ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

حباب ما 3 ساله شد

1394/8/13 15:01
1,032 بازدید
اشتراک گذاری

11689bc1.gif

ســـــــــــــــــــــــلام و صد تا سلام به دردونه پسر مامان

دردونه سرتق 3ساله من حالت چطوره؟

آره عشقم شما از اولین روز 3سالگیت به طرز عجیبی سرتق و لجباز شدی ولی به قول یکی از دوستان این نیز میگذرد...

21 شهریور یه روز سخت بود. قرار بود برم پیش دکتر خودم اما بابایی زنگید گفت دکترم نیست منم تصمیم گرفتم برم دکتر نزدیک خونه مامان شراره با چه عجله ای که تا دکتر نرفته تورو حاضر کردم و چطوری این مسیر و رفتم بماند. زنگیدم مامان شراره اومد تو مطب دنبالت. دکتر برام سونو نوشت و منم نمیخواستم دیر بشه. تندی رفتم دنبال الناز که تنها نباشم. همه این مشقت ها رو با یه تن سرما خورده و یه سر گنگ و بینی کیپ انجام دادم. خیلی روز سختی بود.

23شهریور پنجمین سالگرد ازدواج من و بابا علی بود. میخواستم یه مهمونی کوچیک بگیرم ولی خیـــــــــــــــــــــــــلی مریض بودم. اوج سرماخوردگی من و تو. و جشنن اون روز تبدیل شد به کسالت و بیحالی و خوردن سوپ ...

25 شهریور یاسان و خانواده از اصفهان اومده بودن تهران و خونه خاله سعیده بودن. همشون با هم اومدن ایده آل ک همدیگه رو ببینیم. بخاطر اینکه فرداش تولد آرتین بود و من بخاطر مراسم آبجی مریم نمیتونستم برم. از اون روز فقط چندتا عکس کج و کوله و تار دارم... ولی خیلی خوب بود. چون مامان شراره باهامون بود و اصلا من نگران تو نبودم و فقط با دوستام میحرفیدم.

یاسان در حاال گریه ...

27 شهریور قرار بود با عمو جون اینا بریم باغ وحش. بعد از ظهر حاضر شدیم و عمو جون و الناز اومدن دنبالمون تا با یه ماشین بریم.  خیلی روز خوبی بود... عالی

ژست علاءدینی خخخخخخ

این مدل عکسم خودت گفتی : بابایی بیا بالا رو نگاه کنیم مامان ازمون عکس بگیره

29شهریور مراسم آبجی مریم بود ...

من قرار بود از تو و رادین مواظبت کنم تا مینا و سوسان جون برن خرید واسه مراسم

وای که چقدر سخت بود. اصلا اصلا با هم نمیساختید هر لحظه جنگ داشتید...

روزها عادی میگذرنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــد تا

9 مهر 94 : تولد گروهی مهرماهی های 91 تو کیدزلند شهرک غرب. با 8 تا فرشته صورتی

10.gif

رزا ، ترنم ، هلیا ، نادر ، ارشان ، بهار ، نغمه ، عطرین

خیلی خیلی اون روز رو دوست داشتم . تقریبا از دو ماه قبل برنامه ریزی کرده بودیم واسه یه جشن دسته جمعی. نمیدونی چقدر خوشحال بودم که تولدت رو گروهی میگریم.

وقتی رسیدیم جلو در کیدزلند رزا و مامان و باباش به همراه فیلمبردار جلو در بودن و از بدو ورود ما با هم بودیم. وقتی رفتیم بالا هم هلیا و مامان و باباش اونجا بودن و شما فسقلیا شروع به بازی کردید تا کم کم همه جمع بشن.

بعد از اینکه تقریبا جمع شدیم جشن شروع شد و فسقلیا باید میرقصیدن

ارشان من تو تک پسر اون جمع بودی. البته تو لیستمون نادر هم بود اما فقط یه ربع آخر جشن و اومد و تو کل جشن یه پرنس بود و اونم شما بودی. 6تا پرنسس و 1 پرنس.

عمو موسیقی گفت حالا که تعداد دخترا بیشتره آهنگ دختر و میخونم تا برقصن ولی هیچ کدوم از دخترا نرقصیدن و حتی نیومدن وسط  . فقط تو بودی ه بهت قول جایزه دادم و رفتی وسط شروع کردی ب رقصیدن. حالا نرقص و کی برقص... همه نگاها به تو بود. عمو موسیقی آهنگ و عوض کرد و بجای دختر همه جا میگفت پسر خخخخخخخخخخ

بقیه روایت به تصویر

بابا های مهر 91

مامانهای مهر 91

تا ساعت نزدیک به 7 اونجا بودیم و بعدش اومدیم خونه. تو که خیلی خسته بودی ولی بخاطر جایزه هایی که گرفته بودی خیــــــــــــــــــلی خوشحال بودی.

15 مهر94 خاله زهره و خاله زهرا اومدن تهران. ما هم از همون شب رفتیم خونه بابارضا که جمعه برات تولد بگیریم. همون روز هم با خبر شدم که الناز تو دلش نینی داره و قراره یه  عضو جدید به خانواده اعتمادی اضافه شه.خندونک

17مهر هم جشن تولد آقا پسر پاییزی ما تو خونه بابارضا با تم me to you

Valentijn2.gif

ارشان و رادین اول جشن بی حوصله!!

ببشقید تو عکسا تم کامل معلوم نیست ولی تو فیلم همه چیز قشنگ معلومه عشقم

همیشه بخندی عمر مادر045.jpg

031.gif

و پذیرایی me to u

creddy07.gif

عزیز مادر دارو ندارم و میدم فقط واسه یه لبخندت. پس همیشه بخند عشقم

creddy7.jpg

اینم هدیه دایی جون که عاشقشی! البته النازم دقیقا همین گیتارو برات گرفته بود. چون همه میدونستن چقدر گیتار دوست داری. ولی یکیشو بردم برات عوض کردم و کیسه بوکس گرفتم که اونم خیلی دوست داری.

اینم هدیه ملیکا بود که اینم خیلی دوست داری. گلادیاتور کوچولو

و در نهایت این ماه هم با همه سختی و آسونیاش تموم شد و روز 19 مهر پسرکم به طور رسمی 3 سال رو به پایان رسوند و وارد چهارمین سال زندگیش شد.

اینم سومین تولد سه سالگی و سه نفره ما

نخندیا! همون چندتا شیرینی مونده بود و شمع 2 + 1گل خخخخخ مادرم دیگه. خواستم دقیقا روز تولدتم شمع فوت کنی

خورشید هم دلش میخواد تمام وقت تو صورتت نگاه کنه زیبای مادر

هیــــــــــــــــــــــــس ارشان امتحان داره

اینم وقتی که با توپ زدی به ساعت و دست پیش گرفتی سرتق مامان

و من به عنوان مادرت برات همیشه و همیشه لبخند رو آرزو دارم. امیدوارم تو تمام مراحل زندگیت شاد و موفق باشی عزیز دل مادر.

فوووووووت .....

فووووووووت ....
فوووووووت .....
فووووووووت ...
فوووووووت ....
بیا شعما رو فوت کن !!!
تولدت مبارک !!!

امروز با شکوهترین روز هستیست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد
و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد
به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی تولدت مبارک

182254ja3as3iatm.gif

کی باورش میشه این پرنس همون حباب کوچولو باشه؟؟؟؟

لحظه لحظه ات پر شادی و موفقیت همه وجودم

i274745595F5475F4.gif

آرزوی من برای تو ، هرچی آرزوی خوبه مال تو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)