ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

ماه 26 حبابی...

1393/9/19 15:32
1,671 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شکر پنیر مادر، خوبی زندگیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مامانم بازم یک ماه گذشت و ب لطف خدا شما ماه 26 رو هم به پایان رسوندی. و این پست خاطرات یک ماهه شما از شروع ماه 26 تا پایان این ماهه... حالا بیا تا بخونیم:

21آبان93 : غروب من و تو دوتایی رفتیم برات هدیه ماهگردت رو بخرم. آخه هم حوصلمون سر رفته بود هم هدیه ات عقب افتاده بودخجالت رفتیم و به انتخاب خودت لاک پشتهای نینجا رو برات خریدم که خیلی دوسشون داری!

22آبان93: با عرض معذرت یکی از نینجاهاتو فلج کردی!!! میدونی چیه؟ یه جورایی از این رفتارت خسته شدم. نمیدونم مربوط به سنتونه یا فقط تو اینطوری هستی! تمام اسباب بازیهاتو میشکنی!!!!!!! اصلا بازی با اسباب بازیت اینطوریه . وقتی میشکنیش میای میگی مامان اینو دیتَستم!!!! اولاش هیچی نمیگفتم ولی دیگه داری از حد میگذری!!!!!!!!! (دوستان با تجربه احتیاج ب کمک دارم)

23آبان93: سوسانه و دایی دایی بخاطر فوت یکی از اقوام دور رفتن شمال و بابارضا رو آوردیم پیش خودمون. که چقدر تو ذوقیدی محبت

و خبر بدی که میخوام بهت بدم فوت یکی از محبوبترین خواننده های ایرانی مرتضی پاشایی هست! مامانی پست نامه ای به خدا که خصوصی برات نوشتم و یادته؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اون شعر مرتضی پاشاییه! همون که باعث اون اتفاق بزرگ تو من و خونمون شد!!!! 30 سالش بود که فوت کرد. مامانم مطمینم که یادت میمونه ... وقتی تمام روز باید آهنگ جاده یک طرفه رو گوش بدی، وقتی موقع خواب فقط با آهنگ نگران منی میخوابی! چطور ممکنه یادت بره. من خودم تا عمر دارم برای شادی روحش دعا میکنم. چون خودت میدونی چه کمکی بهم کرده با خوندن اون آهنگ!!!!!!!!

24آبان93: ناهار دای دای و سوسانه اومدن خونمون  و کلی دور هم خوش بودیم

26آبان93: صبح رفتیم خونه بابا رضا و من شما رو گذاشتم رفتم خرید/ یه عالمه خرید کردم / آخه بعد از ظهرش با دوستای وبلاگیمون قرار داشتیم. ساعت سه شهربازی ایده ال. با اینکه راهمون از همه نزدیک تر بود ولی کلی دیر کردیم. آخه تو راه یهو شروع کردی ب گریه. گفتی چشمم اوف شده. منم دیدم یه چیزی تو چشمته. کلی وایستادیم تا چشمتو شستم و اون از چشمت در اومد. بعدشم دیگه راه نمی اومدی. همش میگفتی بغل. واسه همین دیر رسیدیم....

وقتی رسیدیم تندی رفتی آرتین رو بغل کردی. آخه همش در موردش حرف میزنی . فکر کنم خیلی دوسش داری بوس

اینم آقا آرتین گل که اولش کلی خجالت میکشید

پسرم که خیلی خوشحال بود

بعد از شارژ کردن کارتاتون شروع کردیم ب بازی

از استخر توپ که اصلا بیرون نمی اومدی

محمد رهام داداشی ارشان

آوا خانومی که اولش خواب بود...

اینم سما که به سختی میشه ازش عکس گرفت

هر جا که فرمون بود میگفتی برم مثل سزا قام قام تنم!!!!!!!

مهیار خاله یکم دیر رسیده بود

و اینم عشقت که وقتی پیداش کردی تا آخرین لحظه همین جا وایستادی و دیگه تکون نمیخوردی

وقتی آوا اومد و میخواست بازی کنه تو گفتی این مال منهتعجب

و آوا خانم که شاکی شد و به مامانش غر میزد!!!!! تو هم که مهربونی 3 ثانیه ، فقط و فقط 3 ثانیه اجازه دادی دستشو بزنه

خدیجه گلم و دخملی نااااااااااااااااااااز

سمانه جونم و داداشی

سوده گلی و مهیاری

اینجانب به همراه عسل دونه

چند تا عکس دوستانه

روز فوق العاده زیبایی بود ، بعدش مامان شراره اومد تورو برد خونه . منم ب همراه دوستان رفتیم بازار امام زاده حسن...چشمک

دوستی هامون همیشه پا بر جا

1آذر93: تولد مامان گلــــــــــــــــــــــــــــم ، مامان شراره جونی تولدت هزار بار مبارکبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

تنها عکسی که خونه بابارضا داری خخخخخ

4آذر93: صبح با باباعلی رفتیم سلمونی، بعله رفتیم که موهای ناز پسر رو مرتب کنیم. دقت کن ، کوتاه نه مرتب... چون یکم بهم ریخته بود. از روز قبلش کلی باهات حرف زدم که مثل دفعه قبل اشک نریزی. خیلی بهتر بودی ولی بازم همش میخواستی پاشی. هی میگفتی دیگه تموم شد!!!!!!!!!! از اونجایی که خیلی شلوغ بود نشد ازت عکس بگیرم. یه آقاهه هم نوبتشو داد به تو و تند تند یکم موهاتو مرتب کردیم و رفتیم خونه بابا رضا

شب هم عمه من و بابایی و متین از شمال اومدن خونه بابا رضا ، اون شب مینا دختر عموم و رادین پسر نازش ب همراه عمو و زنعمو هم اومدن. خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی خوش گذشت. البته بگما شما دوتا وروجک حسابی ترکوندید!!!!!!

اصلا نتونستم ازت عکس تکی بگیرم ولی یه عالمه عکسای دسته جمعی داریم.. اینجا موهات مرتب شده معلومه

اینم رادین گلی

5آذر93: من و مینا دختر عموم که از چند روز قبل برنامه داشتیم از صبح پسرارو گذاشتیم خونه و رفتیم بیرون. میخواستیم یه استراحت داشته باشیم. تا ساعت 6 غروب رفتیم خونه! اون روز عــــــــــــــــــــالی گذشت. دست مامان شراره درد نکنه تا برگردم تو رو حموم کرد و ناهارتم داد و لالا بودی. مثل اینکه به تو و رادین هم حسابی خوش گذشته بود...بوس

عکسای اون روز همش مربوط به من و میناست... بهتره اینجا نذارم خخخخ

10آذر93: شب قرار بود عمه اینا بیان خونه ما. منم که حسابی کار داشتم بابایی تورو برداشت و رفتید بیرون... اول رفتید پارک و کلی بازی کردی. بعدشم باید میرفتی سنجش بینایی که هر سال باید نینی هارو ببریم. خداروشکر چشمات سالم بود... اومدید خونه ساعت 5 بود. سریع بردمت حموم و یکم شیر خوردی بیهووووووووووووووووووش شدی!!!!!خنده

اون شب هم دور همی خیلی خوش گذشت و کلی عکسای دسته جمعی گرفتیم...

14آذر93: جمعه مثل همیشه رفتیم خونه بابا رضا و کلی کیف کردیم!چشمک

17آذر93: ای خدا صبح که بیدار شدی باز دیدم سرما خوردی!!!!!!!!!!!!!!گریه

19آذر93: امــــــــــــــــــــــــــــــــــروز که ماهگرد عشقم هست... قربونت برم که 26 ماهه شدی نفسم. روز ب روز بزرگتر میشی عمر مامان. ایشالا بشه تولد 26 سالگیتو ببینم. وااااااااااااااای ینی شاید بزرگترین آرزوم همینهبوس

10.gif

و اما عکس داغ داغ

یه پسر 26 ماهه سرتق و شیطون و لجباز در حال ساختن برج با لگی. بازی مورد علاقش

5.gif

حالا که از همه چیز و همه جا میگم بذار اینم بگم: این روزا بد شدی مامانم. خیلی لجبازی! ینی بهت بگم بشین برعکس بلند میشی. بگم نکن برعکس بدتر میکنی!!!!! هر چیزی رو که خودت بخوای باید ثابت کنی. بی خوااااااااااااااااااااااااااااااااااابگریه بدترین مشکلم تو این ماه.... خیلی وقتا عصبی میشم ازت. خطا خیلی وقتا تنبیه میشی. دلشکسته ولی انگار نه انگار. نمیدونم چه کنم. انرژیم غروب که میشه به صفر میرسه!!!!!!!! یه وقتایی فقط میشینم گریه میکنم. یه روز از سر درد بلند بلند گریه کردم. خیلی مهربونی و زود میای بوس و بغل و .... بهم گفتی مامانی دیگه شیطونی نمیکنم! مواظبتم. ولی همش در عرض 3 دقیقه یادت رفت!!!!!!!شاکی هر شب موقع خواب دعا میکنم خدایا امشب دیگه راحت بخوابه... خدایا میشه صبح که بیدار میشه دیگه اذیتم نکنه ... خدایا حداقل به من نیرو بده که کم نیارم!!!!!!!!!!!!!!!گریه

با همه این اوصاف عاشقتم و دست از دعا بر نمیدارم تا یکم بزرگتر بشی...

عکسای همینجوری این ماه:

سیب زمینی و پیاز رو ریختی تو لباسشویی!!!!!!خندونک

ارشان خوانباجی میشود

به عنوان مادر بهتر بود این عکس و نذارم اما میخوام بزرگ که شدی ببینی:

لحظه ای که تازه کارام تموم شد و اتاقت مرتب شد

و فقط 5 دقیقه بعد (تازه میگی اجازه میدی اسباب بازی بردارمتعجب)

هرچی هستی من خیلی دوستت دارم ، خیــــــــــــــــــــــــلی


نمیدونم چرا جدیدا اینطوری میخوابی؟ خنده پاهاتو میذاری رو بالش سرتو میذاری پایین!!!تعجب


آرزوی من برای تو،هرچی آرزوی خوبه مال تو

 

پسندها (5)

نظرات (12)

رضوان مامان رادین
19 آذر 93 18:49
جیگر ارشاااانو...چقدرم با دوستاش بازی کرده...جووونم شیطون خاله سیب زمینی پیاز میندازی تو لباسشویی
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
میسی خاله رضوان خخخ میبینی توروخدا
الهه مامان امير محمد
19 آذر 93 23:12
26 ماهگيت مبارك ارشان جونم. انشالله زير سايه پدر و مادر 26 هزار ماهه بشي خاله. شقايق جونم نگران نباش اين لجبازي ها اقتضاي سنشونه لجبازي بين بچه ها بين سن 2 تا 4 سالگي پيدا ميشه و تو 3 سالگي هم به اوج ميرسه. اين رو گفتم كه منتظر نباشي يه روز كه از خواب بيدار ميشي ببيني ارشان دست از لجبازيهاش برداشته. امير محمد منم اين روزها خيلي خيلي لجباز شده و به همه چي نه ميگه و به قول شما بايد حرف حرف خودش باشه. انشالله خدا به شما و به من و همه مامانها صبر و تحمل زياد بده تا اين روزها را به راحتي و با اعصاب راحت پشت سربذاريم. ببخشيد خيلي حرف زدم. از دور خودت و ارشان جونم را ميبوسم.
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
ممنونم خاله مهربون... واقعا؟؟؟؟ انشالا دوست جونم ممنون
مامان و مهزیار
23 آذر 93 7:55
عزیز خاله ماهگردت مبارک. شقایق جون بچه ها توی یه سن اینجوری میشن.لجباز و شیطون و خرابکار اینم مقتضی سنشون فقط ما مادرها و پدرها کم حوصله میشیم به مرور. ما هم بیشتر چون زمان بیشتری با بچه ها هستیم. اصلا انتظار نداشته باش اتاقش مرتب بمونه دوست دارن همه چیز در آن واحد داشته باشند. بعدم پسر بچه با دختر بچه خیلی خیلی فرق میکنه.
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
مرسی خاله جونم ... وای من دیگه طاقت ندارم ....
مامانی
25 آذر 93 9:44
الهی قربونش برم چه بانمک شده شقایق جون محندصادقم همینجوزیه من مرتب میکنم اون همش میریزه خیلی خودتو اذیت نکن تا دلت بخواد هم اسباب بازیاشو میشکنه پس ببین که تو این سن طبیعیه عزیزم یکم بزرگتر بشن یاد میگیرن خوب نگهدارن
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
خدانکنه خاله جونم ای خداااا از دست فسقلی ها
مامانی
25 آذر 93 9:45
به به چه مامان و پسر نازی
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
میسی گلم
مامان مهدیه
25 آذر 93 20:49
وای ازین لجبازیاشونکه ادمو به جنون میرسونه پارسا وقتی دیگه از شدت ناراحتی گریه میفتم میا اشکامو پاک میکنه یکیم میکوبه توی سر و صورتم و راهشو میگیره میره تازه بیشتر هم میشه لجبازیش راستی وقتی دیدم دوباره پست گذاشتی خیلی ذوقیدم دلمون براتون تنگ شده بود
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
آره واقعا خخخخخ ارشانم یه چند دقیقه ای باهام راه میاد دوباره روز از نو ممنونم دوست گلم، ببخش ک این روزا دیر ب دیر میام
مامان آرتین
1 دی 93 11:09
عزیزم 26 ماهگیت مبارک. خاله جونی آرتین هم شما رو خیلی دوست داره. از الان منتظره پنجشنبه اس که ببینه شماها رو
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
میسیییییی ما هم دل تو دلمون نیست
ღمحمدرهام ومامان سمانهღ
1 دی 93 15:13
به به چه پست شلوغ وپرباری بود. همیشه به شادی وگردش وتفریح
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
میسی خاله جونییی
مامان سوده
6 دی 93 1:46
عشقمممم فدای صورت ماهت بشم خاله که مثل خورشید میدرخشی...ماشاالله گلم....شقایق جان امیر مهدی هیچ وقت اسباب بازیهاشو خراب نمیکرد اما خیلیییییییییییییییی از بچه ها رو دیدم اینکارو میکنن و این مساله کاملا عادیه .اصلا اسباب بازی برای بازی کردن و خراب شدنه... هر بچه ای تو این دوران نوپایی یک ویژگی داره احتمالا این کار برمیگرده به حس کنجکاوی کودکانه اش...فقط اینو بدون اگه روی این مساله تمرکز کنی اینکار که الان غیر عمد انجام میشه تبدیل میشه به یک کار عمدی و اون موقع......تو این دوران نوپایی حس استقلال طلبی بچه ها زیاد است و همینطور دوران لجبازیه...پس فقط باید بی تفاوت عبور کنی چون اگه بخواهی براش توضیح بدی برعکس عمل میکنه البته تجربه منه چون همیشه مساله ای رو به امیر زیاد تذکر دادم دقیقاااا عکس اونو عمل میکنه و منتظر واکنش من میشه!!!
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
مرسی خاله سوده جون درست میگی اما ارشان نمیذاره اسباب بازی ک براش خریدیم ب ساعت بکشه، همون لحظه اول ب فکر کندن اجزاشه ، خخخخخ
مامان سوده
6 دی 93 2:28
شقایق جان امیر مهدی چهار سالشه و اگه الان خونه ما رو ببینی عییییییییین مهد کودکه!!!میریزه من جمع میکنم و ...و ...و ...منم خیلی عصبی میشدم تا انکه یکی از دوستام گفت :ببین مگه بچه هامون چقدر میخوان بچه بمونن؟؟یک روز بزرگ میشن و اون موقع ما دلمون برای این روزها تنگ میشه...پس بیخیال دوستم از زندگیت لذت ببر و بذار اونم لذت ببره...همه درک میکنن خونه ای که توش پسر بچه هست چه شکلی میشه..
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
خخخ پس این قصه سر دراز دارد
پویا و پرنیا
6 دی 93 16:48
سلام عزیزم خوبی سلامتی ببخشید که خیلی بی معرفت بودم ودیر اومدم اینجا مراقب خودت باش عزیزم نمیدونم چندتا پستتو نخوندم میرم سراغشون عکس خونه هم گذاشتی یانه؟
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
سلام گلم، فدات بشم، خودمم خیلی وقت اینترنت اومدن رو ندارم عکس خونه رو هم میذارم، ب زودی ایشالا
نسیم مامی باربد
12 دی 93 21:31
فدای گل پسر خاله انشالله همیشه خوش باشی گلپسر
مامان شقایقℒℴѵℯ
پاسخ
میسی خاله نسیم مهربون