اوضاع و احوال ما در طول این سه ماه...
شکوفه پائیزی ما،محمدارشان جان تا این لحظه ، 3 ماه و 3 روز و 3 ساعت و 33 دقیقه و 33 ثانیه سن دارد :.
گلم اینو امروز از روز شمار بالای وبلاگت کپی کردم... به نظرم جالب اومد
جوجو طلایی مامان سلام
امیدوارم الان که داری این مطالبو میخونی حالت خوبه خوب باشه شیطونکم...
اومدم برات از رفتارهای بامزت بگم...الان که دارم برات مینویسم تو خوابیدی و منم از بیخوابی سرگیجه و سر درد عجیبی گرفتم...
تو این سه ماه تو خیلی تغییر کردی شکوفه پائیزی من... هم بزرگتر شدی و هم شیرینتر و هم زندگیمونو شیرینتر کردی...
از قیافه ات بگم: به نظر یه مادر نینیش روز به روز عوض نمیشه چون هر روز میبینتش... الان که عکسای روز به دنیا اومدنت رو میبینم تازه متوجه میشم چقدر بزرگ شدی و تغییر کردی... فعلا که رنگ چشمات عوض نشده و هنوز طوسی گاهی یشمی و گاهی آبیه!!!!!!!!!!!!!! موهات هنوز خیلی میریزه ولی موهای جدید که جاش در میاد معلومه!!!!!!!!!!!!!!! وبالاخره ابرو هات رنگ گرفت!!!!!!!!!!!!!!
از کارهایی که میکنی بگم: چند وقتیه دستات رو به طرز عجیبی میخوری... یکی از دستاتو میندازی دهنت و اون یکی رو هم میذاری پشتش و فشار میدی ... الهی من قربونت بر م که صورتت قرمز میشه... هی ملچ ملوچ میکنی کسی ببینه فکر میکنه ما یک ماهه بهت غذا ندادیم....... تازه وقتی میبینی دست کامل نمیره تو دهنت گریه هم میکنی
راستی این زیرپوش مردونه رو زنمو راحله برات خریده
بابایی عاشق اینه که اینو بپوشی
این روزا با دهنت حباب درست میکنی و خیلی از این کار لذت میبری پنگوئن کوچولوی من
به هیچ عنوان بیشتر از 5 ثانیه تنها نمیمونی و جیغ میکشی
تا ببینی یکی داره بهت میخنده تو هم تو هر شرایطی دلش رو نمیشکنی و بهش یه لبخند میزنی
بی نهایت به من وابسته شدی و وقتی بیدار میشی اگر من بغلت نکنم گریه میکنی و یکسره میگی ما ما ما که همه میدونن باید بیای پیش من و سریعا تورو بهم میرسونن!
الان دیگه کلی حرف میزنی...
ارشان در حال آواز خوندن واسه مامانش
بدون استثنا باید موقع خواب روت یه چیزی بندازم و بگیری تو دستت بخوابی.. مثل پتو یا ملافه
حتی وقتی گرمت باشه یه ملافه کوچولو باید رو شکمت بندازم(دقیقا مثل خودم)
الان یک هفته است که دیگه رو پا نمیذارمت... آخه یه مشکلی با پای راستم پیدا کردم... پهام یکسره خواب میره ... یعنی الان 4 روزه که خواب رفته و قصد بیداری نداره... بخاطر همین سعی میکنم با شعر خوندن بخوابونمت که البته کار سختی نیست، وقتی آروم به پشتت بزنم و شعر آقا خرگوشه که خیلی دوستش داری رو بخونم خوابت میبره
امااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دقیقا ساعت 5 صبح شروع میکنی به وول خوردن... یکسره اینور اوونور میشی، پاهات و جمع میکنی و باز میکنی، بیدار نمیشی ولی راحت هم نمیخوابی... نمیدونم این مشکل از کجا شرع شده و منظورت چیه؟ امیدوارم حل بشه چون تا ساعت 8 صبح همینطوری و اگر بغلت کنم راحت میخوابی و منم بخاطر اینکه تو اذیت نشی هی بغلت میکنم که خودم دارم داغون میشم... جالب اینجاست که از 8 تا 11 صبح راحت میخوابی ولی اگر من بخوام بخوابم دیگه خوابت نمیاد و بازیت میگیره!!!!!!!!!!!!!!!!!
دیگه باباعلی رو کامل میشناسی و کلی با هم حال میکنید...
الانا که چیزی رو جلوت میگیریم اگر خوشت بیاد هی بهش چنگ میندازی اما اگر خوشت نیاد و نخوایش خودتو خسته نمیکنی و فقط نگاش میکنی
عاشق بازی با انگشتهای منی وکلی باهاشون وقت میگذرونی
زل زدی به انگشتام
دیگه چیزی یادم نمیاد... اگر یادم اومد مینویسم برات
امروز بعداز ظهر میریم کلینیک دکتررحمانی واسه چکاپ انشالا همه چیز خوب پیش بره... میام بقیه اشو برات مینویسم...
منتظر خبرای خوب باش