ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

خاطره روزی که مامان شدم...

1391/6/30 23:49
509 بازدید
اشتراک گذاری

خاطره 3/6/91

سلام کوشولوی مامان...

دردونه الان که دارم برات مینویسم ساعت یه ربع به ٢ شبه و من خوابم نمیبره داشتم به روزی که رفتم آزمایش و فهمیدم نینی دارم فکر میکردم گفتم بیام برات بنویسمش... شكلك هاي كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<<

حالا برات تعریف میکنم: روزی که شقایق خانم مامان میشود: تاریخ خاطره30/11/90

 وقتی توی اتاق انتظار آزمایشگاه دکتر جعفرزاده با مامان شراره نشسته بودم مطمئن نبودم دلم میخواد جواب مثبت بگیرم یا منفی! 3 ساعت بود توی خیابون راه رفته بودیم تا جواب آماده بشه خیلی خیلی خسته شده بودم و پاهام درد میکرد... اوه

چند ماهی بود افتاده بودم به جون بابا علی که بچه دار بشیم اما اون همش میگفت هر وقت خودت بزرگ شدی... با اون که خیلی دلم نینی میخواست اما وقتی جدی بهش فکر میکردم ترس برم میداشت...استرس تصور 1 موجود زنده کوچولو که همه چیزش از وجود خودم باشه یکمی ترس آور بود...استرس یک دفعه ترسیدم و فکر کردم بزرگ کردن 1 انسان دیگه خارج از توانایی های منه... استرساما بازم ته دلم 1 چیزی قلقلکم میداد و دلم نینی میخواست...مژه

 خلاصه اسممو صدا کردن و مامان شراره رو فرستادم بره برگه آزمایشو بگیره... دستام به طور واضح میلرزید... با اینکه با بیبی چک مطمئن شده بودم که نینی دارم اما بازم فکر میکردم نکنه اشتباه شده باشه...؟؟؟؟؟؟؟

وقتی خانومی که پشت پارتیشن نشسته بود گفت: مبارک باشه، مثبته! روی صندلی وا رفتم... دوست داشتم از خوشحالی داد بزنم :::من مامان شدم!Happy Dance

 1 شکلات با خودم آورده بودم که موقع خون دادن چشمام سیاهی نره که اون موقعع لازم نشد... اما حالا بدجوری بهش نیاز داشتم... با خودم فکر کردم الان تو دلم 1 مووجود زنده دارم... مثل 1 مروارید با ارزش توی صدف...

یادم نیست چطوری اومدیم بیرون و مامان شراره به بابارضا و باباعلی و دایی امیر زنگ زد و چی گفت... وقتی گوشی رو از مامان شراره گرفتم که گفت علی کارت داره صدای باباعلی رو میشنیدم اما نمیدونستم چی بگم و چه کار کنم؟girl_haha.gif باباعلی هی میگفت چرا حرف نمیزنی؟ مگه خودت نینی نمیخواستی...؟؟؟؟؟؟ آخه من اصلا فکرشم نمیکردم همون موقع که نینی بخوام خدا بهم بده...

مثل فضانوردا که تو ماه راه میرن از در آزمایشگاه بیرون اومدیم قرار بود بریم پیش دکتر سمیعی... داشتم تو خیابونا پرواز میکردم... مطمئنم 20 30 سانت بالاتر از زمین بودم... مردم تند تند راه میرفتن اخمهاشون تو هم بود... ولی نیش تا بناگوش باز من جمع نمیشد... همه چپ چپ بهم نگاه میکردن... چه میدونستن من 1 راز کوچیک تو دلم دارم...

رازی که قرار بود تا آخر عمر با من و شوهرم بمونه...

خدایا بابت نعمت به این عظیمی شکرت میکنم و ازت میخوام طعم این لذت رو به منتظرانش بچشونی!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان محمدرهام جون
3 شهریور 91 7:49
اول یه عالمه بوووووووووس برای مامان شقایق که به این خوشگلی ودلچسبی این پست رو نوشته.بعدا"یه عالمه بوووووووووووووس ویژه آقا محمدارشان نازنین که به امید خدا دنیا میاد ومارو از این انتظار درمیاره.
یکککککککککک تبریک مفصل که شاید تکراری باشه ولی برای من همیشه مقدسه:
مادرشدنت مبارک دوست مهربونم


واااااااااااااااااااااااااااااااای منو شرمنده میکنی................
بازم ممنونم
مامان محمدرهام جون
3 شهریور 91 7:50
اسم وبلاگت خیلی قشنگ ورویاییه دوست با سلیقه من من که عاشق اسم جدیدش شدم.مواظب خودت ورویای شیرین پاییزی باش


حتما...
خودت که با سلیقه ای همه رو با سلیقه میبینی گلم...
بازم مرسی
بوس واسه خودت و محمد رهام
مامانی
3 شهریور 91 16:02
الهیییییییییییییییییییی چه خوب تعریف کردی مامان شدن خیلی شیرینه
عزیزدلم

بروزم عکسای سیسمونی پسلی رو گذاشتم منتظرتم



حتما میام میبینم دوست من
مامان کورش
3 شهریور 91 19:39
شقایق جون خیلی با احساس نوشتی با تمام وجودت نوشتی فوق العاده بود


وای مرسی عزیزم
مامان کورش
3 شهریور 91 19:41
یادم رفت باعث افتخارم من لینک کنید من شما لینک کردم


ممنون...
marjan
3 شهریور 91 20:10
آخی نازی.........
چقد قشنگ.الهی که روزی برسه خاطره ی داماد شدنش رو بنویسین.....
راستی شقایق جان مرسی برای تبریکت به مناسبت عید...
اونروز هر کاری کردم وبت برام باز نشد.
به منم سر بزن


مرسی خاله جونی
حتما میام...
ترکان
4 شهریور 91 2:05
شقایق جون چه خاطره ی قشنگی نوشتیخدا محمد اَرشانو برات حفظ کنهبی وفا شدیا بعداً نگی نگفتی


مرسی گلم... ببخشید یکم این روزا سرم شلوغه عزیزم... گفتم که درگیر خونه تکونی و اتاق ارشانم...
جبران میکنم گلم
مهرنوش مامان مهزیار
4 شهریور 91 7:25
سلام عزیزم با تاخیر عید شما هم مبارک باشه عزیزم . سفر بودم دیر تبریک گفتم. پست قشنگی بود خیلی خاطره مامان شدن منم زنده شد عزیزم . موفق باشی


مرسی گلم... همیشه به گردش
ن مامان کورش
5 شهریور 91 3:46
شقایق جون من رفتم تو گوگل زدم کد اهنگ اومد


ممنونم گلم پیداش کردم
رضوان مامان رادین
5 شهریور 91 15:15
تبریک میگم عزیزم....
امیدورام پسمل کوشولو صحیح و سالم بیاد بغل مامانیش


مرسی عزیزم
elnaz
6 شهریور 91 16:58
سلام شقایق عزیز،خاطره مامان شدنت خیلی قشنگ بود،قربونت برم،ببخش ی مدت نتونستم بیام اینترنتم مشکل پیداکرده بود،، میبوسمتون


مرسخاله الناز... ایشالا زودی مشکل نت درست بشه تند تند بهمون سر بزنی... بابت راهنماییتم ممنونم..
مامان ياشار
6 شهریور 91 20:53
واي شقايق جونم چقدر لطيف نوشته بودي، منم يهو دلم خواست دوباره مامان شم چه دعاي قشنگي كردي آخر پستت الهي آمين، ايشالا دسته گل تو هم به زودي مياد بغلت و انتظار به ته ميرسه


مرسی گلم... آمین
فاطمه مامان آیلین
8 شهریور 91 0:37
ایشالا نی نی جون به سلامتی به دنیا بیاد مامان خانم خوشبخت


ممنونم فاطمه جون