روزانه های ارشان و مامان
سلام جیگملی مامان...
٢تا اتفاق بد که همین امروز برام اتفاق افتاد دلم میخواست موهامو بکنم: ١. وقتی تمام متن رو نوشتم و فقط دارم آخرین عکس رو میذارم یهو میبینم همش پاک شده و هیچ صفحه ای رو کامپیوتر باز نیست ٢. وقتی میرم تو وبلاگت و این صحنه رو میبینم و با کلی ذوق و شوق میرم تو نظرات و نیم ساعت میمونم ولی هیچ نظری نمیاد.
بگذریم... اومدم برات یه سری عکس بذارم که چندتا خاطره برات بشه...
٢٥/دی/٩١ مامان شراره اومد دنبالمون و با هم با کالسکه رفتیم خونه بابارضا... این دومین باره که با کالسکت میری بیرون و یادم میره ازت عکس بگیرم... قربونت برم که همش تو کالسکه خوابت میبره... تو راه یه اتفاق بد افتاد که اصلا دلم نمیخواد بهش فکر کنم...
خونه بابارضا شدیدا شلوغ پلوغه چون مامان شراره داره همه وسایل رو جمع میکنه که به زودی برن خونه جدید و تو توی تمام جاهای خونه عکس میگیری که برات یادگاری بمونن... مثلا وقتی مامان شراره داره ضبط رو میذاره تو جعبه:
و
وکلی عکسهای دیگه تو جاها مختلف مثل کارتون های مقوایی و حتی بین ظرفها
واسه عصرونه میخواستیم سوپ بخوریم، مامان شراره برامون سوپ آورد و برای شوخی واسه تو هم آورد، البته تو نمیتونستی بخوریش ولی کلی باعث خنده ما شد:
ظرف دایی رو ببین ظرف خودتو ببین...
این ظرف اسباب بازیهای بچگی منه!!!!!!!!!!!!!!!!
این عکسا وقتی گرفته شد که من و بابایی کشف کردیم این پرتغال اندازه کله توئه!!!!!!!!!!!!!
و
تعجب کردی!!!!!!!!!!!!!!!!!
الهی مامان قربونت برم که همش زبونت بیرونه این روزا................. البته عکسش در دست رس نیست..............
بازم میام، الان کلی کلافه شدم... 2 ساعته نشستم واسه این پست
دوستت داررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم