ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

هفته2 ارشان (26/7 تا 2/8)

1391/8/6 23:34
642 بازدید
اشتراک گذاری

شکلک های محدثه جون

سلام زندگی مادر

اینا خاطرات هفته دوم زندگیته مامان جونم...  مادری کردن ،لااقل این روزهای اول، شبیه یک کار پژوهشیه... یک عالمه آزمایش علمی داره...

از شیر دادن به تو تا خوابوندنت و پوشک عوض کردن و باد گلو گرفتن و غیره و غیره رو باید به 100 مدل مختلف امتحان کنم تا ببینم کدوم روش بیشتر جواب میده که مثلا بهتر شیر بخوری یا بهتر بخوابی و یا خیلی چیزای دیگه!

این روزا هزارتا سوال برام پیش میاد که فقط خودم میتونم به جوابش برسم و هیچ کس نمیتونه کمکم کنه! مثل:

 1. خوابیده بهتر شیر میخوری یا نشسته؟

2.چکار کنم وسط شیر خوردن خوابت نبره؟

3.خوب شیر خوردی یا نه؟

4.روی پا راحت تر میخوابی یا تو گهواره ات یا تو اتاق تاریک؟

5.وقتی عدس میخورم نفخ میکنی یا شیرم زیاد میشه؟

جواب این سوالهارو هیچ کس از قبل نمیدونه و تو هیچ کس هم مثل هم نیست... باید همه اش رو امتحان کنم...

روز هشتم 26/7 که قراربود تو این روز به دنیا بیای برای اولین بار حموم کردی... البته مامان شراره شستت...  اصلا گریه نکردی کلی هم ذوق کردی و دوست داشتی... یکمی چشمت چرک کرد و بابایی از nicu بیمارستان برات یه قطره گرفت که زودی خوبت کرد...

 حموم

نفسم

؟

روز نهم27/7  که تصمیم گرفتیم بیایم خونه خودمون و زندگی 3نفره رو شروع کنیم... غروب باباجون اومد خونه  ی بابارضا و بار و بندیلمونو بستیم و اومدیم... قرار بود بیشتر بمونیم اما باباجون بخاطر تولدت که قرار بود26/7 باشه از اول ماه مرخصی گرفته بود و میتونست کمکمون کنه/ میخوام همینجا از همسر مهربونم تشکر کنم که تو این راه سخت همیشه تکیه گاه خوبی برامون بوده هست/

(این عکس رو وقتی باباجون با تمام خستگی و بیخوابی از شبکاریش تو بیمارستان نگهت داشته بود ازش گرفتم)

باباش

روزدوازدهم 30/7 بود که اصلا خوب نخوابیدی و تب کردی... آخه حلقه داشت میوفتاد(میدونی که حلقه چی رو میگم) الهی بگردم که خیلی اذیت شدی... بالاخره ساعت 1 شب بود که جیغ وحشتناکی کشیدی و ما فهمیدیم حلقه افتاده... باباعلی مثل فشفشه بلند شدو برق رو روشن کرد... از گریه سیاه و کبود شدی ولی خداروشکر که افتاد... دیگه راحت شدی گل مادر... صبح زود زنگ زدم به مامان شراره و اونم همون موقع اومد خونمون... البته الان که 18 روزته وما9 روزه اومدیم خونمون هرروز مامان شراره صبح میاد پیشمون تا غروب میمونه و بعد میره... (خیلی خیلی ازش ممنونم که کمک بسیار بزرگی برام بوده)

اینجا درد داشتی من بهت پستونک دادم اما اصلا دوست نداشتی و مینداختیش بیرون

پستونک

اینم ساعت 12 شب که از درد خوابت نمیبرد و گریه میکردی

اوف اوف

اینم وقتی که نازدونه من نمیخواد شیر بخوره لباشو محکم غنچه میکنه!

غنچه

عاشقتم به خدا

با تشکر از خاله مرجان مهربون (دوست وبلاگیمون) که هدیه هایی خوشگلی به پسرم داد... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

رضوانه
6 آبان 91 18:57
سلام شقایق خانوم گلم منهمیشه میومدم بهتون سرمیزدم عاشق احساساتتم خیلی خوشحالم که بسلامتی نینیتو بدنیا اوردی میشه بمنم رمز بدی خاطره بدنیا اومدن ارشان گلی رو بخونم


سلام عزیزم... لطف داری گلم... آره عزیزم میدم اما کجا برات بذارم؟
مامان یاشار
6 آبان 91 20:23
خوب به سلامتی یه سری از سختیها تموم شدن خدا رو شکر دست همسرت و مادر مهربونت درد نکنه که کمک هستن . تو این روزا حتی اگه نتونن کمک هم بدن همین که باشن آدم دلگرم میشه. ایشالا خدا خانواده مهربونت رو برات همیشه حفظ کنه عزیزم. کاملاً حق داری چون هر نی نی خصوصیات خودش رو داره و جواب سوالاتت رو خودت باید کشف کنی سخته ولی شیرین هم هست. گل پسرت عجب ژست خوردنیی میگیره وقتی شیر میخواد فکر نمیکنه با این ژست ممکنه مامانش یا حتی یه موقع خاله هاش قورتش بدن؟ براش حتماً اسفند دود کن عزیزم. مراقب خودت هم خیلی باش

سلامت باشی گلم
لطف داری خاله مهربون... چشم حتما
رضوان
6 آبان 91 20:47
وای عزیزم چقدر اون عکسش نازه که لباشو غنچه کرده


مرسی خاله جون
مامان سمی
6 آبان 91 22:30
عزیزم چه نازه این پسری.خدا حفظش کنه انشاالله زیر سایه پدرومادر بزرگ بشه
سمیه
6 آبان 91 23:41
حالا حالا ها باید ازمایش کنی مامان جوان
مراقب خودت و گل قشنگت باش


آره واقعا
چشم... ممنونم که به ما سر میزنی
مامانی
7 آبان 91 10:25
سلام شقایق جون ای جانم پسری چه ناز خوابیدهخدا براتون حفطش کنه



برای منم دعا کن




سلام عزیزم ممنونم
چشم حتما... محتاجیم به دعا گلم
مامان محمدرهام جون
7 آبان 91 11:26
عزیزممممممممممممممممممم

حموم کردنت مبارک خوشگلم ،آداب مسلمونی رو هم که رعایت کردی وروجک اونم مبارکککککککککک .

همه عکسهاش ماه بود ولی توی عکس آخر آماده قورت دادنه به به


مرسی خاله جووووووووووووووووووووووونم
مامان کورش
7 آبان 91 12:07
شقایق جون خواهشن از طرف من یک بوسه به این گل پسرم بکن مرسی


مرسی خاله جون حتما
.
.
.
.
.
.
.
.
ماموریت با موفقیت انجام شد
مهرنوش مامان مهزیار
7 آبان 91 12:48
وای شقایق جون من عاشق عکس آخری شدم


لطف داری خاله جونی
mamanebaran
7 آبان 91 15:37
واي عزيز دلمممممممممممممم ، مثل عروسك ميمونه ، فرشته ناز دوست داشتني ، مامان شقايق جون خيلي مراقبه پسرمون باش


مرسی خاله مهربون
چشم عزیزم
هدي
7 آبان 91 16:46
عزيزم خيلي نازي خاله ، انشالله هميشه خوش باشيد .


مرسی خاله جووووووووووووووووووون
مامان امیر مهدی (سوده)
7 آبان 91 18:20
انگار همین دیروز بود ....هر چی بزرگتر بشن عزیزتر میشن.شیطونی هاشون بیشتر میشه اما به نظر من کار مااز قبل راحت تر میشه چون حرف همدیگه رو بهتر میفهمیم .تا وقتی نینی هستن کار سخت تره .انشاالله روزهایی شاد و پر از ارامش داشته باشید عزیزم.نی نی گلتو ببوس.


آره واقعا
خداکنه کارا آسون تر بشه
ممنونم خاله جون
رضوان
7 آبان 91 18:57
عزیزم خصوصی


دیدم گلم
marjan
8 آبان 91 0:35
واییییییییییییییی خدا من قربون اون چشمای خوشرنگت برم پسر کوچولوی خوشکل!
این هدیه ها هم قابلی نداشت


مرسی خاله جون
مامانی
8 آبان 91 1:25
سلام خانومی خوبی؟ بروزم منتطرم عزیزم
ٰاطمه
8 آبان 91 12:13
آخ که این بچه ها چقدر شیرینن


آره واقعا
mamane Ali
8 آبان 91 13:54
به به سوال های خوبی رو مطرح کردی ! من اون اولا همش دعا میکردم یه چیزی مثل مانیتور اختراع کنن که نصب بشه به نینی و جواب کل اون سوالا و سوالای دیگه رو دقیق بده !
اون حلقه هم خیلی چیز کوقتیه ! خداروشکر که افتاد !
پاهای کوچولوی ارشان کوچولوی نازنازی رو برام ببوس
:


آره خوبه هاااااااااااا
واقعاخیلی بد بود
مرسی خاله جون
مامان رقیه
8 آبان 91 21:05
شهد شیرین همه این سختی ها گوارای وجووووووووووووووووووود مهربونت عزیزم


ممنون خاله جون
دوست من
8 آبان 91 21:29
واااايييييييييييييييييييي جيگرخاله بشي الهي

قربون لبهاي غنچه ات ناناشم

شقايق گلي من همچنان بي رمز موندم اگه ميخواي برام بعنوان نظر بفرستش بعد حذفش ميكنم


مرسی خاله جونی
باشه میدم بهت
مامان یگانه زهرا
9 آبان 91 0:16
عزیزم تبریک میگم


ممنونم خاله جون
مامان کیان کوچولو
9 آبان 91 16:31
عزیز دلم مبارک باشه .... که حلقه افتاااااااادد... هووووووووووووووورااااااااا....


مرسیییییییییییییییییی خاله جون
مامانی
12 آبان 91 0:31
سلام خانومی خوبی عزیزم؟
عیدتون مبارک... بروزم منتطرتم



سلام عید شماهم مبارک
چشم گلم
مامان رهام
12 آبان 91 1:28
سلام شقایق جون . خوبی عزیزم. چشمت روشن ببخشید که دیر اومدم و متاسفانه دیر فهمیدم که مامان شدی. الهی که قدم دار باشه و زیر سایه امام زمان و پدر مادرش بزرگ بشه. خدا برات نگهش داره به حق علی. خانومی خیلی خوشحال شدم و چقدر زیباست عزیزم


سلام گلم
ممنونم دوستم... سلامت باشی خاله جونی
رضوانه
12 آبان 91 19:15
اگه زحمت نمیشه ایمیل بزن به این ادرس واسم واقعا شرمندم honismack83@yahoo.com


باشه
مامان رقیه
12 آبان 91 21:42
سلااااااااااااااااااااااااام عید مادر و پسر مبارک باشه


سلام خاله جون
مرسیییییییییییییی
شما هم همینطور
مامانی
14 آبان 91 7:37
سلام عزیزم – بروزم من و طه پسرم منتطرتونیم
هدي
15 آبان 91 15:18
نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو

بتپه چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که

زندگی را درک کرده باشه سرت را روی

شانه های کسی بگذار که از صدای تپش

های قلبت تو را بشناسه آرامش نگاهت

رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه

لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین

نداده باشه رویایت رو با چهره ی کسی

تصویر کن که زیبایی را احساس کرده باشه

چشم به راه کسی باش که تو را انتظار

کشیده باشه اما عاشق کسی باش که تک

تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند


مرسی خاله جوووووووووووووووون
نسرین خاله اسما
19 آذر 91 0:39
سلام ممنون که اولین نفری منم خوشحال شدم ماشاله چقدر نازه توپله همیشه با هم خوش باشین


سلام دوستم
خوشحالم که بهمون سرزدی
ممنونم