یه خبر بد...
سلام تپلی من
قشنگترینم، شیرینترینم، نفسم، پسرم چطوره؟
عمر مامان امروز اومدم یه خبر بد بهت بدم... ای کاش میشد هیچ وقت تو وبلاگت از خبرای بد ننویسم... ولی اینم جزءی از خاطراتت میشه...
عمه مامان شیرین امروز فوت کرد... عمه ساری، همون که خیلی مهربون بود... اولین باری که رفتم خونشون تو توی شکمم بودی... آخرین باری که دیدمش هم تو مهمونی مولودیت اومده بود... بیچاره خیلی جوون بود... 2تا بچه داشت: یه پسر که تازه ازدواج کرده و یه دختر که فکر کنم امسال دانشجو شد... خداییش تو این چند وقت که دیدمش خیلی به دلم نشسته بود... خدا رحمتش کنه!
ما فردا قراره بریم شمال... البته قرار بود واسه مرخصی بریم اما ای کاش واسه شادی میرفتیم!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی