ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

هفته1 ارشان(19/7 تا 25/7)

1391/8/4 23:34
759 بازدید
اشتراک گذاری

شکلک های محدثه جون

سلام قشنگ مادر... خوبی عشق من؟

کلوچه مامان نوشتن این روزا که روزهای مادرانه شکل واقعی به خودش گرفته خیلی سخت تر شده! خستگی و بیخوابی، مهمترین چیزیه که این روزها تو ذهن آدم میمونه!  بی جونی 9ماه بارداری و یک زایمان یک طرف تمام خیالها برای این که با پایان بارداری میشه یه خواب راحت رو داشت خنده دار به نظر میرسه! تو بهترین حالت میشه 2ساعت پشت سر هم بخوابم بعدش دوباره نوبت شیر دادنه...! هیچ راهی هم برای پیچوندن نیست... شرایط طوریه که به هیچ وجه نمیتونی فکر کنی که شیر ندی یا پوشک عوض نکنی... کوچولوی من شیر خوردن تو هم که مثل کشتی گرفتن مادر و فرزندیه و هیچ شباهتی به صحنه های رمانتیک فیلما نداره! مثلا وقتی که نصفه شب به زور و زحمت سینه زخم شده رو میچپونم تو دهنت و هم مواظبم نپره تو گلوت و یهو تو خوابت میبره اصلا هیچ شباهتی به فیلما نداره!!

الان که دارم برات مینویسم تو 16 روزته عزیز دردونم... گذاشتمت رو پام و تو مثل فرشته ها لالا کردی

  • روز اول19/7/91: عسل دونه خاطره روز زایمان و که برات نوشتم... تو بیمارستان حالم زیاد خوب نبود... شب مامان شراره پیشمون موند و حتی 1 لحظه هم نخوابید... بیچاره همش با ما درگیر بود... تو بلد نبودی شیر بخوری و یکسره گریه میکردی، منم عصبی شده بودم که تو چرا نمیتونی شیر بخوری و همش گریه میکردم... خیلی ها بهمون زنگ زدن و تبریک گفتن... عمو مجتبی اومد پیشمون و دایی میلاد( پسر خاله من) اومد پیشمون همکارای باباعلی اومدن پیشمون...

 

عمو مجتبی

عمو مجتبی

دائی میلاد

دایی میلاد 

ملیسا

مامان شیرین و زنمو و ملیسا هم اومده بودن که اینم عکس ملیسا خانوم دختر عموی گرامی شما! (البته مهدیس قل دوم هم دقیقا همین شکلیه!!!!!!!)

بنتا

اینم بنتا خانوم نینی دختر خاله من!

ژست

اینم ژست گرفتن پسری واسه عموجونش تو روز دوم زندگیش!!!

؟

 

مامان شراره، دایی امیر، باباعلی، بابارضا تو بیمارستان(البته منم بودم ، به دلیل بی حجابی حذف شدم)!

 

  • روز پنجم23/7/91: باور نکردنیه اما حالا دردونه من 5 روزش شده! حتی گفتن عبارت بچه ام برام سخته! باورم نمیشه که این منم که یه بچه دارم! اونم همونی که میخواستم! این روزا هر کدوم مثل یه ماه میگذره...  حالا روز زایمان که فکر میکردم هیچ وقت نمیرسه فقط یه خاطره شده! احساس عجیبیه وقتی بهت شیر میدم و تو با چشمای طوسی به چشمام زل میزنی و من میدونم تنها کسی هستم که تو با صداش آروم میشی... اینجور وقتا خیلی به خودم میبالم... تو این روز با باباعلی و مامان شراره رفتیم واسه آزمایش غربالگری... خیلی روز بدی بود!7/23

ساعت 9 صبح برای اولین بار اومدی خونت و دیدی و یکمی وسایل برداشتم و بعد رفتیم مرکز بهداشت... 1بار پاهاتو اونجا سوراخ کردن و ازت خون گرفتن! ساعت 4رفتیم بیمارستان واسه ختنه! پسرم اونجا خیلی اوف اوف شدی و خیلی گریه کردی! با اینکه فقط 5روز بود که بغل منو میشناختی وقتی از اتاق آوردنت بیرون دادن بغلم انگشتم  سفت گرفته بودی و با اینکه شیر نمیخوردی الکی میخواستی زیر سینه بمونی! ساعت 6 هم اون یکی پاتو سوراخ کردن و واسه زردی ازت خون گرفتن!

تیپ

بمیرم برات که تیپ زدی بری ددر و نمیدونستی هی اوف میشی! ولی خدارو شکر زردیت 11 بود و لازم به بستری نبود... ولی گفت دوباره فردا بیا که ببینیم رو به پایینه یا بالا؟

خلاصه گلم روز سختی داشتیم...

  • روز ششم24/7/91: شبش باباعلی شبکار بود... ساعت 2مامان شراره داشت جاتو عوض میکرد که یهو دید نافت افتاده! نصفه شب دونفری کلی ذوق کردیم! صبح هم باباجون با یه جعبه شیرینی و شناسنامه گوگولی اومد خونه! دیگه پسرم، مستقل شدی! دیگه میخوام برم برات خواستگاری!نانا
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

مامان رقیه
4 آبان 91 22:41
سلام عزیزممممممممممممم خوبی؟
چقد خوشحالم کردی بادیدن این همه عکس خوشکل
راستی یه سوال خیلی مهم : تو چطور تو ثانیه آخر ماه 9 شلوار لی پات کردی؟؟؟؟ مگه اندازت بود اصلا؟
پسرکت خوبه؟ زیاد که اذیت نمیکنه؟
ایشالا همیشه با خبرای خوب و دل شاد بیای و پست بزاری عزیزم


سلام گل خانوم
شلوار بارداریه گلم
ارشانم خوبه
اذیت که میکنه ولی شیرینیش بیشتره
ممنونم گلم
مامان رقیه
4 آبان 91 22:45
سلام دوباره ببین خصوصی داری
مامان رقیه
4 آبان 91 22:47
عزیزم زخم شدن سینه به خاطر بد شیر خوردن بچه است منم همینجوری شده بودم یه دکتر خیلی خوب و باحوصله شیرخوردن بچه رو نگاه کرد و بهم ایراد گرفت هنوز که هنوزه خدابیامرزیش میدم آخه اونقد درد میگرفت که خدا میدونه ولی بعد اون خوب شد
چطور؟ ببین من میومدم فقط نوک سینه رو تو دهنش میکردم این اشتباه بو فک میکردم بیشتر تو دهنش جانمیشه ولی دکتر گفت باید اون قسمت قهوه ای رو هم تو دهنش کنی گفتم نمیشههههههههههه بچم خفه میشههههههههه ولی نشد
همین کارو کردم 3 بار شیرخورد هم سینم خوب شد هم دیگه اونجوری زخم نشد
در صورتیکه قبلش هی دارو کرم و وو..... ولی بی اثر بود و تا نینی شیر میخواست من میترسیدم و میگفتم نهههههههههههههه


درسته ... تو بیمارستان هم بهمون آموزش دادن ولی آخه این شیطون من دهنشو یه نقطه باز میکنه
هدی مامان مه نیا
4 آبان 91 23:20
سلام شقایق اینقدر خاطراتتو قشنگ می نویسی که با تموم مشغله کار که دارم دوست دارم بیام و بخونمشون ، خدارو شکر نی نی نازت سالم و سرحال پیشته ، دوست دارم بدونم دوست داری یک بار دیگه یک روز از روزای قشنگ بارداریت برگرده ، الان یه شیرینی داره و اون موقع یه شیرینیه دیگه آخه انتظار خیلی قشنگه ، از جانب من و مامانم یه بوس از دستاش بکن، که خیلی منتظرش بودیم، دوست خوبم این روزا کاچی زیاد بخور، حتما می دونی که از کرم مس می تونی استفاده کنی.

سلام خانومی لطف داری گلم
آره دلم میخواد بازم نینی تو دلم باشه اما یه طوری باشه که هر وقت میخام بغلش کنم و ببوسمش
از راهنمائیت هم ممنون
حتما عملی میکنمش
مامانی
5 آبان 91 0:44
سلام عزیزم خوبی؟ عیدت مبارک
بروزم منتطرتم


پسرتو ببوسش ای جانممممممممممممم


سلام عید تو هم مبارک گل خانوم
حتما میام
ممنونم خاله جونم
مامان محمدرهام جون
5 آبان 91 1:54
قربونت برم الهی وروجک خوشگل وشیرین عزیز دلمی

خیلیییییییییی دوسش دارم شقایق از طرف من دستهای فسقلیشو ببوس


مرسی خاله مهربون
لطف داری
mamane Ali
5 آبان 91 15:00
میبینم که حسسسسسسابی داری از کچل شدن لذت میبیری قربون ارشان کوچولو برم که اینقدر نازه .. خدا حفظش کنه برات .. راستی من نفهمیدم بابا رضا کیه ؟ پدرته ؟ پس چرا اینقدر جوونه؟ دیدم گفته بودی که خودت هم قبلا تو بیمارستان کار میکردی ، کارتون چیه؟ کنجکاویه دیگه


آره واقعا
مرسی خاله جون
بابارضا بابای خودمه... کار خداست که جوون مونده یا شاید مامانم خوب نگهش داشته
من تو داروخونه بودم... شوهر تو cssd( تجهیزات پزشکی و اتاق عمل)
رضوان
5 آبان 91 17:31
وایییییییییی جقدر خبر.
ارشان کوچولو دیگه راحت شدی خاله جون به سلامتی ختنه هم کردی


آره خاله اوف اوف شدم
marjan
5 آبان 91 17:45
وای خداااااااااااااااا!ارشان گلی منو ببین خدا جووووووون عکس اخریش دلمو برد!لهی به حق همین بارون همیشه سالم و سرحال زیر سایه ی باب و مامانش باشه!
راستی شقایق تو دوتا داداش داری؟


مرسی خاله مرجان جون
نه گلم امیر داداشمه
دایی میلاد که نوشتم پسر خاله منه و داداش همشیرمه!
marjan
5 آبان 91 17:47
ببخشید الان کامل خوندم نوشته هاتو!فک کردم دوتا داداش داری!
ارشان گلی رو ببونس


ارشانم برات بوس فرستاد
مامان رقیه
5 آبان 91 21:39
خوب صبر کن گریه کنه دهنش قشنگ واشه بعد


!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فاطمه
6 آبان 91 9:24
هزار ماشالا چه پسر نازی! خدا حفظش کنه و ایشالا زیر سایه پدر ومادر بزرگ شه
خیلی خوشحال شدم . راستی اگه پست قبلیت میتونی رمز بدی بده دیگه
بازم بوووس به ارشان جونم


مرسی خاله مهربونم
حتما
مامان امیر مهدی (سوده)
6 آبان 91 10:34
خدا حفظت کنه گل پسر


ممنونم خاله جون
مامان شیوا
6 آبان 91 10:51
شقایق جون فکر کنم همه سختی ها و بی خوابی هایی که ازشون گفتی به یک لبختد ارشان کوچولو از بین می ره. درسته؟؟ داشتن یه پسر کوچولو سالم آرزوییه که هرشب و هر روز از خدا می خوام تو دی ماه برام به واقعیت تبدیل بشه!!


آره واقعا شیوا جون
انشالا تو هم به زودی همشو حس میکنی
تقربا آخر راهی گلم سختیت گذشته!
مامان یاشار
6 آبان 91 14:25
وااااااااااااااااااااایییییییییییی مردم از ذوق با خوندن اینا شقایق جون. اون عروسک خوردنی رو از قول من ببوسش. حالا که شما تهران هستین وقتی نی نی ارشان یه خورده بزرگ تر شد و خودت هم دیگه خوب خوب بودی حتماً یه قراری میزاریم که ببینمش این عروسک رو. میدونم خیلی حس بدیه وقتی میری غربالگری ما هم چند بار یاشار رو بردیم که آدم دلش کباب میشه ولی لازمه دیگه. خیلی مراقب خودت باش مامانی و ارشان خوشگلم رو ببوس یه عالمه


مرسی خاله مهربون
حتما منم خوشحال میشم یاشار ناز نازی رو ببینم
مرسی
شیما مامان درینا
6 آبان 91 14:31
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که حال هر دو تون خوبه ببخش که دیر تبریک می گم فکر می کردم خیلی بیشتر خونه مامان بمونی . برای پسر شاخ شمشاد اسپند دود کن خیلی هم مواظب خودت باش


مرسی شیماجونم
ممنونم
مامان مهربد
6 آبان 91 14:36
سلام قدم کوچولوت مبارک باشه عزیزم.خاطراتت رو که خوندم یاد خودم افتادم .یه سر به وبلاگ ما هم بزن عزیزم تا اگه دوست داشتی همدیگه رو لینک کتیم


سلام
ممنونم دوستم
حتما
مامان سبحان جون
6 آبان 91 17:47
ماشالا به این نی نی ناناس یه سری هم به ما بزنید ممنون[hr
مرسی
حتما دوستم
مامان کورش
7 آبان 91 12:05
ارشان جون وای چقدر کاری کردی افتادن نافت مبارک باشه خیلی خوب شد زود ختنه کردی اگه بزرگتر میشد این کار میکردی حسابی اذیت میشدخاله فدات بشه دیگه گریه نکنی


;-چشم خاله مهربون سعیمو میکنم دیگه گریه نکنم
مامان مهربد
7 آبان 91 15:08
سلام دوباره.عزیزم با افتخار لینکت کردم .امید وارم مهربد و ارشان دوستای خوبی برا هم باشندهمینطور ما مامانا


سلام عزیزم
منم لینکت میکنم دوست جونم
منم امیدوارم
مریم مامان ارمیا
8 آبان 91 1:38
شقایق جون ،با این که روزای پر مشغله ای رو میگذرونی ولی خیلی خوب و با حوصله تک تک روزای با ارشان بودنو ثبت کردی.واقعا دستت درد نکنه


سعی میکنم تند تند بنویسم بازم وقت کم میارم
مامان کیان کوچولو
9 آبان 91 16:34
سلام عریرم..... خیلی نوزاد نازی هستش مبارکه ... تنش سلامت .. همه ی لحظه هاش شاد... ببوسش از طرف من..



سلام گلم
ممنونم به قشنگی کیان کوچولو نمیرسه
مامان کیان کوچولو
9 آبان 91 16:34
خانومی رمز لطفاً



حتما