اینم شهرزادی که منتظرش بودیم...
تاریخ 10/7/91
گل گل گلدون! سلام غنچه خندون! سلام
نمک نمکدون! سلام قند تو قندون! سلام
آی گل پونه! سلام یکی یدونه! سلام
عزیز دردونه! سلام چراغ خونه! سلام
پسر گل مامان چطوره؟
از شعر بالا خوشت اومد؟ اینو از عمو فیتیله ایها یاد گرفتم که البته خیلی بیشتره که هنوز همشو حفظ نکردم... (فکر کنم چندروز دیگه تو 1وبلاگ دیگه ببینمش!)
پسرم الان که دارم برات مینویسم بابایی خونست و در خواب بعداز ظهر به سر میبره! منم قرار بود خوابم ببره اما شیطونیهات نذاشت بخوابم و اومدم برات بنویسم!
وقتی اوایل بارداری بودم همش به این فکر میکردم که اونایی که هفته 38 و 39 هستن( یعنی یه چیز تو مایه های 1000 سال دیگه) چه کارایی میکنن؟مثلا همیشه خوابن؟ میتونن خرید برن؟ چطوری میخوابن؟ مهمونی میرن؟ و از این سوالها!
الان که خودم به او تصور دور دست رسیدم میتونم جواب این سوالات رو بدم... همه چیز مثل همیشه است فقط یکم سخت تر!
مثل امروز خودم که بعد از صبحانه به همراه بابایی رفتیم فروشگاه که لوازم کلی خونه رو خریداری کنیم... معمولا ماهی 1 بار اینطوری خرید میکنیم ولی امروز به مناسبت اومدن شما رفتیم که خونه رو مجهز کنیم... اینطور که بقیه رو میبینم شاید بعد از اومدنت تا مدتی نتونم سرمم بخارونم!سبزیهای مختلف هم فریز کردیم و خونه رو تمیز کردیم، و امشب قراره بریم خونه بابا رضا! شاید چند روزی اونجا بمونم... آخه گلم پاهام ورم کرده و نمیتونم راحت راه برم...شبا یکم سخت تر میخوابم... در عوض راحت تر غذا میخورم( آخه رفتی پایین تر و دیگه به معدم فشار نمیاری)... خلاصه اینکه فرق زیادی با قبلا نداره!
کتابا و مجله های بارداری رو جمع کردم و مطالبی در مورد زایمان و نوزاد( شیردهی، تعویض پوشک و ...) میخونم!
راستی مامانی یادته چند ماه پیش که مثل باد گذشت بهت گفته بودم 5تا دیگه مجله شهرزاد بخریم تو میای؟ و هر ماه بهت میگفتم یکی دیگه کم شد! امروز آخریشو خریدم!!!!!!!!!!! شهرزاد مهر 91... و اسمشو گذاشتم شهرزاد موعود!
این روزا زود حوصلم سر میره و دلم میخواد یکی باشه فقط باهاش در مورد بچه داری و زایمان حرف بزنم...
گیفت های مهمونیتو آماده کردیم و با مامان شراره در تدارک جشنی هستیم که بعد از اومدنت میخوایم بگیریم...
راستی یادم نبود که هنوز بهت نگفتم:ما تصمیم داریم انشالا وقتی اومدی برای سلامتیت گوسفند قربونی کنیم و مامان شراره میخواد آش نذری بپزه و 1مهمونی مولودی هم بگیره... الانم داریم تدارکات اونو آماده میکنیم... شاید تو که اومدی حسابی شیطون بشی و اجازه این کارارو بهمون ندی!
در آخر اینکه محمد ارشانم واقعا هم تمام فضای دلم رو پر کردی هم تمام حجم فکرم رو!
فقط 16روز مونده!!