مهریماه...
سلام گل قشنگ باغ زندگیم
امسال ماه مهر برای ما خیلی قشنگ شروع شد... چون دقیقا روز اول مهر قرار بود بریم خونه دوستمون... خاله سعیده بخاطر ما تولد آرتین رو دیرتر برگزار کرد. نمیدونی چقدر قشنگه که دوستت انقدر مهربون باشه. امیدوارم همیشه دوستیهامون پابرجا باشه.
اون روز علی رقم خستگی سفر و کارهای زیادی که بعد از برگشتن از مسافرت داشتیم + نوبت دکتر داشتم و باید ظهر میرفتم ولی باز خستگی برام معنا نداشت و میخواستم هرچه سریعتر برم پیش دوستای خوبم.
و اینگونه بود که ما به همراه بابا علی بعد از رفتن پیش دکتر آقاخانی با سرعت هرچه تمام تر رفتیم به سمت تولد آرتین خان اول!!!!!!!
فوق العاده بود... روز قشنگ و زیبایی بود. اکثر دوستامون بودن. و من بعد از مدتی که بخاطر نداشتن اینترنت ازشون دور بودم میدیدمشون و خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خوشحال بود. عکسا گویای همه چیز هست... بریم هم عکسا رو ببینیم و هم برات تعریف کنم:
از همون ثانیه اول شروع کردی به بازی
هنوز کامل با همه سلام علیک نکرده بودیم که تو یه عاله اسباب بازی و بادکنک برداشتی و بازی میکردی...
اینم آرتین گلی، فرشته مهربون مجلس
از راست ایلیا جون ، آرتین گلی ، محمد رهام عزیز، و پرنس پیشی
بازم از راست مشکات جون مهیار جوجو و ایلیا و آرتین
اینم از چپ آوا عسلی و سما خانمی و بلاچه من
میز زیبایی که سعیده جون آماده کرده بود
بدون شرح
آرتینی که خیلی خسته شده بود. قربون اخمات
قسمت آموزش خخخخخخ سمانه جون برامون آموزش درست کردن ژله تزریقی داشت
دالی بازی منو محمدرهام
بسیاربسیاربسیاربسیاربسیاربسیاربسیاربسیاربسیاربسیاربسیاربسیاربسیاربسیاربسیاربسیار عالی بود
جمعه 4 مهر هدیه دایی جون ب دستمون رسید... دایی جونی زحمت کشید به عنوان هدیه خونه جدید ساعت دیواری گرفت که خیلی عاشقشم
5 مهر به همراه مامان شراره رفتیم بازار مبل برای خرید دکوراسیون جدید
جمعه 11 مهر بالاخره تهران بارون اومد... رفتیم دوتایی تو بالکن و کلی کیف کردیم... کلی هم با خمیر بازی که برات با آرد درست کردم بازی و کثیف کاری کردی و کیف کردی
12 مهر رفتیم مهمونی خونه دختر عموم... خیلی خوش گذشت... دخمل نازش طنین خانمی ماهه! 3 ماه ازت بزرگتره. از دیوار صدا در میاد از طنین صدا در نمیاد. آروم و مهربون
13 مهر با عرض پوزش تبلت رو شکستی! بعله مامانی آهنگ گذاشتی رفتی روش رقصیدی . صفحش هم شکست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این روزا مدام با بابایی میریپارک و کلی کیف میکنی: تقریبا هروقت که خونه باشه میرید پارک و من یکم استراحت میکنم.
18 مهر هم به مناسبت تولد 2 سالگیت یه مهمونی کوچولو گرفتیم...
مامانم امسال قرار بود برات یه تولد خوشگل بگیرم... حتی تم هم درست کرده بودم و دوستامون رو از چند وقت قبل دعوت کرده بودم. اما راستش نشد. خب بالاخره خونه عوض کردیم و کلی دستمون خالی شد. ولی موضوع اصلی خود خونه بود... چون قرار بود کابینتای خونه عوض بشه من اصلا جعبه های آشپزخونه رو باز نکرده بودم... و نمیشد با اون همه کارتون تو خونه و ظرفهای مختصری که بیرون گذاشته بودم مهمون زیاد دعوت کنم. بخاطر همین امسال یه تولد کوچیک و خانوادگی برات گرفتیم. ایشالا سال بعد جبران میکنم عزیز دلم...
و الان ما یه پسر 24 ماهه شیطون داریم به خودش میگه نینی، عین بلبل حرف میزنه، عاشق یاد گرفتن رنگهاست ، بی نهایت به هر صدایی توجه میکنه مخصوصا صدای همی میا (هواپیما) و دزدگیر ماشین...
از نظر بعضی ها که خیلی جلوتر از سنشه و کلی منو سرزنش میکنن که چرا با بچت مثل بزرگترها رفتار میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و اینکه مادر بی رحمی هستم که بچم از دو سالگی مستقل میخوابه!
میدونم پست طولانی شده ولی اینم برای آخر کار
بدون شرح
آرزوی من برای تو هرچی آرزوی خوبه مال تو