خدایا....
گل مادر سلام
خوبی عشق من؟ زندگیم الان که دارم برات مینویسم ساعت 4:30 بعد از ظهره و تو بعد از یه حموم حسابی مثل یه موش ناقلا لالا کردی. گل مادر میخوام از دیروز برات بگم که خیلی جاها رفتیم.
شنبه که رفته بودیم پیش دکتر رحمانی بهش گفتم یه سونو برات بنویسه که خیالم بابت هیدرونفروز دوره جنینی که تو کلیه هات بود راحت بشه.
دیروز باباعلی تعطیل بود. صبح با کله پاچه از خودمون پذیرایی کردیم و ساعت 10 رفتیم واسه سونو....... ساعت 20 دقیقه به 11 بود که نوبتمون شد. بغلت کردم، خواب بودی، الهی برات بمیرم که وقتی دکتر لوگاژل مالید بهت از سردیش بیدار شدی و شروع به گریه کردی. من و بابایی چشممون در اومد تا ازت سونو گرفت. دکتر گفت اول مثانه، چک کرد و گفت خوبه... کلیه سمت راست، خوبه تخلیه شده. کلیه سمت چپ، .................. مکث کرد. بغض تو گلوم داشت خفم میکرد. گریه هات لحظه به لحظه بیشتر میشد.
دکتر گفت: سمت چپ یه مقداری باقی مونده!!!!!!!!!
واااااااااااای خدا اینکه حل شده بود. خدایا من طاقت ندارم. بغلت کردم. صورتم و چسبوندم به صورتت. اشکت ریخت رو صورتم و خیس شدم. مامانم الهی من قربون اشکت برم. کم کم آروم شدی و تونستم برم پیش باباعلی که با دکتر صحبت میکرد. میگفت خیلی خفیفه، دفع میشه!
آخه چرا تا الان نشده؟ بابایی زنگ زد بیمارستان برات وقت گرفت که همون موقع بریم پیش دکتر رحمانی. اما دکتر ساعت 4 میومد. تا اون موقع باید به یه سری کارامون میرسیدیم. از رادیولوژی رفتیم بانک و چون جای پارک پیدا نمیشد ماشینو یکمی دورتر گذاشتیم. بارون یکسره رو سرمون میبارید و من همش نگران بودم تو سرما نخوری. البته هم لباس گرم پوشیده بودی و هم تو کریر بودی و هم پتو پیچ شده بودی!
بعد از بانک رفتیم بیمه. تو یکسره تو ماشین میخوابیدی وفقط هر ساعت خودم بهت شیر میدادم. تا ماشین وامیستاد بیدار میشدی و گریه میکردی. قراره شما به جز بیمه ایران و تامین اجتماعی بیمه سامان هم بشی. هم برای استفاده از مزایای بیمه هم برای آیندت که یه سرمایه داشته باشی. خیلی شرایطش عالیه.
بعد از اون هم که ساعت 3:30 بود رفتیم نهار خوردیم و یکم به تو رسیدم. بعدش دوباره راه افتادیم بریم دکتر رحمانی جواب سونوتو ببینه. رفتیم و دکتر نگاه کرد و گفت باید تا الان دفع میشد و حالا که نشده باید یه شربت بخوری. و تا 2هفته دیگه بری دوباره سونو. از دیشب بهت شربت رو میدم و خداروشکر مزشو دوست داری. خدایا توکل به خودت!
انشالا که خدا خودش کمک کنه و این دفعه رفتیم بگه دفع شده. اولش خیلی غصه خوردم. ولی بعدش به خدا گفتم توکل به خودت. هرچی تو بخوای همون میشه.
راستی دردونم بهت قطره biogaia دادم که دکتر واسه دل دردات داد. مثل آب رو آتیش بود. بعد2 بار خوردن قطره، هر شب 5 قطره الان 2 شبه که اصلا گریه نمیکنی و راحت میخوابی. حالا نمیدونم اثر اون قطره است یا ماساژایی که سمانه جون بهم یاد داد یا اینکه از همون روزپستونک میخوری؟ فقط 3.4 بار تو طول شب واسه شیر خوردن بیدار میشی.
دیگه باید برم گلم. تا بیدار نشدی یکم به کارام برسم. آخه مامان شراره و بابارضا رفتن شمال و دایی امیر از امشب میاد اینجا.
میمیرم برات