ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

مهریماه...

سلام گل قشنگ باغ زندگیم امسال ماه مهر برای ما خیلی قشنگ شروع شد... چون دقیقا روز اول مهر قرار بود بریم خونه دوستمون... خاله سعیده بخاطر ما تولد آرتین رو دیرتر برگزار کرد. نمیدونی چقدر قشنگه که دوستت انقدر مهربون باشه. امیدوارم همیشه دوستیهامون پابرجا باشه. اون روز علی رقم خستگی سفر و کارهای زیادی که بعد از برگشتن از مسافرت داشتیم + نوبت دکتر داشتم و باید ظهر میرفتم ولی باز خستگی برام معنا نداشت و میخواستم هرچه سریعتر برم پیش دوستای خوبم. و اینگونه بود که ما به همراه بابا علی بعد از رفتن پیش دکتر آقاخانی با سرعت هرچه تمام تر رفتیم به سمت تولد آرتین خان اول!!!!!!! فوق العاده بود... روز قشنگ و زیبایی بود. اکثر دوستامون...
20 آبان 1393

داستان های شهریور93

سلـــــــــــــــــام قند عسل مامانا شیرینم اومدم تا برات از اتفاقای شهریور ماه 1393 بگم... 21 شهریور : مثل همیشه جمعه بود و رفتیم خونه بابارضا 22 شهریور : به همراه بابایی رفتیم خونه عمو مجتبی 23 شهریور : سالگرد ازدواجمون ... بعله امسال سالگرد ازدواجمون نه تنها نتونستیم بریم مسافرت بلکه بابا علی ب کلی فراموش کرد من و تو دو تایی رفتیم کیک خریدیم  با شمع و بادکنک اومدیم کلی تزیین و میوه و خلاصه ذوق و ..... بابایی شب اومد خونه گفت این کیک چیه؟ ماهگرد ارشان ک تازه شده! تولدامونم ک نیس!!!!!!!! منم خشکم زده بود... وقتی فهمید خیلی ناراحت شد ک یادش رفته! بهش حق میدم. تقریبا هرروز محضر بود. این دفتر خونه اون دفت...
20 آبان 1393

با خاطرات اسباب کشی و خونه جدید برگشتیم

سلـــــــــــــــــــــــــام و صد ســــــــــــــــــلام به همه دوستای نینی وبلاگی گلم و هــــــــــــــــــــــــــــــزاران سلام ب پسمل ناز و خوشگلم بله ، بالاخره به یاری خدا بعد از تقریبا 3 ماه برگشتیم. خیلی خیلی دلم برای وبلاگ پسرم و همه دوستای مهربونم تنگ شده و کلی هم عقبم!!!! قبل از اینکه خاطرات رو شروع کنم میخوام از همه دوستایی ک ب طرق مختلف تو این مدت باهامون در ارتباط بودن تشکر ویژه بکنم و از راه دور یه ماچ گنده براشون بفرستم! حالا چون کلی حرف و عکس دارم بهتره برم سر اصل مطلب ینی پیشی کوچولوی ملوسم ک الان 2 سال و 1 ماهشه! میخوام از اول شروع کنم. ینی دقیقا از همونجایی ک ننوشتم... پس بریم ک بخونیم: نازدونه...
30 مرداد 1393

مسافرت عید فطر و تولدم!!

قبل از اینکه این پستو بخونی بدون واقعا مردم تا این پست تایید بشه. لب تاب خرابه و نمیشه پست بذاریم. یه عالمه عکس مونده که بذارم.... سلام گوگولـــــــــــــــــــــــو، خوبی عشقم؟ بیا بریم که با عکس و خاطرات جدید اومدم از عید فطر بگم که باباعلی بیچاره 2 شب پشت شیفت شب شد ... من هم از غصه نرفتم خونه بابارضا... گفتم میمونم خونه. روز عید رفتیم دوتایی یه گشتی تو خیابون زدیم و خوراکی خریدیم برگشتیم. شام مفصل و کلی خوراکی درستیدیم و دوتایی جشن گرفتیم. آب بازی و کلی بازی های دیگه. خب چه کنیم ... کار تو بیمارستانه دیگه میدونی که!!!!!!!!!!! 8 مرداد برنامه مسافرت داشتیم با بابا رضا اینا، ساعت 5 بع...
23 مرداد 1393

هرچی میریم بازم نمیگذره

سلام سلام قند عسل ، سلام سلام کاکل به سر بدون معطلی بریم سراغ خاطرات عشق سرتق مامان مامانم قبل از شروع کردن خاطراتت یه چیزی میخواستم بگم. نمیدونم چرا این روزا انقدر دیر میگذره. والا... یادمه موقع عروسیمون یک ماه قبل جشن ماه رمضون بود و اون سال ماه رمضون خیــــــــــــــــــلی برام طولانی بود. امسالم ماه رمضون برام خیلی طولانی شده. آخه منتظرم که مرداد تموم بشه و بریم خونه خوشگلمون. یه جورایی دیگه تحمل ندارم.   بگذریم!!! 18 تیر بابارضا اینا رو واسه افطار دعوت کردیم و دای دای کیک گرفت که تو پست قبل دیدی! هم ماهگرد 21 تو و هم تولد 16 سالگی دایی جون رو جشن گرفتیم و خیلی خوش گذشت. 19 تیر هم عمو مجتبی ...
31 تير 1393

ارشان و شاهین

سلام ناز پسری! سلام قند عسلی! خوبی عشقول مامان؟ شیرین عسلم این روزا حسابی از تنهایی در اومدیم. نمیدونی چقــــــــــــــــــدر خوشحالم ک دوستای به این خوبی داریم.  ینی ی جورایی امید دارم این نینیها که الان ماماناشون بهترین دوستای من هستن یه روز بشن بهترین دوستای خودت. وای ینی من اون روزو میبینم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خب حالا بریم سر اصل مطلب جوجو فسقلی مامان! سه شنبه 17 تیر 93 ی روز خیلی خوب برای من و تو بود! اون روز صبح ک بیدار شدیم تند تند کارامونو کردیم و ساعت 11:30 رفتیم خونه شاهین جونم. خونشون خیلی بهمون نزدیک بود. من و خاله شیما وقتی فهمیدیم انقدر بهم نزدیکیم کلی ذوق کردیم. تقریبا 10 دقیقه بعد خونه شاهین...
17 تير 1393

روزانه های خوب ، دوستای خوب

سلام قلب مامان جون دلم خوبــــی؟ بازم اومدم با کلی حرف و خبر و خاطره مثل همیشه از روزمرگی های عادی میگذریم و میری سراغ خبرهای باحال ، بریم ک کلــــــــــــــــــــی حرف واسه گفتن دارم عشگم. 23 خرداد صبح ب همراه باباعلی رفتیم خونه بابارضا. مثل هرسال نیمه شعبان قرار بود بعد از ظهر بریم خونه خاله هایده. ک رفتیم و طبق معمول سال های قبل نذریتو دادیم. شب وقتی برگشتیم ب همراه بابایی رفتیم خیابون گردی. میدونی ک نیمه شعبانه و تزیینات خیابون. آدم کلی انرژی میگیره. کلی هم شربت بارون شدیم. خخخخخخخ بعد از اون سمت رفتیم پیش عمو جون( عمونون) کلی هم اونجا موندیم و تو تا تونستی شیطونی کردی و خوش گذروندی!!! ...
30 خرداد 1393

بازم قرار با دوستای خوب

سلام فرشته قشنگ مامان... خوبی پسر شیرین عسلم؟ نمیدونی چــــــــــــــــــــــــقدر حرف و عکس برات دارم... بیا تا تند تند برات بگم: از روز 7 خرداد 93 برات نگفتم : غروب بابایی اومد و گفت ک بریم ی چرخی بزنیم، ما هم راه افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم فروشگاه. اونم  پیاده. خلاصه ک جیگرم رفتنی کل راه رو دویدی، خیلی روز باحالی بود. رفتیم فروشگاه و کلی خرید کردیم و تو هم کلی شیطونی کردی. برگشتنی خسته شده بودی و آروم آروم راه میرفتی خخخخخخخ، رفتیم شام پیتزا بخوریم ، تو هم عاشق پیتزا ، اون شب برای اولین بار گفتی پیشتا اوش مزمز! ینی پیتزا خوشمزست! من فدای حرف زدنت بشم. اون مدت ک نشسته بودیم مدام تکرار میکردی و هی میگفتی به به ......
18 خرداد 1393

روزانه های یک پسمل نوزده ماهه

سلام قلقلی، سلام تربچه، سلام ارشان مامانا خوجــــــــل من خوبه؟ تربچه چ میکنی با این روزا؟ مطمینم پسر قوی من روزهاش یکی از یکی قشنگتره. دقیقا مثل الان ک تا میوفتی بلند میشی بازو هاتو میاری بالا میگی اشان هوی! ینی ارشان قوی! روزانه هاتو برات مینویسم عشقم تا بخونی و بدونی ک لحظه ب لحظه بزرگ شدنت برامون قشنگه! اما این وسط روزهای تکراری رو حذف میکنم ک از خوندنشون خسته نشی فدای تو! 23 اردیبهشت روز پدر بود ، یادته؟ بابایی شب ک اومد خونه زودی شام خوردیم و رفتیم خونه بابارضا! واسه تبریک روز پدر و اینکه دلش واسه باباش تنگ نشه! شب خوبی بود و تو مثل همیشه شیطنتت ب جا بود! پسملم حموم کرده بره مهمونی 26 اردیبهشت ج...
6 خرداد 1393