این روزها... 9/10/91
دوست جونا به قسمت دوستای خوشگل محمدارشان عکس اضافه شد
سلام توییتی من
خوبی کلوچه شیرینم؟ الان که دارم برات مینویسم رو پام خوابیدی و اصلا خوشحال نیستی...
نمیدونم چرا از دیشب هی بغض میکنی و بی دلیل و از ته دل گریه میکنی؟ الهی مامان قربونت بره........
شیرینم امروز اومدم برات بگم که بابارضا خونه اشو فروخت و یه خونه بزرگتر خرید... البته یکم ازمون دور شد ولی بازم اونقدری دور نیست که ناراحت باشم... دیشب اونجا بودیم، مامان شراره تصمیم داره همه وسایلاشو بده و تو خونه جدید همه چیز نو بخره، بخاطر همینم ماکه اونجا بودیم و دیشب باباعلی و عمومجتبی اومدن کمک که مبلا و ویترین و ببرن بیرون... خلاصه:
مامانی نمیدونم چرا انقدر گل open مامان شراره رو دوست داری؟ تو که بزرگ بشی قطعا چیزی از این خونه یادت نمیاد واسه همینم ازت یه سری عکس گرفتم که بزرگ شدی ببینیشون... بیشتر از همه open رو گرفتم چون واقعا دوستش داری، ای کاش میشد بکنمش ببریم خونمون واست...
گلم این روزا خیلی کارای جدید میکنی... دستت رو میشناسی و اول نگاش میکنی، چشمات چپ میشه، بعد میکنی دهنت و تند تند شروع به خوردنش میکنی(انگار یک ماهه چیزی نخوردی)... به زودی از این حالتت عکس میگیرم...
وقتی رو پا نگه میداریمت یکی دو تا قدم برمیداری و بعدش بال بال میزنی که بغلت کنیم...
خیلی ترسو و دل نازک شدی... باکوچک ترین صدا میترسی و بغض میکنی
وقتی دمر میخوابی پاهاتو هل میدی و هی میری جلو و یهو کله پا میشی و گریه میکنی... وقتی دمر خوابیدی باهات حرف میزنم خیلی دوست داری:
اول نگام میکنی
بعد خودتو برام لوس میکنی
بعدشم شروع میکنی به خندیدن:
خیلی اسباب بازیهاتو دوست داری و منم کلی باهات بازی میکنم... میبرمت تو اتاقت که محو تماشای دورو برت میشی و جیک نمیزنی...
اینجا زل زدی به عروسک های آویز بالاسرت
پسمل فوشولم خودتو میکشی که برسی به دکمه ها و آهنگشو عوض کنی
و موفق میشیییییییییییی(البته میمونی رو دکمه و بیچاره قاطی میکنه)
بابارضارو خیلی دوست داری و انقدر براش درد دل میکنییییییییییییییییییی
٢روز پیش رفتیم خونه دوست مامان شراره , مریم خانم, نذر سفره ابوالفضل داشت... همه یادشون رفت قرار بوده عذاداری کنن وهمش با تو ور میرفتن... تو هم اونجا تو اون شلوغی حرف زدنت گرفته بود کلی براشون خندیدی... مریم خانم خودشم بارداره... بچه دومشه، اولی زهرا جون و دومی که تو شکمشه امیرعلی!
فوق العاده مامانی هستی و وقتی گریه میکنی حتما باید خودم آرومت کنم، همراه گریه یکسره میگی: ماما... ماما...(میدونم ارادی نیست ولی میخوام باور کنم که داری منو صدا میکنی)، آخه اگه غیر ارادی میگی چرا تا من بغلت میکنم آروم میشی و آروم میگی ما ما ما ما.؟
راستی کاپشن سرهمی که مال نوزادی خودم بود و مامان شراره برات نگه داشته بود و تنت کردم... یکم برات بزرگه
میمیرم برااااااااااااااااااااااااااات