اولین مسافرت دردونه...
سلام سلام سلام
جون دلم... پسر خوشگلم... زندگی من... چطوری؟ گل مادر این روزا با وجود نازت هر لحظه زیباتر و زیباتر میشه! شیرینی تو هم هر روز بیشتر میشه و خودت رو بدجور تو دلمون جا میکنی! نمیتونم فکر کنم 1 ثانیه ازت دور بشم!
نازدونه ببخشید که نمیرسم تند تند بیام برات بنویسم ولی همش. تو دفترت مینویسم و مطمئن باش همشو برات وارد وبلاگت میکنم.
91/8/4 من و تو دوتایی رفتیم مرکز بهداشت... بابایی شبکار بود و قرار بود منو تو بعد از مرکز بهداشت بریم خونه مامان شراره... ساعت 8 صبح آماده شدیم و رفتیم برات پرونده سازی کردیم... بهت مولتی ویتامین دادن و اومدیم خونه که وسایل برداریم و بریم... منم برای اولین بار بهت مولتی ویتامین دادم و تو هم خوابیدی... چند ساعت بعد آماده شدیم و تا گذاشتمت تو کریر یک عالمه شیر بالا آوردی....
داشتم سکته میکردم... یکسره گریه میکردم و تورو تو بغل گرفته بودم... دایی امیر اومد دنبالمون که دید من دارم اشک میریزم زنگ زد به مامان شراره و اون بیچاره هم با سرعت نور اومد اینجاو وقتی تورو دید کلی بهم خندید... گفت که همه بچه ها شیر میریزن.
گل نازم برای اولین بار بعد از اینکه از شکمم اومدی بیرون 3تایی رفتیم مسافرت! رفتیم شمال چون همونطور که بهت گفته بودم میخواستیم برات گوسفند قربونی کنیم و آش نذری بپزیم!
خیلی خوش گذشت بهمون... من مثل مامانای تو فیلما مدام تورو تو بغلم داشتم یا رو پام میذاشتم که بخوابی! الان شدم مثل 1مامان واقعی ... مادر دائم النگران ...
چهارشنبه 10/8/91 باباجون با بابارضا رفتن برات گوسفند خریدن واسه قربونی:
تو این عکس خون گوسفند رو زدن به پیشونیت واسه رفع بلا!
توی مهمونی هم این مامان تنبل نتونست ازت عکس بگیره... آخه خیلی شلوغ بود... 110 نفر مهمون دعوت کرده بودیم خونه پدرجون. آش هم که نذرت بود برات پختیم...
اینم بابابزرگ مشترک من و باباعلی که داره آش نذری رو هم میزنه!
گیفت های مهمونیت که با عکست + فندق پخش کردیم
بعد از جشن رفتیم خونه بابابزرگ باباعلی که خیلی دوستت داره
ا
گل قشنگم واسه اولین بار رفتی دریا
اینجا هم از مامان شراره عیدی گرفتی
مامان و بابا عاشقتن