ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

هرچی میریم بازم نمیگذره

1393/4/31 13:06
1,295 بازدید
اشتراک گذاری

creddy01.gif

سلام سلام قند عسل ، سلام سلام کاکل به سر

بدون معطلی بریم سراغ خاطرات عشق سرتق مامان

مامانم قبل از شروع کردن خاطراتت یه چیزی میخواستم بگم. نمیدونم چرا این روزا انقدر دیر میگذره. والا... یادمه موقع عروسیمون یک ماه قبل جشن ماه رمضون بود و اون سال ماه رمضون خیــــــــــــــــــلی برام طولانی بود. امسالم ماه رمضون برام خیلی طولانی شده. آخه منتظرم که مرداد تموم بشه و بریم خونه خوشگلمون. یه جورایی دیگه تحمل ندارم. زیبا بگذریم!!!

18 تیر بابارضا اینا رو واسه افطار دعوت کردیم و دای دای کیک گرفت که تو پست قبل دیدی! هم ماهگرد 21 تو و هم تولد 16 سالگی دایی جون رو جشن گرفتیم و خیلی خوش گذشت.بغل

19 تیر هم عمو مجتبی و ناناز رو افطار دعوت کردیم. اون شب هم کلی در کنار هم خوش گذروندیم  و تو آتیش سوزوندی.بوس

20 تیر هم طبق معمول جمعه ها رفیتم خونه بابارضا و با هم رفتیم یافت آباد و کلی خرید کردیم واسه خونه بابارضا.زبان

24 تیر صبح ساعت 6 یهو با جیغ بیدار شدی و همش میگفتی دل درد!!!غمگین الهی بمیرم برات که دلت درد گرفته بود. خلاصه کلی دنگ و فنگ و ... ظهر دیدم تب کردی و اسهال و استفراغسبز وای مادر چشمت روز بد نبینه . بله مریض شدی. بازم ویروس لعنتی!!! مامان شراره زود اومد پیشمون که تنها نباشیم. لحظه به لحظه تبت میرفت بالاتر... تا اینکه ساعت 5 یا علی گفتیم و بردیمت بیمارستان لاله. خدارو شکر دکترت بود. زودم نوبتمون شد. رفتیم تو و کلی برای دکتر بلبل زبونی کردی. دکتر هم معاینت کرد و گفت درسته ویروسه!!! با دارو ها برگشتیم خونه و اون شب تا صبح بیدار بودم و پاشویت میکردم. تو هم تا زمانی که من بیدار بودم با آب بازی میکردی خخخخ فکر کن تو رخت خواب کلی آب بازی کردی×!!

الهی بمیرم عکس وقتی که بیحال بودی:

26 تیر افطار خونه عموی بابارضا بودیم. خیلی ذوق اون روزو داشتم چون کلی فامیل اونجا بودن. ظهر به همراه باباعلی رفتیم خونه بابارضا. البته قبلش یه کار مهم کردیم و اون کار این بود که بردیمت سلمونی!!! بله موهاتو کوتاه کردیم. آخه خیلــــــــــــــــی دلم سوخت وقتی تب داشتی تمام گردنت و پیشونیت خیس عرق میشد. آخه موهات تا روی گردنت رسیده بود. من و بابایی هم گفتیم تا هوا گرمه موهاتو کوتاه کنیم دوباره وقتی خنک شد بلند میشه. اینم عکس توی آرایشگاه :

تمام خاطرات کودکیم و دوست و آشنا. تو هم پسر خوبی بودی. فقط سر افطار داشتی سوپ میخوردی که یهو بالا آوردی!!!! بماند که همه دور سفره نشسته بودن و ... سبز اون شب با تمام سختی های مریضی تو بهم خوش گذشت. 

27 تیر هم رفتیم خونه عمو مجتبی و افطار اونجا بودیم و کلی شیطونی کردی فسقلی!

28 تیر کلی مهمون خونه بابارضا بود. خیـــــــــــــلی خوش گذشت... خدارو شکر باباعلی اون شب شبفت نبود و همش مواظبت بود. تو هم عالی بودی و اصلا اذیتم نکردی قربونت برم.

29 تیر یه اتفاق جالب برامون افتاد. غروب دیدم خیلی بی حوصله ای بردمت تو حموم و تو وان خودت برات آب ریختم و نشستی آب بازی کردی. حدود نیم ساعت بازی کردی و بعد اومدم آوردمت بیرون. ساعت 10 شب بود برات کارتون گذاشتم و دراز کشیدی ببینی و من داشتم کارامو میکردم. از بس خسته بودی برای اولین بار تو عمر 21 ماهت خودت خوابیدی!!!!!!!!!!! و این برای منه مادر که تا حالا از جانب تو همچین چیزی ندیده بودم خیلی جای تعجب داشت!!! الهی قربونت برم مـــــــــــــــــــــــــن. اون شب خیلی راحت تونستم واسه احیا بیدار بمونم و دعا بخونم چون تو بدون اذیت خوابیدی!!!بوس

اینم عکس آب بازی که انقدر خستت کرده بود عشقم:

اینم عکس وقتی که اومدم برات شیر آوردم دیدم خوابت برده. الهی مامان فدات بشه

پسر مامان: چند روزه خیـــــــــــــــــلی بچه بدی شدی. همش گریه میکنی. واسه همه چیز گریه میکنی. میخوای با گریه حرف خودتو ثابت کنی. با اینکه اصلا موقع گریه بهت توجه نمیکنیم بازم ادامه میدی... آخه من چکار کنم؟ خیلی خسته ام. با این همه کاری که دارم واسه اسباب کشی و کار خونه و رسیدگی به تو بد قلقی هاتم اضافه شده. خیلی کلافه ام. بعضی وقتا عصبی میشم و دعوات میکنم که نه تنها بهتر نمیشی بلکه گریه هات وحشتناک میشه. آخه چکار کنم منم یه صبری دارم. (دوستان لطفا تجربیاتتون رو بهم بگید. ممنون)

میدونی که مامان و بابا چقدر عاشقتن؟ پس لطفا باهامون راه بیا و خستگیمون رو بیشتر نکن. مرسی مامانی!

از کارای جدیدی که میکنی و همه عاشقت میشن اینه که وقتی عطسه میکنی بلند میگی خدایا شکر!!!!!!!!!!!!! الهی فدای فهمت بشم من مادر... من همیشه بعد عطسه میگم الهی شکر. خیلی دوست دارم که اینو ازم یاد گرفتی! تازه الانا سرفه هم میکنی میگی خداشکر!!!!!!!!! خخخخخخخخ

صلوات هم یاد گرفتی ، موقع اذان صلوات میفرستی میگی : صلا مامَد وآل مامَد !!!! خخخخخخخ عاشقتم به خدا

اینم یه شیرین کاری دیگه از پسرک که شیر و آبمیوه رو با هم میخواد بخوره

................................................................

و شکار لحظه ها (به قول خودت کپیث ، ینی کثیف)

دوستای گل و مهربونم بازم میگم خیلی شرمندم که بهتون دیر سر میزنم. هنوز اسباب نبردیم خونه جدید. خیلی روزای پر مشغله ای دارم با ارشان. لطفا دعا کنید زودتر بگذره و بریم خونه جدیدمون. حتما جبران میکنم و تند تند میام پیشتون.

به خدا این روزا کار من شده تکوندن شدید خونه و بشور و بساب کل وسایل!!!

الان این منم:

و این

آرزوی من برای تو ، هرچی آرزوی خوبه مال تو

پسندها (4)

نظرات (26)

فرناز خاله ی آرسن جون
1 مرداد 93 14:03
امان از دست این ویروسها که نی نی کوچلوهای مارو مریض میکنن ،ایشالله به زودی خوب بشی خاله و دیگه مریض نشی همیشه به شادی و تفریح و دور هم باشین کوتاهی مو هم مبارک باشه خیلی قشنگ شده موهای ارشان جونم
رضوان
1 مرداد 93 16:59
مبارک موهات عسل خان..خیلی ناز شدی خاله...انشاا... هر چه زودتر میرید خونه جدید و لذتشو میبرید...هزاررر تا بووووس
مامان سوده
1 مرداد 93 19:53
سلام شقایق جان...انشالله به سلامتی جابجا بشین و پسر گلم هیچ وقت بیمار نباشه....اماااااااا علت بد اخلاقیش کاملا مشخصه عزیزم چون این چند وقت شما سرگرم کارهای جابجایی خونه هستین احتمالا وقت کمتری رو برای بازی و وقت گذروندن با گل پسر اختصاص میدین و اونو عصبی میکنه دقیقا امیر مهدی همینطور بوده و هست مثلا زمانی که من مهمان دارم بدترین موقعیت هست براش چون دایم تو اشپزخونه مشغول اشپزی ام و امیر کلافه میشه..مطمین باش ارشان تغییرات رو حس کرده و همین اونو عصبانی میکنه عصبانیت تو مزید بر علت میشه خونسرد باش عزیزمممم اوضاع روبه راه خواهد شد بعدش هم بچه ها بعد از بیماری تا مدتی تغییر خلق میدن امیر مهدی که همینطور بود...موفق باشی.
مامان مهدیه
1 مرداد 93 21:41
ماشالا به پسمل نازنازی که هرروز نازتر از روز قبلشه موهاشم چه کوتاه چه بلند ماهه ما هم اثاث کشی داریمخدا به خیر بگذرونه
مامان رقیه
4 مرداد 93 10:22
رفتن به خونه جدید حس خوبیه اونم وقتی کل روز وقتت مال خودت باشه و بتونی کنار دردونه ات بشینی و به کارا یخونه هم برسی قدر این روزا رو بدون من تمام لذتم از اومدن به خونه جدید یه روز شنبه بود که شبش وسالو کشیدیم به خونه جدید و من شنبه رو مرخصی گرفتم و هنوووووووووووووز شیرینی اون روز زیر زبونمه ینی من کل خونه رو تو 1 روز چیدم!!!!! و بقیه کارا مثل پرده و ..... بعداز ظهر که از سرکار میومدم
مامان ایلیا(آرزو)
4 مرداد 93 11:09
سلام شقایق جون خوبید؟ ببخشید دیر اومدم رمزتو پیدا نمیکردم خیلی ناراحت شدم اخه چرا مریض شدی گل من ایشالا که همیشه سلامت باشید و با دل خوش برید خونه ی جدیدتون.
سولماز
4 مرداد 93 22:21
سلام بانو سه قلو ها هم اینطوری شده بودند وبعدش پرستارشون وبعد من خلاصه باور کن یک دو هفته ای در گیر این مهمون ناخوانده بودیم موهای پسری مبارک عاشق مو های لختشم باور کن ارشان جلب تو جه می کنه این وروجکها کاملا گرفتاری را درک می کنند وتوجه بیش از حد می خواهند خدانگهدارتون خداکنه زود بروی خونه جدید وواسباب نو مبارک با دلخوشی استفاده کنید
شيدا
5 مرداد 93 12:23
بهش زياد توجه كن... چون زن دایی منم درگير درس بود يه ماه بعدش دخترش افسردگی گرفته بود... بعد درسو ول كرد به بچه رسيد...
جیران بخشنده
5 مرداد 93 19:42
انشالله زود تر کارای اسباب کشیتون تموم بشه و برید خونه جدید و راحت بشید
مامانی
6 مرداد 93 9:10
سلام شقایق جون خسته اسباب کشی نباشی گلم انشالله به سلامتی بری خونه جدید خدارو سکر که ارشان جون زودی خوب شد کوتاهی موهات مبارکت باشه عزیزم خیلی بهت میاد ماه شدی
مامانی
6 مرداد 93 9:11
شقایق جون پیشاپیش عیدتون مبارک باشه عزیزم ارشان جونو ببوس
هنگامه
7 مرداد 93 3:07
سلام شقایق جون و خسته نباشید . فدای عشق بلبل زبونم بشم من ایشااله هیچوقت این فسقلیها مریض نشن .
سپیده..مامانه پارسا
7 مرداد 93 13:35
سلام عزیزم ایشالا هر چی زودتر بری خونه ی جدیدتون..
مامان سام
10 مرداد 93 0:57
آرشان جونم ان شاالله همیشه سلامت باشی و هیچ وقت مریض نشی کوتاهی موهات مبارک عزیز دلم قربونت بشم که چه ناز خوابیدی مثل فرشته ها زیبا و معصوم مامانی انشاالله به زودی می رین خونه ی خودتون و آرشان جون هم باحوصله تر و خوش اخلاق تر می شه.از اینکه می بینه مامان مهربونش درگیر کارای خونه ست کلافه می شه.البته پسر ما هم دوست داره دربست در اختیارش باشیم و هیچ کار نکنیم روی ماه پسر گلم رو ببوسین
مامان سمیه
10 مرداد 93 16:50
سلااااااام سلااااااام صد تا سلاااام عشق من ،شقایقم تولدت مبارک،امیدوارم 120 ساله بشی و در کنار علی آقا و ارشان بهترین روزهای زندگیت را رقم بزنی این هم گل زیبا برای دوووووست مهربونم
افسانه مامان پارمین
11 مرداد 93 1:50
دوست خوبم ، بدون به یادت هستم. از ترس پارمین نه به گوشی میتونم نزدیک بشم نه به لپ تاپ . تا ببینه داد و بیدا و جیغ ، و فقط باید کلیپ های خودشو ببینه . ایشاالله زودتر بری خونه جدید و راحت بشی . شقایق جان من تقریبا تمام کارگاه های مادر و کودک رو میشناسم. اگه محله اتون رو بگی می تونم کمکت کنم . پسر نازمون روز به روز جذاب تر میشه هزار ماشالله . خیلی دوستش میدارم. در مورد جیغ زدن پارمین هم همینطوره . ولی به جیغ هاش اصلا توجه نکردیم و کار خودمون رو انجام دادیم . خیلی سخت بود . همسایه ها خیلی اذیت شدند . ولی کمی بهتر شده و میدونه با جیغ هاش نمی تونه ما رو مجبور کنه .
جیران بخشنده
11 مرداد 93 13:47
خاله عزیز و مهربونم تولدتون مبااااارک
مامان لیلا
12 مرداد 93 12:42
سلاااااااااااااام عسلی من ماشاالله به تو گل پسر شقایق جون امیدوارم خیلی زود اسباب کشی کنی خونه جدید مبارکتون باشه
مامان امیر مهدی (سوده)
14 مرداد 93 19:39
کجایی پس شقایق جون؟دلم تنگ شده برا عکسهای جدید ارشانم...بیا دیگه خانمی
مامان محمدامین
15 مرداد 93 13:05
عزیزم شقایق جونم ایشالا این روزا هم به زودی میگزره و پیش به سوی خونه جدید این پسر عشقولیه منو ببوس محکم بابا کم پیدا شدی وقت کردی بیا مه ما هم سر بزن خب
مرضیه
17 مرداد 93 11:54
سلاممممممممممممممم خوبید؟ خوشحالم که کلی بیرون رفتید و خوش گذروندید کوتاهی موهات هم مبارک باشه جیگر خاله الهی که دیگه هیچ وقت مریض نشی عزیز من عاشق خودت و عکس های نازت هستم دوست جونم خسته نباشی انشاا... که تمام کارهات زودی تموم بشن و به خونه جدید نقل مکان کنید کلی واسه ارشانی و مامان مهربونش
مامان سوده
20 مرداد 93 4:01
سلام پس کجایی؟؟نگرانت هستم ها..
مامان سوده
23 مرداد 93 18:56
وایییییییییییییییییی شقایقققق رمزو بده بیاد عزیزمممم
رضوان
24 مرداد 93 13:56
شقایق جوووووووووونم میشه منم رمز جدید داشته باشم ؟
مامان سوده
24 مرداد 93 15:56
رمززززززززززززززززززززززززززززززززز یادت رفت بهم رمز بدی مامانی
شيدا
25 مرداد 93 21:19
رمز جديدو ندارم مننننن