ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

دارم کم میارم...

1391/8/24 23:30
594 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی امروز 21/آبان 91 و الان تو تو گهوارت خوابیدی. ساعت 3:18 دقیقه بعد از ظهره که من از ساعت 6 صبح که بیدار شدیم تازه وقت کردم یکم غذا بخورم. بچه داری خیلی سخته گلم. خدا به همه مامانا کمک کنه!

بغلی که شدی و الانم سرما خوردی دیگه 1 دقیقه هم از بغلم پایین نمیری.

دیروز بردمت پیش دکتر رحمانی. هم چکاپ ماهیانه و هم بخاطر سوالاتم. بابایی شیفت بود و بازم مزاحم عمو مجتبی شدیم. یه لیست از سوالات آماده کردم و همشو از دکتر پرسیدم. دکتر میگفت همه چیزت نرماله و گریه های وحشتناک شبانت طبیعیه.

چه میدونم والا. دوستای وبلاگیمم میگن نینیهاشون همینطورن. مادر بودن چقدر سخته!

پایان یک ماهگی: وزن:4800          قد:57 

واسه دل درد بهت یه قطره داد به اسم biogaia، واسه چشمات که هی اشک میومد و واسه گرفتگی بینیت هم قطره داد! منم که سرما خوردم تا میتونم ازت فاصله بگیرم.( آخه مگه میشه؟)

خلاصه این که اگه اون لبخندای گاه و بیگاهت نبود من کاملا کم میاوردم و داغون میشدم. 2ساعت کامل جیغ میزنی و گریه میکنی و یهو تو بغلم آروم میشی و باچشمایی که پر از اشکه تو چشمام نگاه میکنی و یه لبخند میزنی. منم که از درد پاو کمر ناشی از 2ساعت راه رفتن و اشکها و گریه های تو اشک تو چشمامه بغضم و قورت میدم و محکم تر به خودم میچسبونمت. صورتم و به صورتت میچسبونم و قربون صدقت میرم ، پر از احساسم که یهو با صدای جیغت از جا میپرم و این داستان ادامه دارد!

الانم زیاد وقت ندارم چون داری وول میخوری. بیشترین زمان خوابت نیم ساعته و کمترین زمان خوابت 2 دقیقه!

دیشب دعوات کردم! قرار بود شب خونه بابارضا بمونیم. از ساعت 7:30 شروع به گریه کردی... ساعت 11:30 بود که دلم میخواست موهامو بکنم. به بابا علی گفتم پاشو بریم. همه تعجب کردن ولی دیگه دیوونه شده بودم. خلا صه تا لباس تنت کنم خودتو کشتی با گریه. منم اعصابم خورد شد و یه داد بلند سرت زدم. فکر نمیکردم متوجه بشی... الهی بمیرم چند ثانیه ساکت شدی و تو چشمام نگاه کردی و بعد چند ثانیه گریه هات 100 برابر بیشتر شد... انگار انتظار نداشتی دعوات کنم. به خدا نمیخواستم بترسی.

چه کنم که همه میگن تا 5.6 ماه همینطوری.

اینم چندتا عکس:

؟

تو این عکس داشتیم از مطب برمیگشتیم تو ماشینیم!

شیطون

ارشان فَشِن...

نفس

ارشان بچه مثبت...

واااااااااااااااااااااای بیدار شدی...................

میمیرم برات

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان کورش
21 آبان 91 16:11
شقایق جون زود زود این دوران تموم میشه کورش تا 5 ماهگیش اینجوری بود تازه تا صبح هم بیدار بود محمد که میرفت از خونه بیرون حالا کورش کم کم میخوابیدی


وای خدای من 5 مااااااااااااااااااااااااه؟
مامان کورش
21 آبان 91 16:11
شقایق جون یادم رفت قالب خیلی زیبایی گذاشتی ادرسش میدی ممنون


قابلی نداره گلم
همون زیر قالب تبلیغش هست
نوشته qaleb
رضوان مامان رادین
21 آبان 91 17:11
میدونم مامان شدن وحشتناکه.هزار تا مسئولیت یهو میریزه رو شونه هات.
اما شقایق جون کم کم عادت میکنی.این چند ماه اول که ارشان جون دل درد داره.سعی کن لااقل تو روز بری پیش مامانت یا مامانتون بیاد پیشت.تا بتونی یکم استراحت کنی.چون میدونم چی میکشی.منم همین حال و روزو داشتم.یک شب در میون مامانم میامد پیشم یا من میرفتم خونشون تا بتونم یکم استراحت کنم.


آره واقعا
همین کارو میکنم. اگه مامانم نباشه واقعا برام خیلی سخته. یه روز من میرم یه روز اون میاد
مامانی
21 آبان 91 18:01
ای جان شقایق جون اینطوری که نوشتی منم استرسم میاد

ایشالا این روزای سخت میگذره اولاشه شاید عادت نداری

راستی بروزما


نه گلم استرس نگیر
همه بچه ها که یه جور نیستن... امیدوارم زودتر بگذره و پسری از این دلپیچه ها راحت بشه
زود میام
mamanebaran
21 آبان 91 18:20
قربونت برم عزيزم كه انقدر ناز شدي


خدا نکنه خاله جون
مرسی
سميه
21 آبان 91 23:08
شقايق جون يكي از مشكلاتي كه بچه ها دارند بد خوابيشون هست نه كم خوابي اگه بتوني زمانهاي منظمي براي خوابش درست كني خيلي خوب ميشه پارساي من كلا بچه خوش خوابي بود اما من از همون اول براش برنامه خواب داشتم باورت ميشه الان هم خوابش رو برنامه هست
بيشتر به خودت برس داروهاي تقويتي و اهن هم حتما استفاده كن


امیدوارم منم بتونم
الان آهن و کلسیم ومیخورم


مامان امیر مهدی (سوده)
21 آبان 91 23:17
امیر مهدی از 10 شب شروع میکرد به گریه برای دل دردش و تا 6 صبح ادامه داشت فکر نمیکردم دوام بیارم اما گذشت و الان برام خاطره شد برای شما هم میگذره و خاطراتشو برای یک مامان دیگه تعریف میکنی عزیزم .واقعا سخته اما میگذره اینها طبیعی هستند.


وااااااااااااااااای اون دیگه خیلی زیاد بوده
امیدوارم
مامان هومن
22 آبان 91 1:46
واای شقایق جون واقعا مادر شدن خیلی سخته بعضی وقتا آدم کم میاره
تازه من که هومن گریه هم نمیکرد واقعا کم میاوردم
من که بعضی وقتا از کم خوابی احساس میکردم فقط مغزم بیداره و بدنمو حس نمیکردم
بعضی شبا اصلا تا صبح خواب تو چشماش نبود و همش بیدار بود ولی خدارو شکر الان خیلی بهتر شده و خوابش خوب شده
واقعا از ته دل برات دعا میکنم که زود ارشان کوچولو هم دل درداش خوب بشه


واقعا سخته... خیلی خیلی خیلی سخته
مرسی برامون دعا کنید
مامان رقیه
22 آبان 91 9:02
سلام شقایق جان
الان یه مامان اومده با یه دنیا تجربه از داشتن یه پسر جیغ جیغو
و اما پویا دقیقا تا 7 یا 8 ماهگی همینجوری بود ولی این جیغایی که میگی به همین وحشتناکی بود یعنی من تو مطب دکتر لباساشو در میاوردم ورزنش کنم بعد یه بار میخواستم تنش کنم اونقد جیغ زد تمام بدنم سرررررررررد شد نزدیک بود از دستم بیافته چشام سیاهی میرفت
آخه اگه بچه یکی دیگه باشه ادم اینجوری نمیشه ها ولی انگار گریه بچه ی خودت یه جوردیگه است 100برابر اثر میزاره روت
حالا راه حل
توکل به خدا چون فقط اون باید توان بده که مثل من دیسک کمر نگیری تو 24 سالگی!!!
بعدشم اینکه من عادتش دادم روو پا بخوابه بااااااااااااااااااید اول که جیغ میزد اونو تو چادر میکردیم یا پتو و تاب میدادیم چون اصلا تاب و گهواره جواب نمیداد بعد که میخوابید میزاشتیمش رو پا چون اگه یه راست میزاشتمش رو زمین بیدار میشد!!!!! بعد همونجور که رو پاهام بود خودمم به پشت دراز میکشیدم و میخوابیدم تا یه جا که میدیدم پاهم سنگ شده از درد دارم می میرم!!!!
باید به خودت صبر بدی
گاهی می دیدم زیر شکمم درد میکنه خوب که تمرکز می کردم یادم میومد که الان 11 شبه و من از 4 صبح وقت نکردم برم دستشویی!!!!! و حتی نفهمیدم جیش دارم!!!!! ولی الان دیگه زدهبه درد !!!!
سعی کن وقتایی که یه ریز جیغ میزنه بدیش به یکی دیگه چند ثانیه حتی ازش دور شی و بعد باز با تجدید قوا بری سراغش
گاهی بچه هایی رو می بینم که اروووووووووووم روز و شب خوابن میگم این بهشتی که قراره بدن به مادرا هم باید طبقه بندی داشه باشه والا!!!!
واحد من باید خیلی مهز باشه
ایشالا که هر چی بزرگتر شه اینا کمتر میشه
دست خدا یارت باشه خواهر جونم
ببخش که خیلی دلم پر بود دقیقا این روزاتو حس میکنم.
خداتو شکر کن که بعد از یه شب که کلا جیغ زده دیگه قرار نیست باز فرداش بری سر کار!!!!!
من از 4 ماهگیش میرفتم سرکار و کلا اونجا چرتی بودم


دوست جونم خیلی ممنون که تجربیاتت رو بهم میگی
منم خیلی وقتا یادم میره برم دستشویی
واقعا باید بهشت رتبه بندی بشه
منم بخاطر این حرفا که میشنیدم بعد از اینکه باردار شدم دیگه نرفتم سر کار
مامان یگانه زهرا
22 آبان 91 9:13
ای جان به این گل پسر


شیما مامان درینا
22 آبان 91 10:23
به به چه پسر خوشگلی ، چه موهای بلوندی . اسپند براش دود کن . شقایق عزیزم می دونم روزای خیلی سختی رو داری یادمه درینا که به دنیا اومده بود با این حال که شبا می خوابید و درد کولیک نداشت ، اما من حسابی افسردگی گرفته بودم و گنگ و منگ بودم و احساس می کردم ته دنیاس اما چند ماه که بگذره و شیرین کاریاش بیشتر بشه همه اینا برات خاطره می شه به خدا توکل کن تو آرامشت رو به بچت انتقال می دی همینطور استرس رو یکی دو ماه دیگه یه کلاس ورزش ثبت نام کن یا برو استخر هر چند روز یه بار یکی دوساعتی رو به خودت اختصاص بده اینطوری بهتر مادری می کنی . آرزوی سلامتی برای خودت و ارشان عزیز دارم


مرسی خاله جون
امیدوارم بتونم به خودمم برسم
مامان کیان کوچولو
22 آبان 91 16:14
عزیزم صبووور باش و سر نی نی به این نازی هم داد نزن ... البته آدم کاهی اینطوری میشه هاااا من خودمم همینحوری میشم بعضی وقتا اما شکر خدا کیان زیاد گریه ی بد جور نمیکنه .... خداروشکر


دست خودم نبود. یهو قاطی کردم. ایشالا ارشان منم دیگه گریه شدید نکنه
مامان سویل
22 آبان 91 19:06
سلام خانومی میبینم که تو هم مثل من بعضی وقتا بی تاب میشی ولی گلم باید صبر کرد:
راستی به ما هم سری بزنینO
نی نی تونم خییلی نازه خدابراتون حفظش کنه خانومی


سلام گلم. ممنون که بهمون سر زدی. یهو قاطی کردم.حتما میام
marjan
22 آبان 91 21:40
الهی من فدای تو بشم پسر چشم طوسی خوشگل!
ای جونم شقایق خیلی خسته شدی؟کاش میتونستم و کمکت میکردم!


قربونت برم مرسی گلم
هدی مامان مه نیا
22 آبان 91 23:53
الهیییییییییییییییییییییی
این روزا هم با همه سختیاش تموم میشه و خیلی زود دلت واسش تنگ میشه.مواظب خودت باش


خدا کنه سختیهاش تموم بشه. ممنون
مامان رقیه
23 آبان 91 8:45
شقایق جان خوبه که هیشکی نیست بجز مامانت . من اونقد به خواهرای بزرگم کمک کرده بودم فکر میکردم وقتی بچم دنیا بیاد یه لحظه رو زمین نمی مونه و کمکم می کنن ولی یکیشون دقیقا با خودم حامله بود (بچه دومشو) و جالبه همون روزی که پویا به دنیا اومد خواهر زاده هم به دنیا اومد یعنی حتی خودش که نیومد هیچ مامانمم باید خودشو نصف میکرد نصف مال من نصف مال اون!!!!! یادمه شب اولل که از بیمارتان اومدم اونقد گریه کردم و به مامانم گفتم نرو من به کی بگم برام لگن بیاره ولی رفت چون اون ابجیمو هنوز مرخص نکرده بودن!!!!! اون ابجی دیگه هم نمی تونست جام بمونه اونم 4 ماهه حامله بود!!!!! الان حدود 5 بچه هم ن و سال پویا نوه های مامانم هستن که اصلا نمی تونه نگاشون کنه یعنی بخواد از هر کدوم یه ماچ بخوره روز تمام شده بهتر که تویی و مامانت حالشو ببر --------------------------------------------- من شوهرم کارگر پیمانی شرکت گازه یعنی رسمی نیست و ماهی 400 ت حقوق داره مجبووووووووووورم منم برم سرکار وگرنه هر روز صبح هم من گریه میکنم هم پویا اون میگه نریم مهد کودک و من میگم باید بریم و هر دو گریه میکنیم لااقل اگه من بودم و مامانم و فقط یک نوه داشت بچمو لااقل میزاشتم پیشش نه مهد کودک همیشه تنهایی بهتره شک نکن اگه اینطور نبود خدا هم یه 7 - 8 تا خواهر برادر دورخودش جمع میکرد....والا
مامان رقیه
23 آبان 91 8:45
خصوصی داری برو تو نظرات خوانده نشده


دیدم گلم
mamane Ali
23 آبان 91 19:13
اي جانم لباش چقدر نازه
درکت میکنم شقایق جون .. علی هم خوابش خیلی کم بود ..هر شب تا 4 صبح من طول خونه رو میرفتم و می اومدم تا گریه هاش فطع میشد و خوابش میبرد.. شوشو هم 11 شب میگرفت میخوابید چون فرداش از صبح کار داشت منم دست تنها .. بعضی شبا گریه ام میگرفت از بیخوابی و کمردرد و دست درد ! ولی خداروشکر تا 4 ماهگی خوب شد و دردسرای دیگه اش شروع شد ! میخندییییییییم
یادته ارزو میکردی به زودی کچل بشی


وااااااااااااااااااااااااااااااای دیگه شدیدا کچل شدم
mamane Ali
23 آبان 91 19:20
راستی من یه لیست داشتم از غذاها و خوراکی های نفخ دار .. تا 4_5 ماهگی من یه جورایی هیچی نمیخوردم جز مرغ ! هر وقت ناپرهیزی میکردم شبش واویلا بود ! البته خیلیا بهم میگفتن اینکه چیزی نخوردی هم گریه میکنه یا معده اش عادت میکنه اینجوری ولی الان آش یا ذرت هم که میخورم مشکلی به وجود نمیاره ! گریه هاش هم خیلی کمتر بود وقتی رژیم ضد نفخ رو رعایت میکردم !


منم غذا هارو خیلی با احتیاط میخورم
مثل تو همش یا مرغ یا ماهی
افسانه مامی پارمین
28 آبان 91 16:34
دوستم ، با تمام وجود درکت میکنم . خدا ایشالله بهمون کمک کنه تا بتونیم همه کاری برای نی نی های نازمون انجام بدیم.
عکس های گل پسرت خیلی نازند ، راستی پارمین هم این قطره رو (Biogia)میخوره . خیلی به سیستم گوارشش کمک کرده .


ایشالا مرسی خاله جونی
قطره خوبیه اما دیگه پیدا نمیشه.
تو جدیدا گرفتی؟