واسه همه چیز گریه میکنی. میخوای با گریه حرف خودتو ثابت کنی. با اینکه اصلا موقع گریه بهت توجه نمیکنیم بازم ادامه میدی... آخه من چکار کنم؟ خیلی خسته ام. با این همه کاری که دارم واسه اسباب کشی و کار خونه و رسیدگی به تو بد قلقی هاتم اضافه شده. خیلی کلافه ام. بعضی وقتا عصبی میشم و دعوات میکنم که نه تنها بهتر نمیشی بلکه گریه هات وحشتناک میشه. آخه چکار کنم منم یه صبری دارم. (دوستان لطفا تجربیاتتون رو بهم بگید. ممنون)
میدونی که مامان و بابا چقدر عاشقتن؟ پس لطفا باهامون راه بیا و خستگیمون رو بیشتر نکن. مرسی مامانی!
از کارای جدیدی که میکنی و همه عاشقت میشن اینه که وقتی عطسه میکنی بلند میگی خدایا شکر!!!!!!!!!!!!! الهی فدای فهمت بشم من مادر... من همیشه بعد عطسه میگم الهی شکر. خیلی دوست دارم که اینو ازم یاد گرفتی! تازه الانا سرفه هم میکنی میگی خداشکر!!!!!!!!! خخخخخخخخ
صلوات هم یاد گرفتی ، موقع اذان صلوات میفرستی میگی : صلا مامَد وآل مامَد !!!! خخخخخخخ عاشقتم به خدا
اینم یه شیرین کاری دیگه از پسرک که شیر و آبمیوه رو با هم میخواد بخوره
................................................................
و شکار لحظه ها (به قول خودت کپیث ، ینی کثیف)
دوستای گل و مهربونم بازم میگم خیلی شرمندم که بهتون دیر سر میزنم. هنوز اسباب نبردیم خونه جدید. خیلی روزای پر مشغله ای دارم با ارشان. لطفا دعا کنید زودتر بگذره و بریم خونه جدیدمون. حتما جبران میکنم و تند تند میام پیشتون.
به خدا این روزا کار من شده تکوندن شدید خونه و بشور و بساب کل وسایل!!!
الان این منم:
و این
آرزوی من برای تو ، هرچی آرزوی خوبه مال تو