ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

بیمه صاحب اسمت!!!!!!!!!!!!

1391/11/8 23:02
1,010 بازدید
اشتراک گذاری

شکلک های محدثه جون

سلام سلام سلام به شوکول خودم

جوجه طلایی خوبی؟ مامان گلی ، عجقم خییییییییییییییلللللللللللللیییییییییییییییی خوشحالم... یعنی ی چیز میگم و یچیز میشنوی، بدجور خوشحالم! حالا چرا؟

دیروز یعنی 7بهمن برام ی روز قشنگ بود:

صبح از خواب بیدار شدیم و دوتایی طبق معمول هرروز بازی کردیم و کلی خوش گذروندیم، ساعت 3:30 نوبت سونوگرافی داشتی! میدونی که دکترت گفت ی بار دیگه ببریمت چون کلیه شوخی بردار نیست! ساعت 11 بود و دیدم موهام چرب شده و دلم نخواست اونطوری برم بیرون!

نه بابایی بود تورو نگه داره نه مامان شراره(آخه ب جز اینا تو پیش هیچکس نمیمونی) نمیتونستم بخوابونمتو برم چون وقتی بیدار میشی 100% باید بلندت کنم وگرنه جیغت میره هوا!

اعصابم خیلی خورد بود ، باید میرفتم حموم و هیچکس نبود تورو نگه داره! یهو ی فکری ب سرم زد! پوشکتو عوض کردم و بهت شیر دادم و خوابوندمت! ی ربعی خوابیدی و حسابی سرحال شدی! کلی اسباب بازی ریختم رو تخت و تورو گذاشتم روش و آویز تخت رو بالا سرت گذاشتم... هر سرگرمی که ب نظرم میومد برات آوردم و رفتم تو حموم و درو باز گذاشتم و با سرعت نور شروع ب حموم کردن کردم!!!!!!!!!!!!!

اولش کلی با تعجب نگام میکردی و بعد از چند دقیقه برات عادی شد و شروع کردی ب خندیدن! انقدر از ته دل میخندیدی که من تعجب کرده بودم چرا انقدر ذوق میکنی؟ وقتی اومدم بیرون دیدم قطره های آب که میریخته رو صورتت خوشت میومد و از خنده ریسه میرفتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بالاخره عروسکم برای بار اول موفق شدم با وجود تو وروجک خان برم حموم! برای بابایی تعریف کردم کلی خندید که بخاطر قطره های آب اونقدر میخندیدی!

خلاصه عروسک مامان کارامو کردم و بابایی اومد دنبالمون و رفتیم بیمارستان لاله! دکتر رحمانی تاکید داشت که خانم دکتر حلاجی ، متخصص سونوی اطفال ازت سونو بگیره و کلی منتظر شدیم تا بیاد! بماند که تو اون مدت انتظار چه کارایی کردیم تا گریت در نیاد، با ی پسرکوچولو هم دوست شدیم که اونجا بستری بود و مریض بود! خیلی گناه داشت، ایشالا زودی خوب بشه! اسمش علیرضا بود!

قبل از اینکه بریم تو نذر کردم به صاحب اسمت که تولدشه!

وقتی رفتیم خوابوندمت رو تخت... دل منو بابایی داشت در میومد! تو هم انقدر ذوق میکردیییییییییییییییی! فکر میکردی این ی نوع بازیه! هی قلقلکت میومد و میخندیدی!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم خانم دکتر بازم هیدرونفروز هست؟ خیلی عادی گفت نه! مگه قبلا بوده؟ گفتم بله... سمت چپ ی مقدر خیلی کم.... کلی چپ و راستت کرد و گفت هیچ نشونه ای ازش نیست! بابایی انقدر خوشحال بود بلند گفت خدایا شکرت!

 از اونجا با ذوووووووووووووق اومدیم خونه مامان شراره و بابایی رفت سر کار چون شیفت شب بود

خدایا چطور میتونم ازت تشکر کنم؟

فقط میگم خدایا ممنون، دیگه نمیدونم چطور  و با چه زبونی ازت تشکر کنم...

پسرم درسته که دکتر گفته بود خیلی مهم نیست و مقدارش اونقدر کمه که نیاز به پی گیری نیست لی نمیدونی تو دلم چه خبر بود! گل من تا عمر داری اینو یادت باشه : تو بیمه صاحب اسمت شدی!

 

نازدونه امروز یکشنبه است و سه شنبه تولد حضرت محمد (ص)... و برای این روز تو باید نذری که برات کردم رو ادا کنی و شیرینی بخش کنی....

پسر قشنگم تولد حضرت محمد (ص) رو بهت تبریک میگم

و همچنین دوستای خوب وبلاگیم عید همتون پیشاپیش مبارک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

افسانه مامان پارمین
9 بهمن 91 1:13
دوست جوونم ، خیلی خیلی از جواب سونوگرافی خوشحال شدم . ایشالله محمدارشان جوونم همیشه تنش سالم باشه .


ممنونم افسانه جونم
پارمین گلم هم همینطور
مامان کورش
9 بهمن 91 3:13
سلام شقایق جون خیلی خوشحال شدم محمد ارشان جون خوب شده به خودت ومحمد ارشان این عید زیبا تبریک میگم


سلام منا عزیزم
خیلی ممنونم
کوروش گلم رو ببوس
الهه
9 بهمن 91 10:32
خدارا شکر انشاا... پسر گلت همیشه سالم باشه
عید شما هم پیشاپیش مبارک



ممنونم الهه گلم
بووووووووووووووووووس واسه خودت و یاسانم
مامان سمی
9 بهمن 91 10:35
خداروشکر که خوب شدی ارشان جونی.انشاالله خداوند به یمن میلاد حضرت محمد همه بیماران به خصوص کوچولوها رو شفا بده.نذرت قبول مامان شقایق جان


ممنونم دوست من
الهی آمین
سلامت باشی سمی جونم
نیم وجبی
9 بهمن 91 12:00
خدارو شکر خیلی خوشحال شدم
مامانی چه کار جالبی کردی


ممنونم نیکو جونم
مامان امیر مهدی (سوده)
9 بهمن 91 12:42
واییییییی شقایق جان نمیدونی چه احساسی پیدا کردم با خوندن مطلبت اشک تو چشمهام جمع شد ماجرای به راه افتادن امیر مهدی رو خوندی؟؟حتما بخونش اون موقع میفهمی که چرا کاملا درکت کردم .انشاالله همیشه پسر گلت سالم باشه و انشاالله هیچ وقت غم نداشته باشی عزیزم.شقایق جان اگه اشکال نداره میشه شغل همسرتو بپرسم پزشک هستن یا پرستار؟چون کارشون شیفتی است پرسیدم . من خودم پرستارم گلم.در هر صورت به ایشون هم خسته نباشید میگم .


ممنونم عجقم
حتما میخونمش...
همسرم تو بخش cssd بیمارستان لاله پرسنله! میدونی که کجاست؟ تجهیزات اتاق عمل
شما هم خسته نباشید گلکم
مامان رقیه
10 بهمن 91 0:06
من الان خیلی خوشحالم شقایق اونقد که خدا میدونه دوستتون دارم عزیزای من
ایشالا که همیشه سالم باشه و هیچی سراغش نیاد نه دردو مریضی نه غصه و غم

ولی خداییش دمش گرم فکر نکن تو خیلی وسایل مسایل گذاشتی جلوش ها ارشانم خودش مردونگی کرده خواسته مامانش با خیال راحت حموم کنه عزیزم فهمیدی؟


منم دوستت دارم عزیز دلم
ممنون شما هم همینطور
آره فکر کنم
مامان کیان کوچولو
10 بهمن 91 1:21
عزیز دلم چه لحظات سختی داشتی اما خدارو شکر که همه چی خوبه و این شا پسر دیگه حالش حوبه ...
هوووووررررررررررااا


بهت تبریک میگم شقایق جون ..


ممنونم عزیزم
مامان شیوا
10 بهمن 91 18:15
خدا رو 100 هزار بار شکر که پسرک مو طلاییت سلامته


ممنونم شیوا جونم
مامان آنیل
11 بهمن 91 13:49
خدارو شکر عزیزم خوشحالم که که چیزی نبوده ایشالا همیشه سلامت باشی محمد ارشان جون

ملسی خاله جونم
آنیل و ببوس