اتفاق بد و ترسناک...
سلام مامانم
خوبی فسقلی من؟
من خیلی ترسیدم...
آخه میدونی چی شده؟
ی اتفاق عجیب افتاده! من و تو توی اتاقت داشتیم با اسباب بازیهات بازی میکردیم ک یهو از آشپزخونه ی صدای ترسناک اومد... صدای شکستن شیشه بود
ب سرعت دویدم بیرون ... اول فکر کردم شیشه ء پنجره آشپزخونه بود ک شکست و لی وقتی رسیدم تو آشپزخونه دیدم شیشه های پنجره سالمن و کف آشپزخونه و سینک پر از شیشه های ریزه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خـــــــــــــــــــــــــــــــیلی ترسناک بود...
کلی نگاه کردم تا فهمیدم ی لیوان کم شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! انقدر شیشه هاش ریز بود ک نمیشد تشخیص داد ک چی بوده!
لیوان ها توی جا لیوانی روی سینک چیده بودن ک یکیشون بی دلیل و ب طرز عجیبی شکسته بود و مثل ترکش پریده بود هوا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کلی سعی کردم تا تونستم شیشه خورده هارو تمیز کنم...
ب بابا علی زنگیدم و براش تعریف کردم... خداروشکر کرد ک من و تو اون لحظه تو آشپزخونه نبودیم... نمیدونم چطور شد ک این اتفاق افتاد...
دمای خونه هم متعادل بود و حتی ذره ای سرد و گرم نشده بود...
ولی واقعا خدا رحم کرداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
من و تو همیشه دوتایی تو آشپزخونه ایم... اگر این اتفاق نیم ساعت قبلش پیش میومد خدا میدونه چی میشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نـــــــــــــــــــــــــــــــــمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدونــــــــــــــــــــــــــــــــم