ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

روزشمار اومدن ارشان...(20روز)

1391/7/6 23:39
603 بازدید
اشتراک گذاری

تاریخ٦/٧/٩١

سلام ارشان گلم! حالت چطوره مامانی؟

عزیز دلم امروز ٦مهره و فقط ٢٠روز مونده... اوضاع و احوالم عالیه! تا الان از بارداری فقط سختیشو فهمیدم اما الان تازه دارم شیرینیه بارداری رو میچشم! درسته درد کمر و پاهام زیاده ولی وقتی دکتر بهم گفت پسرت دیگه رسیده و اگر به دنیا بیاد دیگه احتیاج به دستگاه نداره انگار دنیارو بهم دادن! Yahآخه گلم تو که بهتر میدونی هر دفعه میرفتیم پیش دکتر یا سونو میگفتن ممکنه نینی نارس و زود به دنیا بیاد، ٣ ماه اول که هیچی... همش غم تو چهره هممون بود و فکر میکردیم تورو از دست میدیم!

خدایا ازت ممنونم... خدایا شکرت... نمیدونم چطور باید به درگاهت شکر کنم که پسرم و برام نگه داشتی! خدایا بازم شکرت

ارشانم فردا یعنی جمعه تولد امام رضا(ع) هست و من خیلی خوشحالم... مامانی تو هم واسه همه اونایی که بهمون التماس دعا گفتن دعاکن که به آرزوشون برسن...

از اوضاع خونمون بگم که پر از شادیه!Yatta همه خوشحالن...  مامان شراره تقریبا هرروز میاد اینجا و تمام وقتمونو تو اتاق تو میشینیم و با وسایلات ور میریم! دیشب با باباعلی ٢تایی رفتیم تو اتاقت و تمام اسباب بازیهاتو بهم ریختیم...( البته کاملا مواظبشون بودیم تک ستاره زندگیم )...

امروز یه سری از لباسای کوچولوتو شستم و مثل مامان هستی بردم تو آفتاب گذاشتم... niniweblog.comداشتم از ذوق منفجر میشدم... باباعلی میگه ازشون عکس بگیر که بعدا بزرگ شد براش خاطره بشه...

ساک لوازم بیمارستانت رو هم بستم... البته بیمارستانی که قراره تو توش به دنیا بیای همه چیز بهمون میده و من نمیدونستم چی باید تو ساکت بذارم... فقط  قرآن کوچولوتو با یه سری لباس کوچولو و شیشه شیر و پتو که اینارو هم میده ولی منم بر داشتم! خلاصه اینکه دیگه همه چیز آمادست! فقط مونده این ٢٠ روزم بگذره و تو به سلامتی بیای پیشمون!

از همه دوستای گلم میخوام که برامون دعا کنن! من شدیدا احتیاج به دعاهاتون دارم تا از ترسم واسه زایمان کم بشه و پسرم سالم بیاد بغلم..

20روز مونده

دوستت داریم عزیزم!

 **************************************

بعدا نوشت:

چندتا از دوستای گلم پرسیدن کدوم بیمارستان زایمان میکنم...

در جواب: بیمارستان لاله تهران

 **************************************

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

مامان سمی
6 مهر 91 14:40
مامانی فقط توکلت به خدا باشه.خدایی که تا الان پسر گلتو برات صحیح و سالم نگه داشته باز هم کمکت می کنه که زایمان خوبی داشته باشی.هر وقت دچار استرس شدی فقط قرآن بخون.آرومت می کنه



ممنونم سمیه جون...
سمیه
6 مهر 91 15:22
به سلامتی این 20 روز ممکن کمی طولانی تر به نظر برسد اما خب میگدرند
من یک شمارش معکوس برای خودم درست کرده بودم از 30 روز مونده به تاریخ زایمان برای هر روز یک جمله از کارهای اون روز رو مینوشتم بعدا که میخوندم خیلی خاطره انگیز بود


آخی چه کار قشنگی... بعدها خیلی میتونه جالب باشه
رضوان مامان رادین
6 مهر 91 15:34
عزیزم .چقدر عالیییییییییی
راستش منم فقط از زایمان استرسشو اذیتهاش را یادمه.آخه منم روزای سختی را گذروندم.اماخدا را شکر شما به جاهای شیرینشم رسیدید
خیلی عالیه از این لحظات حداکثر استفاده را ببر و اصلا نگران زایمان نباش.به قول مامانم این همه خانوم که نی نی بدنیا آوردن ما هم مثل اونا.
ایشاا... ارشان جون صحیح و سالم میاد تو بغلت...


آره راست میگه مامانت... سعی میکنم لذت ببرم...
مرسی گل خانم
مامان محمدرهام جون
6 مهر 91 17:34
خداروشکر که خوبی عزیزم.ان شالله به راحتی وسلامت زایمان میکنی به دیدن صورت ماه گل پسرت که فکر کنی دیگه هیچ ترسی برات باقی نمیمونه.

محمد ارشان جونم برای ما وپسرنازمونم دعا کن تو هنوز پیش فرشته هایی عزیزم.


مرسی گلم
چشم خاله جون
شمام واسه من و مامانم دعا کنید
مامان محمدرهام جون
6 مهر 91 17:35
با این شمارش معکوست خیلی صفا کردم مامان با احساس


قربونت برم دوست جونم
مامانی
6 مهر 91 19:05
ایشالا به سلامتی به دیا میاد


ممنونم
marjan
6 مهر 91 22:04
سلام خانم گلی!ای من فدای ارشان گلی م بشم که دیگه مث یه سیب سرخ و خوشمزه رسیده شده!همیشه سالم باشی خاله!
شقایق جون راجع به اون وبه که گفتی نوشته هاتئو کپی کرده برو و خیلی محترمانه بهش تذکر بده اگر کوش نکرد جدی بگو بهش که دوس ندارم این کارتو!
راستی شاید به زودی عکس بچگیمو بذارم!بارو کن بخدا اونقدام دیدنی نیستم خانمی!
راستی به روزم


سلاااااااااااااااااااام خانومی
مرسی خاله جونم
نمیدونم خیلی ناراحتم شاید بهش بگم!
اگه شد حتما بذار!
زودی میام بهت سر میزنم
مامانی
7 مهر 91 0:50
سلام عزیزم بروزم بیا منتظرم


چشم الان میام
هدی مامان مه نیا
7 مهر 91 15:35
سلام ، احساس قشنگیه ازش خیلی لذت ببر ، منم دوست دارم یعه بار دیگه اون لحظرو باز تجربه کنم ، .


سلام خانومی... خب دست به کار شو دیگه
مامان بهراد
8 مهر 91 10:47
خیلی خوش حالم که هر دوتاتون سالم و سلامتید.....
و روز شماری می کنم تا تولد این فرشته ی کوچولو........
چشم به هم بزنی این روزها میگذره و نی نیت تو بغلته و داری این مطالب رو می خونی و می خندی..


ممنونم دوستم
آره واقعا!!!!!!!!!!!
زهره
8 مهر 91 13:15
عزيزم مي دونم كه خيلي سخت بوده فكر اينكه نوزادت نارس به دنيا بياد ولي خدارو شكر كه اين آخرا به آرامش رسيدي..دعا مي كنم تو خودم و همه ي كسايي كه منتظرن به سلامتي فارغ شن..
خوشحال ميشيم به ما هم سربزني


مرسی عزیزم که بهم سر زدی
حتما میام
mamane roham
8 مهر 91 14:20
به سلامتی انشالله . انشاله که این 20 روز هم عین برق و باد می گذره. و نی نی خوشگلمون آقا ارشان گل می اد پیشممون و یک فرشته دیگه از اسمون به زمین می اد. وای چه ذوقی داره اگه به این چیزها فکر کنی دیگه از زایمان نمی ترسی که واقعا هم ترس نداره اینو دارم جدی می گم نه اینکه بخوام بهت دلداری بدم عزیزم. اصلا ترس نداره که هیچ ذوق هم داره. دیگه نترسی ها. امیدت به خدا باشه و روز زایمانت هم زیارت عاشورا و آیت الکرسی یادت نره هم خودت بخون هم مامانت یا هر کس که باهات می اد. من هم دعا می کنم عزیزم.

سلامت باشی
مرسی قربونت برم... چشم حتما میخونم
شما هم واسه ما دعا کنید گلم
mamanebaran
8 مهر 91 15:56
عزيز دلم ، اميدوارم اين 20 روز زود زود زود بگذره تا ماماني فرشته خوشگلشو ببينه ، خيلي خيلي مراقب خودت باش
چقدر انتظار براي ديدن اين فرشته آسموني لذت بخشه


ممنونم خانومی... واقعا روزای قشنگیه
مامان یاشار
8 مهر 91 22:28
نازی چه روزای قشنگی بی قراری واسه دیدن روی ماه نی نی کوچولو. ما هم منتظریم. از ارشان خوشگل هم ممنون که روز عید ما رو دعا کرده


شمام واسمون دعا کنید خاله جون
مامان محمدرهام جون
8 مهر 91 22:45
خاله شقایق جون دیگه به ما سر نمیزنی؟؟؟؟دیگه دوستمون نداری؟؟؟؟


چرا گلم میام ولی نمیتونم نظر بذارم... گیر میکنه
مامان کیان کوچولو
8 مهر 91 23:50
عزیزم ایشالله که زایمان راحت وخوبی داشته باشی


مرسی گلم
mamane Ali
9 مهر 91 12:53
سلام شقایق جون .. این شمارش معکوس فکر کنم بدتر استرس میاره ! من برگه ات رو دیدم استرس گرفتم ! این روزای آخر تا میتونی قرآن بخون .. عجیب دل آدم رو آروم میکنه .. من بعضی وقتا از ترس و استرس خیلی حالم بد میشد.. سوره الرحمن رو میخوندم یا از شوهرم میخواستم برام بخونه .. عظمت خلقت خدا اونقدر مبهوتم میکرد که ترس من از زایمان خیلی ناچیز به چشمم میومد و دلم خیلی آروم میشد .. از طرفی فکر کن این همه آدم .. میلیارد ها ادمی که رو کره ی زمین هستن همه شون با پروسه ای به نام زایمان به دنیا اومدن !
راستی تو که میخوای سزارین کنی،ترس نداره دیگه ! به جای من بودی چه کار میکردی
راستی سیسمونی خیلی عالی و قشنگ بود .. دلم برای روزای جیدن اتاق علی تنگ شده ..خیلی ذوق و شوق داشتم
فکر کن چند ماه دیگه تو هم میری وبلاگ اونایی که باردارن و تجدید خاطرات میکنی


سلام دوست خوبم... دلم براتون تنگ شده بود!
باشه عزیزم میخونم... بازم ممنونم که بهمون سر میزنی! راست میگی!!!!!!!!!!!!!
نانا و نی نی جون
9 مهر 91 13:15
سلام
خوبی مامنی جون؟
محمد ارشان گلت چیکار میکنه
مامانی برا منم دعا کن سال بعد این وفت منم نینیمو تو بغلم داشته باشم انششاا...


سلام ناز خانوم... خوبیم خاله جون
حتما... انشالا
رضوان مامان رادین
9 مهر 91 14:39
ممنون که به فکر رادین بودید.
وای نمیدونید چقدر بی قرارم واسه دیدن ارشان کوچولو


مرسی خاله دیگه چیزی نمونده بیاد خاله جون
هدي مامان مه نيا
9 مهر 91 17:59
اتفاقا منم قرار بود بيمارستان لاله زايمان كنم


جدی؟ خب چرا نرفتی؟
هدي
9 مهر 91 19:05
سلام، جونم برات بگه من كلي دكتر عوض كردم ،دكتر اول من خانم مقصودي بود كه بهترين دكتر بانك ملي بود(همسرم تو بانك ملي كار مي كنه ) و تو بيمارستان لاله هم بود.ولي بعد از يك تشخيص اشتباه دكترم رو عوض كردم و رفتم پيش دكتر صفاريان و قرار شد بيمارستان عرفان زايمان كنم ولي چون زايمانم طبيعي بود و به قول خودش بدون درد و با حضور همسر انجام ميشد مي خواست ازم 6 ميليون بگيره و منم يه جورايي زورم اومد كه طبيعي زايمان كنم و اينقدر پول بدم و البته از بيمارستان عرفانم يه چيزايي شنيدم كه نظرم عوض شد ، در آخر دوباره رفتم بيمارستان بانك پيش دكتر مهجوري ، واقعا خدا خيرش بده خيلي بهم روحيه داد و خيلي راحت زايمان كردم البته تو بيمارستان بانك چون خلوته و 18 متخصص داره و ان شب فقط من زايمان داشتم و همه بهم مي رسيدن ، يعني اگر بيمارستان ديگه اي مي رفتم پشيمون مي شدم ، هزينه زايمانم با اتاق خصوصي و همراه فقط شد 400 تومان.


پس دکتر زیاد عوض کردی
خدارو شکر که راضی بودی...
مامان محمدرهام جون
10 مهر 91 1:35
شقایق جونم چرا نمی آپونی؟؟؟؟؟؟؟دلم برای نوشته هات تنگ شده.موندم تو بری برای استراحت زایمان من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟


عزیزم نظر لطفته... این روزا یکم سختمه بیام بنویسم...
مامان محمدرهام جون
10 مهر 91 2:00
خصوصی


خوندم گلم... درست میگی اما یکم ناراحتم
نمیدونم چکار کنم
مامان کورش
12 مهر 91 17:38
سلام شقایق جون وای این چند روز اخر چقدر دیر میگذره اندازه کل حاملگی هستش


سلام عزیزم... آره واقعا انگار خیلی زیاده!