چکاپ و اطلاعات 8ماهگی...
پسملکم بالاخره 25.خرداد.1392 با تاخیر 6 روزه رفتیم واسه چکاپ 8 ماهگیت... روز شنبه بود و باباعلی تعطیل بود... مثل همه روزهاای تعطیلمون بعد از خوردن کله پاچه رفتیم ب سمت بیمارستان لاله... خیــــــــــــــــــــــلی شلوغ پلوغ بود... ساعت 11:40 دقیقه رسیدیم و ساعت 13:10 دقیقه نوبتمون شد... و تمام مدت تو توی بیمارستان سخنرانی کردی! بلند بلند آوار میخوندی.............. کلی نینی اونجا بودن ک تو همشونو میخواستی و با دست به همشون میگفتی بیا!!!!!!!! قربون اجتماعی بودنت برم من خلاصه از حاشیه بگذریم رفتیم و برسیم ب اصل مطلب! وقتی رفتیم تو مطب خیــــــــــــلی خوش برخورد بودی و حسابی آبرو داری کردی! آفرین ب تو گل نازم! دکتر رحمانی هم قد و وزنت رو گرفت و گفت همه چیز عالیه!
قد خوشگل پسرم تو 8 ماهگی 73 cm و وزن گوگولی من 9k و 800g بود.......خدارووووووووووووووووووووشکر ک خوب رشد کرده بودی!
شیر خشک خوردنت هم ب تصویب رسید ک نان 2 بهت بدم... تازه دکتر گفت ک نان از ب ب لاک بهتر هم هست!!!!!!!!!! بقیه چیزها طبق روال گذشته پیش رفت
در مورد غذا خوردنت بگم: مدتی بود یاد گرفته بودی ادا در میاوردی! میپرسی چه ادایی؟ الان کامل برات میگم! مثلا تا 1 قاشق غذا میذاشتیم دهنت هی میگفتی ( هــــــــــــــــــــــــــــووووووووع) ما هم میترسیدیم ک داری بالا میاری و از ترس دیگه غذا نمیذاشتیم دهنت تا اینکه بندهء مادر پی بردم ک این شگرد شماست و بالا آوردنی در کار نیست! ی روز مامان شراره خواست یهت سیب زمینی بده و تا دستش اومد جلو صورتت شروع کردی و گفتی هـــــــــــــــــــــــوووووووووووع! کلی خندیدیم از فیلم بازی کردنت! خواستیم امتحانت کنیم و دستمون ک خالی بود و اصلا غذایی تو دستمون نبود آوردیم جلوت بازم گفتی هـــــــــــــــــــوع!!!!!!!! این صدارو انقدر طبیعی در میاری ک هر کی ندونه فکر میکنه هر لحظه ممکنه کلی بالا بیاری! وای جیگرم 1 بار ک کلی سوتی دادی! کاسه سرلاک تو دستم بود و تازه داشتم هم میزدم و از طرف آشپزخونه ب سمت تو اومدم و تا کاسه رو دستم دیدی گفتی هــــــــــــــــــــووووووووووووع!!!!!!!!!!!!! یعنی میمیرم برات از الان تا کی فوضولم؟
ی روش پیدا کردم واسه اینکه یکم غذا بخوری! هرچی نباشه مادرم دیگه! جناب عالی نون خالی یا بیسکوئیت رو ک خشک باشه راحت تر از سوپ یا سرلاک میخوری! فرنی و حریره رو ک کلا بذار کنار چون ب هیچ وجه 1 قاشق هم نمیخوری! از اون بگذریم... منم فکر کردم آقا پسرم گول بزنم: اینطوری ک نون میارم+ سرلاک یا سوپ! ی تیکه نون خیلی کوچولو برمیدارم و یکمی سرلاک میذارم روش! در اصل برات لقمه درست میکنم! لقمه هایی اندازه عدس!!!!!!!!!!!!!!! تو هم گول میخوری و یکمی میخوری!
یادته اون موقع ها ک 1 نقطه بودی وقتی نمیخواستی شیر بخوری لباتو چطوری میکردی؟
یادت نیست؟ الانا هم دقیقا همونطوری لباتو محکم غنچه میکنی!
عاشق اینی ک ب ما غذا بدی! قربون مهربونیت کافیه قاشق بدیم دستت !!!!!!! فوری فرو میکنی تو چش و چالمون ک مثلا داری بهمون غذا میدی!!! اگر هم ک ما ادای غذا خوردن در بیاریم ک انگار دنیاارو بهت دادیم! من میگم پسرم مهربونه دیگه! مامان شراره میگه میخواد بلایی ک ما سرش میاریم و رو خودمون جبران کنه
1 بار سرفه کردی و مامان شراره با هر بار سرفه تو گفت: آخ جونم... تو هم لوس شدی وهی الکی سرفه میکردی..............
1بار هم دایی امیر با ی صدای کلف باهات بازی کرد و هی میگفت آقا جوجه! تو هم با ی صدای کلفت میگفتی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ!
1 بازی جدید با هم یاد گرفتیم! میذارم بشینی تو گهوارت و چرخاشو باز میکنم... دورت هم کلی بالش میذارم... حسابی لم میدی... بعد هی تو خونه راه میبرمتو میگم سلطان ارشان وارد میشود...... کلی ذوق میکنی... قربونت برم سلطانم
چند خبر کوتاه
چند روز پیش روز رای دهی ریاست جمهوری بود... 25 خرداد...
انقده دوست داری تو صورتت فوت کنیم... کلی میخندی
وقتی مورچه میبینی ی صدایی شبیه (پیش یا شیش) از خودت در میاری و بهمونن اطلاع میدی ک مورچه اومده... گاهی هم فقط 1نقطه سیاه رو زمین میبینی و فکر میکنی مورچه ست همین صدارو در میاری
برای دومین بار ی ظرف شکستی... اولی خونه بابارضا 1 شکلات خوری بود و دومی خونهه خودمون 1 کاسه... ظرفا فدای سرت خداروشکر خودت چیزیت نشد
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی وقته اصلا رو بالش نمیخخوابی... تقریبا از عید ... هی یادم میره بنویسم
تمام خونه رو با تشک ایمن کردیم.... حالا هر چقدر بیوفتی دیگه دردت نمیگیره