ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

و مهر از راه رسید...

1391/6/31 23:41
534 بازدید
اشتراک گذاری

تاریخ ٣١/٦/٩١

پائیز در راه است، اندکی از مهر پیداست، حتی در این دوران بی مهری باز هم پائیز زیباست!

سلام

سلام به غنچه پائیزی خودم که دیگه چیزی نمونده شکوفا بشه! خوبی عزیز دلم؟ مامانی بالاخره پائیزه و مهمتر از اون ماه مهر از راه رسید... 748420_JC_hurrah.gifمیدونی چند ماهه منتظر این فصل مخصوصا این ماهیم؟ از اول بارداری، مهر برام انقدر دور بود که فکر میکردم هیچ وقت قرارنیست برسه... اما به یاری خدا مهر هم از راه رسیدو  از امروز ٢٥روز مونده به اومدنت!! با اومدن این روز مدرسه ها باز میشه... امیدوارم به زودی انقدر بزرگ بشی که اولین روز مدرسه رو برات جشن بگیریم!Winner

این روزا بیشتر از قبل سعی میکنم به روز زایمان فکر نکنم اما شب و روز دارم بهش فکر میکنم و از فکرش لرز به تنم میوفته! هر وقت یه کوچولو دلم درد میگیره وحشت میکنم! با اینکه میدونم این دردا دردای واقعی نیست اما بازم میترسم!استرساسترساسترس

تو شهرزاد خوندم یکی از مادرها واسه زایمان رفته بیمارستان و ترسیده و گفته حاضر نیست وارد اتاق عمل بشه! حرفش خیلی خنده دار بود اما آخرش چی؟ اون بچه باید یه جوری بیاد بیرون! میتونم بفهمم چه حسی داشته! تو اون شرایط *ترس* از همیشه به آدم نزدیک تره!استرس اصلا من به جای زایمان از خود ترس میترسم!

میترسم روزی که باید از همیشه شجاعتر باشم از ترس غش کنم! وای نه اونوقت کی ارشان و به دنیا بیاره؟چشم

به خاطر همینه که میخوام سزارین بشم! حداقل بیهوش میشم و وقتی تموم شد به هوش میام... درسته عوارض داره اما باباعلی هم میگه بهتره سزارین بشم!

راستی گفتم باباعلی،،، این روزا باباجونت  انقدر به من پروتئین داده که دارم بالا میارم! میگه این چندروزم حسابی بخور که ارشان تپلی به دنیا بیاد! اولش فکر کردم دیگه هیکل من براش مهم نیست اما دیشب بی دلیل در مورد دکتر تغذیه ای که خیلی کارش خوبه و... حرف زد و پیشنهاد داد بعد به دنیا اومدنت برم پیشش! خیالم راحت شد که هنوز منو دوست داره!

چطوره لیست رژیم غذایی که باید بخورم و بنویسم که به مامانایی که نینی تو دلشونه و میخوان وزنش بره بالا هم یه کمک کوچولو بشه؟(البته من از روی لیستی که دارم مینویسم و هیچ تجربه ای ندارم!)

{انواع گوشت(قرمز، مرغ، ماهی، بوقلمون)... کره، خامه، برنج و ماکارونی، روغن زیتون، آناناس، میوه و سبزی، انگور، کشمش، گردو، خرما، موز، بادام، عدسی، بستنی، تخم مرغ}

راستی فندقی خاله هدیه(دختردایی خودم) نینی داره! دورو بر 2 ماهشه! 1 دوست جدید واسه تو!

دیگه باید برم... منتظر خبرای جدید باش چون این روزا تند تند برات مینویسم!

خیلی دوستت داریم شکوفه پائیزی من!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان الینا
31 شهریور 91 23:28
ممنون که اومدی پیشم عزیزم


بازم میام!
رضوان مامان رادین
31 شهریور 91 23:33
منم همش از زایمان میترسیدم.اما اونجوری نیست که فکر میکنی.خدا خودش کمک میکنه.
راستی در مورد وبلاگ رادین هم حرفتونو گوش کردم


ممنون گلم... خیلی خوب شد!
سميه
1 مهر 91 0:07
كاش كه نميترسيدي و زايمان طبيعي انجام ميدادي خيلي خوب بود اما اين راه هم كه شما انتخاب كردي يكي از روشهاي زايمان هست
راستي تا پسرك بدنيا اومد به بهانه نداشتن وقت اينجارو تعطيل نكني زود عكسهاشو بگذار


چشم خاله جون سعی میکنم زود بیام... اما احتمالا روزای اول میرم خونه مامانم و اونجا اینترنت زغالیه! زود میام!
مامانی
1 مهر 91 1:05
ایشالا صحیح و سالم به دنیا بیاد


مرسی عزیزم
مامان هومن
1 مهر 91 2:14
سلام عزیزم
ایشالا به سلامتی ارشان کوچولو به دنیا میاد
فقط حسابی بخواب چون نینی که به دنیا بیاد دیگه خواب معنی نداره


سلام عزیزم.. چه خوشحال شدم که اومدی!
حتما گلم ممنون
mamanebaran
1 مهر 91 8:55
سلام عزيز دلم ، خيلي ممنون كه از وبلاگ باران جون ديدن كرديد ، اميدوارم اين روزا برات به راحتي و زود زود بگذره تا ني ني خوشگلتو زودتر ببيني ، از هيچ چيزي هم نتري نه از سزارين ، نه از روز زايمان تمام اين لحظه با يك لحلظه ديدن فرشته كوچولوت رنگ شادي به خودش مي گيره ، خيلي خيلي مراقب خودت باش


سلام دوست من... ممنون که به ما سر زدی... از دلداریت ممنونم گلم! باران جونو ببوس
فاطمه
1 مهر 91 9:32
وای خدا یگه چیزی نمونده . ایشالا به سلامتی
عزیزم به خدا هیچ ترسی نداره . منم خیلی میترسیدم ولی واقعا اندازه نوک سوزن درد نکشیدم . بیمارستانو خوب انتخاب کن .
تو دیگه یه مادری . یه مادر قووووووووووووووی


ممنونم... آره مثلا باید قوی باشم!
مامان سمی
1 مهر 91 11:10
ورودت رو به بهترین فصل خدا(چون محمد ارشان جونی متولد این فصله)تبریک میگم.با آرزوی بهترینها برای تو مامانی با احساس و گل پسری


وااااااااااااااااااای مرسی گلم... واقعا برام زیباترین فصل شده!
مامان محمدرهام جون
1 مهر 91 13:19
عزیزم پاییز برگ ریزونتون مبارککککککککککک.بوی مهر آمد وبوی ارشان آورد.خاله جونی تپل مپل شو که سفر نزدیکه به زودی از یه جای تنگ وتاریک به یه دنیای روشن وخنک خواهی آمد.هوراااااااااااااااااااااااااااااا


مرسی گلم...
چشم خاله همه سعیمو میکنم تپلی بشم!
هدي مامان مه نيا
1 مهر 91 17:42
اولین روز دبستان بازگرد // کودکی ها ، شاد و خندان بازگرد باز گردای خاطرات کودکی//بر سواراسب های چوبکی ——————————————————- خاطرات کودکی زیباترند//یادگاران کهن مانا ترند درس های سال اول ساده بود //آب را بابا به سارا داده بود ——————————————————– درس پند آموزروباه وخروس//روبه مکارودزدوچاپلوس روزمهمانی کوکب خانم است//سفره پرازبوی نان گندم است ——————————————————– کاکلی گنجشککی باهوش بود //فیل نادانی برایش موش بود با وجود سوزوسرمای شدید//ریزعلی پیراهن ازتن می درید ——————————————————– تا درون نیمکت جا می شدیم//ما پرازتصمیم کبری می شدیم پاک کن هایی ز پاکی داشتیم //یک تراش سرخ لاکی داشتیم ——————————————————– کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت//دوشمان ازحلقه هایش درد داشت گرمی دستانمان ازآه بود//برگ دفترها به رنگ کاه بود ——————————————————– مانده در گوشم صدایی چون تگرگ//خش خش جاروی با با روی برگ همکلاسی های من یادم کنید // بازهم در کوچه فریادم کنید ——————————————————– همکلاسی های درد ورنج و کار//بچه های جامه های وصله دار بچه های دکه ی سیگار سرد //کودکان کوچک اما مرد مرد ——————————————————– کاش هرگز زنگ تفریحی نبود//جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می شد باز کوچک می شدیم//لا اقل یک روز کودک می شدیم ——————————————————– یاد آن آموزگار ساده پوش //یاد آن گچ ها که بودش روی دوش ای معلم نام و هم یا دت به خیر//یاد درس آب و بابایت به خیر ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشق ها راخط بزن
مهرنوش مامان مهزیار
2 مهر 91 10:16
عزیزم منم منتظرم گل پسرت بدنیا بیاد نگران ورنش هم نباش از 3 کیلو بیشتر


سفر خوش گذشت عزیزم؟ مرسی خانومی...
مامان یاشار
2 مهر 91 11:58
به به چه لیست کاملی خانومی. ایشالا نی نی خوشگلت همون جوری که دوست داری تپل مپلی میپره تو بغلت....دوست جدید ارشان جون هم مبارک راستی یه خصوصی برات گذاشتم


مرسی خاله مهربون... ایشالا ارشان وقتی اومد بتونه دوست خوبی واسه یاشار باشه.نظر خصوصی رو هم خوندم... خیلی بهم آرامش داد... ممنونم دوست خوبم!


مامان هومن
2 مهر 91 14:33
شقایق جون اگه سزارین رو انتخاب کردی اصلا نترس چون اصلا ترس نداره ، چون من میدونم چی میگی من خودم خیلی میترسیدم ولی حتی بیهوش هم نشدم دردش هم جوری نیست که قابل تحمل نباشه فقط چند ساعت بعد عمله که اونم با مسکن حل میشه
پس حتی بهش فکر هم نکن
با اینکه همه به من میگفتن طبیعی بهتره ولی من که از سزارین خیلی راضی بودمو هنوز هم که فکرشو میکنم خدارو شکر میکنم که سزارین شدم چون من هم اصلا طاقت زایمان طبیعی رو نداشتم


مرسی دوست خوبم... من خیلی میترسم... همه دلداریم میدن...
سعی میکنم شجاعتر باشم... بازم ازت ممنونم گلم.
نانا و نی نی جون
2 مهر 91 15:19
سلام
مامانی برا منم دعا کنیا مدیونی برام دعا نکنی


سلام خانومی... محتاجیم به دعا... حتما
مامانی
2 مهر 91 15:47
سلامممممممممممم بیا بروزیماااااااااا


سلام... الان میایم!
elnaz
2 مهر 91 19:09
سلام آجی گلم من واقعاشرمندم منو ببخش
پس ارشان قراره زودتربدنیابیاد آخ جووووون خوشحالم خاله جونی ...:-*:-):-D


سلاااااااااااااااااام الناز گلم... خوبی آجی جونم؟ خیلی دلم برات تنگیده...
ارشانم خیلی دلش برات تنگ شده...
نانا و نی نی جون
2 مهر 91 19:53
سلام
تو هیچ وق نمیتونی جای من باشی چون...
من از تنهایی میپوسم از خدا بخواه بهم یه هدیه بهشتی بده تا مادرم و خودم و همسرم مهربونم شادیمون برگرده


سلام عزیزم... حتما
mamane roham
3 مهر 91 12:14
شقایق جون عزیزم دلهره نداره که تازه بایدم خوشحال باشی که نی نی داره زودتر زودتر می اد و راحت میشی و نی نی رو میگیری تو بغلت . اصلا ترس نداره من هم سزارین شدم هرچی دکترت میگه باهاش همکاری کن و بهش گوش کن و سعی کن که بعدش خوب استراحت کنی که البته با وجود بچه بعید می دونم بشه استراحت کرد انشالله که همسر گرامی کمکت می کنه و این دوره رو هم زود میگزرونی . راستی یکهو بی خبر نری ها. بگو که برات دعا کنیم . در ضمن بعد از زایمان هم عکس هاشو زود بگذار که نی نی مونو ببینیم
من که دیگه دل تو دلم نیست. می بوسمت

سلام گل خانوم... برام دعا کن شجاع باشم...
باشه گلم اگه بیخبر نیاد حتما شب قبلش میگم...
چشم گلم زودی میام...
marjan
3 مهر 91 12:55
سلام شقایق جون چطوری؟؟؟پیزی نمونده دیگه ارشان طلا بیادا!!!!!!!!!نترس گلم!‍‍‍‍‍‍‍!!اگر بدونم روز دقیق زایمانت رو بدونم برات آیه الکرسی میخونم حتما!
مامان تنبل عکس این وسایل پسر طلای ما چی شدپس؟؟؟؟؟
راستی منم به روزم بیااااااا


سلاااااااااااااااام مرجان جونی... آره خاله دیگه چیزی نمونده...
26 مهر تاریخ سزارین دادن گلم... حتما برام دعا کن.
قول میدم پست بعد عکسای اتاقش باشه... الان میام
marjan
3 مهر 91 15:16
چشم گلکم حتما برات ایه الکرسی میخونم!انشالله پسر طلای نازمون صحیح و سالم دنیا میاد!
شقایق جون شما باید الان تو نهایت آرامش باشی!مردمو ول کن!!!!!
مراقب خودت باش


مرسی خانومی... بازم ممنون که بهمون سر میزنی!
رضوان مامان رادین
4 مهر 91 13:31
شقایق جون نگفتی بالاخره دکتر تاریخ زایمان انداخت زودتر یا نه؟؟


عزیزم مرسی که به یادمونی... تو پست جدید همشو توضیح میدم.