اوضاع این روزای ما...
فرشته من سلام، حالت چطوره دردونه من؟
الان که دارم برات مینویسم مثل عروسک خوابیدی که دلم میخواد برات بمیرم...
شیرینم حالا از این مدت با تو بودن بگم:
برنامه روزانمون اینطوریه که صبح بعد از رفتن باباعلی ساعت 6:30بیدار میشی جاتو عوض میکنم و بَه بَه میخوری تا ساعت 8 یا 8:30 با هم بازی میکنیم و بعد میخوابی. منم تند تند کارامو میکنم، هر یک ساعت شیر میخوری و تا غروب تقریبا همینطور پیش میری.
اما ساعت 8غروب دلپیچه هات شروع میشه... خدا به داد برسه. انقدر پیچ میزنی و زور میزنی که قرمز میشی. اون لحظه ها اسمتو گذاشتیم انار! چون گرد و قرمزی!!!!!!!!
تا 2الی 3ساعت همینطوری و بعد خوب میشی و میخوابی! عاشق حموم رفتنی. وقتی مامان شراره میبرتت حموم جیک نمیزنی.
وقتی با لوسیون ماساژت میدم کلی حال میکنی. از لباس عوض کردن بدت میاد و کلی گریه میکنی.
الان دیگه مامان و بابات و کامل میشناسی گلم. آخه وقتی نازت میکنم بهم خیره میشی و یهو میخندی. وقتی باباعلی صدات میکنه با دقت گوش میدی و به سمت صداش بر میگردی حتی پشت تلفن.
خیلی صورتت رو چنگ میندازی. مثلا داری بازی میکنی یهو جیغت میره هوا. میام میبینم صورتتو کندی و مجبورم همیشه دستکش دستت کنم که زیاد از این وضع راضی نیستی...
وقتی بیداری یک لحظه هم تنها نمیمونی و یا باید بغلت کنیم یا تو گهواره تکونت بدیم. تقصیر خودمه که بغلیت کردم. عاشقتم وقتی موقع شیر خوردن تو چشمام زل میزنی و گاهی لبخندهایی بینمون رد و بدل میشه!
به شدت قلقلکی هستی. تا حدی که موهاتو هم شونه میکنم خودتو جمع میکنی چه برسه به گردنت... باباعلی همیشه پاهاتو قلقلک میده و تو هم پاتو میکشی.
وقتی باهات بازی میکنم کامل دقت میکنی و سعی میکنی سرتو بلند کنی. باچشم اسباب بازیتو دنبال میکنی و به صداها واکنش نشون میدی و بر میگردی.
وبرای پایان حرفام این عکس خوجلو برات میذارم:
میدونی که مامان وبابا عاشقتن!