ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

یک سال چه پراز ماجرا گذشت...

1391/10/27 23:13
390 بازدید
اشتراک گذاری

 شکلکهای جالب و متنوع آروین

zibaسلام سلام 100 تا سلام به پسر یکی یدونم...ziba

zibaمامانم میدونی امروز چندمه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ziba

ziba27 / دیماه / 1391ziba

zibaیادته پارسال تو همین تاریخ یعنی 27 / دیماه / 1390 چه اتفاقی افتاد؟؟؟؟؟؟؟؟ziba

zibaآره گلم درست حدس زدی، فهمیدم تو تو شکممی...............................ziba

niniweblog.com

zibaیادم میاد اولین ماهی بود که واسه بارداری اقدام کرده بودیم... از اونجایی که عادت ماهانه ام دقیقا راس ساعت اتفاق میوفتاد و من 26 / دی ساعت 10 شب چندتا لکه دیده بودم و انقدر تو بغل باباعلی گریه کردم که دقیقا جای صورتم رو شونش خیس خیس بود....ziba

zibaبابایی هم از گریه های من بغض کرده بود و همش میگفت هرچی خدا بخواد همون میشه... حتما قسمت نبوده این ماه بچه دار بشیم... اصلا اولین بار درصدش خیلی پائینه و .....................ziba

zibaفکر میکردم ماه اول نشده دیگه هیچ وقت بچه دار نمیشم... ziba

ziba 

zibaاماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااziba

zibaفردا صبحش که بیدار شدم چشمام پف کرده بود از بس قبل خواب گریه کرده بودم ولی دیدم هیچ خبری از لکه بینی نیست... با اینکه خیلی نا امید بودم اما بیبی چکی که همون شب بابایی خریده بود و استفاده نکرده بودم رو برداشتم و رفتم تو wc و بعد از چند دقیقه با جیییییییییییییییییییییییییییییییییغ اومدم بیرون...ziba

zibaیادمه انقدر پریدم هوا که به نفس نفس افتادم. یکسره اشک میریختم و داد میزدم خدایا شکرت...ziba

zibaالان که یادم اومده اشکم همینطور داره از چشمام میریزه... لکنت زبون گرفته بودم... به بابایی زنگ زدم و تا بتونم بهش بفهمونم یه ربع طول کشید... اونم هی خدارو شکر میکرد...ziba

zibaبعدش به مامان شراره زنگ زدم... اون نمیدونست که ما منتظر یه فرشته ایم و شب قبلش هم کلی ناا امید شدیم...  بهش گفتم... واسه اینکه میدونست روحیه من خیلی حساسه و اگر بیبی چک 1 درصد اشتباه کرده باشه من چه حالی میشم همش میگفت نه اونا دقیق نیستن... میگفت حالا چند روز دیگه صبر کن.ziba

zibaبهش گفتم باهام بیا همین امروز میخوام برم آزمایش و اونم با سرعت نور اومد دنبالم... ziba

و بقیه اش رو هم تو خاطرات روزی که مامان شدم خوندی و میدونی

 niniweblog.com

یک ساله که با منی

پا به پا تو تمام ثانیه های عمرم

یادته چه روزهای سختی تو بارداری داشتیم؟

اینو بدون که عمرمی... زندگیمی... عشقمی... همه دنیامی

niniweblog.com

خدایا :خودت میدونی که این بهترین هدیه ای بود که تو تمام عمرم گرفتم...

تورو به همین روز قشنگ که من پر از احساس قشنگم قسنت میدم همه نینیهارو سالم برای خانواده حفظشون کن ، همه اونایی که دلشون نینی میخواد نا امید نکن........

zibaآمینziba

 niniweblog.com

3نفرانه

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان امیر مهدی (سوده)
27 دی 91 15:26
انشاالله عزیزم انشاالله همه روزهای زندگیتون شاد و همراه با عشق و سلامتی باشه گلم


ممنونم خواهر مهربونم
رضوان مامان رادین
27 دی 91 16:39
وای چه خاطره قشنگی..
چقدر هم خانواده سه نفریتون به هم میاد.خوشبخت و خوشحال باشی دوست من


ممنون دوست گلم
سلامت باشید
زهره(مامان یاسین)
27 دی 91 16:59
وای شقایق جون شرمنده من هم رمز یادم رفته هم تو قسمت نظرات پاکش کردم


میام برات میذارم گل خانوم
الهه
27 دی 91 19:53
عزیزم از خدا میخوام همیشه لباتون خندون باشه


شما هم همینطور دوست من
مامان رقیه
27 دی 91 21:46
روی ماهتومی بوسم
چقد نوشته هات قشنگ بودن مطمئن باش پسرکت بزرگ شد و اینا رو خوند کلی کیف میکنه


مرسی دوست خوبم
هدی مامان مه نیا
27 دی 91 23:53
یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را
باید جشن گرفت
★。˛ °.★__ *★* *˛.
˛ °_██_*。*./ \ .˛* .˛.*.★* *★ 。*
˛. (´• ̮•)*˛°*/.♫.♫\*˛.* ˛_Π_____. * ˛*
... .°( . • . ) ˛°./• '♫ ' •\.˛*./______/~\ *. ˛*.。˛* ˛. *。
*(...'•'.. ) *˛╬╬╬╬╬˛°.|田田 |門|╬╬╬╬ .
... ... ¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•♥•°*"˜¯` ´¯˜"*°´¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•
میشه به منم رمز بدی عزیزم



واااااااااااااااااای چه خوشگله مرسی دوست من
حتما
میام وبت
هدی مامان مهنیا
29 دی 91 0:12
یاد خودم افتادم و اشکام داره میاد ، نمی دونی من حساسم و اشکم لبه ....
همیشه خوش باشی گلم ، از خودت عکس بیشتر بزار ببینیمت عزیزم.


مرسی گل خانوم چشم...
مامان کورش
29 دی 91 4:41
سلام شقایق جون به من رمز میدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟// ممنون


سلام
آره حتما
نیم وجبی
29 دی 91 18:11
قالب جدیدتون مبارکه دوست جونم:
منم رمز می خوام لطفا


ملسیییییییییییییییی
حتما
نیم وجبی
30 دی 91 12:29
عزیزم چقدر با احساس مینویسی خیلی به دلم نشست و لذت بردم
ایشالا که همیشه در کنار همدیگه شادو سلامت باشین
چه عکس رویایییی


ممنونم دوست خوبم
سلامت باشید
مامان امیــــــــرعلی(پســـــرک شیطـــون)
30 دی 91 16:23
سلام من رمز ندارم


سلام الان میام
مامان سمی
30 دی 91 17:28
شقایق جون منم رمز ندارم خانمی


الن میام بهت رمزو میدم
مامان امیــــــــرعلی(پســـــرک شیطـــون)
30 دی 91 18:08
عزیزدلم نوشته هات بی نظیر بود امیدوارم همیشه خبرهای خوب تو زندگیت بشنوی ...
خوشبخت باشـــــــــــین عزیز دلم ...
راستی ممنون بابت رمز ...


قربونت برم...همچنین عزیزم.
خواهش میکنم
مامان سمی
30 دی 91 20:32
خاطره قشنگی بود و عکستونم خیلی زیباست.انشاالله همیشه دلتون پر از شادی و لبتون پر از خنده باشه ما هم همون دفعه اول که اقدام کردیم خدا آرتین رو بهمون هدیه داد و باور نمی کردیم بعد 4سال جلوگیری سریع بچه دار بشیم


ممنونم
واقعا آدم باورش نمیشه دفعه اول این اتفاق بیفته!!!!!!!!
مامان هومن
1 بهمن 91 3:06
شقایق جون منم رمز یادم نیست


میام برات میذارم گلم
مامان کورش
1 بهمن 91 17:15
شقایق جون فوق العاده بود پر از احساس زیبا بود این بوس از طرف کورش به محمد ارشان جون هستش


ممنونم خانومیییییییی
کوروش گلم رو هم محکم برام ببوس
مامان محمدرهام جون
1 بهمن 91 17:19
رمزلطفااااااااااااااااااااا


حتما گلم
مامان محمدرهام جون
3 بهمن 91 11:33
عاشقتون که بودم الان مردتونممممممممممممم،توضیحات واحساساتت عالی بود خوشم میاد خاطرات مشترک زیاد داریم وجفتمونم بچه ذلیلیم شدیددددددددددددددددددعکس فوق العاده زیباییه همیشه شاد وتندرست باشید


ملسی خاله خوشگلم.............
*