ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

خواب بد... تعبیر بد...

1391/5/21 23:52
297 بازدید
اشتراک گذاری

خاطره21/5/91

سلام موش موشک مامان

دیشب خیلی بد بود... نمیدونم چرا این روزارو دوست ندارم... باباعلی دیشب شبکار بود ودایی امیر اینجا پیشم موند... اولش کلی دلتنگی واسه علی(آخه شبا دوست ندارم تو اتاقمون تنها باشم و جای شوهرم خالی باشه)، بعد از اون با بغض و کمر درد دست و پنجه نرم کردن، خلاصه خوابم برد و تا صبح 100 بار از خواب پریدم و باز به سختی خوابیدم ولی خداروشکر تو راحت خوابیدی، تو خواب انقدر خوابای بدی دیدم که از گریه به حق حق افتادمنگران، صبح ساعت 10:30 به سختی چشمامو باز کردم و دیدم بالشم خیس شده انقدر گریه کردم...گریه دستم و گذاشتم رو تو و گفتم مامانی خدارو شکر که خواب بوده و واقعیت نداشته... یهو چشمم افتاد به 1 چیز طلایی که گوشه تخت افتاده بود... رفتم برداشتمش دیدم قفل گوشوارمه... همون گوشواره ای که باباعلی چند روز بعد از خواستگاری بهم هدیه داده بود... دستمو آوردم بالا نزدیک گوشم وهی دعا میکردم گوشواره تو گوشم مونده باشه اما نبود...

آخه الان 4ساله که تو گوشم بود و 1بارم در نیومده بود... انقدر اون گوشواره برام ارزش داشت که  اشک تو چشمم  نمیذاشت هیچ جارو نمیدیدم... تمام پتو، رو تختی، بالشها، کوسنها هرجارو که بگی گشتم موبه مو خونه رو گشتم نبود که نبود...

صورتم خیس اشک بود نشستم رو تخت و بلند بلند گریه کردم... تو هم خیلی آروم تکون میخوردی... انگار ترسیده بودی گلم... استرسدلم برات سوخت اما اون گوشواره برام ارزش معنوی داشت و نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم... همون موقع تلفنی با مامان شراره حرف زدم و هی میگفت وقتی قفلش هست پس خودشم پیدا میشه... میدونستم اما طاقت نداشتم...ناراحت

خلاصه دلم درد گرفت و مجبور شدم رو تخت دراز بکشم که هم زمان با دراز کشیدنم رو تخت 1صدای خش خش اومد... چون تشک فنریه بالا و پایین میشد و همراهش صدای کشیده شدن 1چیز به چوب تخت میومد... یهو ذوق زده شدمو تشک به اون بزرگی رو تنهایی بلند کردم و دیدم گوشوارم اون گوشه تختهYahانقدر خوشحال شدم که سنگینی تشک رو نفهمیدم ... واااااای چشمت روز بد نبینه بعدش کمر درد گرفتم چه کمر دردی......smile emoticon kolobok  از درد به خودم میپیچیدم... خیلی ترسیدم و به باباعلی زنگ زدم... اونم کلی دعوام کردمنتظر خیلی خجالت کشیدم

خداروشکر الان خوبیم اما خیلی اذیتت کردم...چشم ببخشید دردونم قول میدم دیگه  اذیتت نکنم... امیدوارم این67 روز باقیمانده رو بتونم ازت خوب مراقبت کنم زندگی مامان...بغل

بازم ببخشید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

ترکان
21 مرداد 91 13:12
عجب روزی بودهخدا رو شکر که پیدا شد


آره خیلی بد بود
سمانه(مامان محمدرهام)
21 مرداد 91 17:29
شقایق موسیقی گوش کن وجو شادی برای خودت ونینی فراهم کن.خیلیییییییییی نگرانتم اینطوری پیش بری افسردگی بعد از زایمانت حتمیه.برای چی شمارش معکوس گرفتی؟؟؟؟؟؟؟از این روزهایی که توش هستی لذت ببر گلم که بعدا"دلت براشون تنگ میشه.توروخدا به حرفم گوش کن.اگه اینطوری پیش بری باید منتظر یه نینی نا آروم گریه کن باشی ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تنها کسی که میتونه به خودت وبچت کمک کنه خودتی.پس شروع کن که تو میتونی.
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

شرمنده همه حرفهام از دلسوزیه یه وقت به دل نگیریها


خیلی ممنونم دوست خوبم که به فکرم هستی....
واقعا خوشحالم که دوست خوبی مثل تو پیدا کردم سمانه جون...
حتما به حرفت عمل میکنم... تمام سعیمو میکنم
بازم ممنون
سمانه(مامان محمدرهام)
21 مرداد 91 17:30
خداروشکر که یادگاری روزهای داغ عاشقی پیدا شد.


واقعا خدارو شکر
سمانه(مامان محمدرهام)
21 مرداد 91 17:30
ماآپیم خاله جون ببخشید دیر شد


رفتم دیدم گلم...... خیلی هم دوست داشتم
سمانه(مامان محمدرهام)
21 مرداد 91 21:41
خصوصی داری گلم


ممنونم
mamane roham
22 مرداد 91 12:57
سلام شقایق جان. دختر این کارا چیه .یعنی این گوشواره از سلامتی نازدونه پسر مهمتره. معلومه که نیست. باید خیلی مراقبش باشی یعنی اون یک چیزی هست که با هیچ چیز دیگه جبران نمیشه. خدایی نکرده دچار زایمان زودرس میشی گلم. خیلی مراقب باش. به محضی که گریه می کنی نی نی تودلی متوجه میشه. تمام احساسات رو می فهمه از روی آدرنالین خون. پس خواهش می کنم که بیشتر به فکر این گل ما باش


سلام عزیزم... نمیدونم چرا اینکارو کردم... بعدش پشیمون شدم... اما خدارو شکر چیزی نشد
ممنونم که راهنماییم میکنی
مامان یگانه زهرا
22 مرداد 91 17:24
انشالله همیشه سلامت باشید


ممنونم
مهرنوش مامان مهزیار
23 مرداد 91 12:07
سلام عزیزم
خدارو شکر که پیدا شده اما خودت و محمد ارشان که مهم تر هستید خانمی . مراقب خودت باش شاد باش و به چیزهای بد فکر نکن.


سلام آره عزیزم... ممنون که اومدی
مامان یاشار
23 مرداد 91 14:07
خدا رو شکر که پیداش کردی خانومی ولی باید خیلی مراقب خودت باشی این روزا. آخرای بارداری که میشه دیدن خوابهای بد طبیعیه نگران نشو ولی سعی کن همیشه به چیزای خوب و مثبت فکر کنی عزیزم


سعی میکنم گلم ممنون از راهنماییت عزیزم