مرد مامان...
سلام نون خامه ای من
این عکسارو ببین... این مایوی مردونه رو وقتی مامان شراره فهمید تو پسملی برات خرید و من کلی غر غر کردم ک بدم میاد ولی الان ک پوشیدی نزدیک بود قورتت بدم...
...
قـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرررررررررررررررررررربونت برررررررررررررررررررررررررررررررررررم
دیشب بابا علی شب کار بود و من و تو خودمون تنها موندیم...ینی خوردمت تا لباستو عوض کردمتو خوابوندمتااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
روی دستت 1 گل کشیدم... انقدر دستتو تکون دادی همش کج و کوله شد... انقده دوستش داشتییییییییییییییییی
کلی باهاش بازی کردی و همش میخواستی برش داری، آخرشم با گله خوابت برد نفسم
صبح دایی امیر اومد خونمون و برات 1آبنبات چوبی خرید... اولش نمیخواستیم بهت بدیم ولی گفتیم چند ثانیه بدیم دستت و ازت عکس بگیریم
جونمی ، عمرمی، همه دنیامی اشی مشی( این اسمم خاله زهره من برات گذاشته)