ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

یه عالمه حرف...

1391/9/9 23:28
500 بازدید
اشتراک گذاری

1

سلام گل خوش بوی من

خوبی مامانم؟

عشق مادر یه عالمه حرف برات دارم. خیلی وقته نبودم و نتونستم برات بنویسم... الان همشو از اول باعکس برات تعریف میکنم...

 از محرم شروع میکنم که ٤شنبه ما رفتیم خونه بابا رضا با ١ساک بزرگ. چون قرار بود زیاد بمونیم من کل کمدتو خالی کردم تو ساک و با خودم بردم. آخه خاله زهره و دایی امیر من قرار بود واسه عاشورا از شمال با خانواده بیان تهران و ما هم اونجا موندیم.

مامانی خیلی دلم میخواست جمعه ببرمت مصلا و واسه علی اصغر عزاداری کنیم اما بابا علی شیفت بود و بابارضا هم که یه عالمه مهمون داشت. تنها هم نمیتونستم و برام خیلی سخت بود. ایشالا بشه سال دیگه میبرمت. در عوض شب شهادت علی اصغر من و تو و مامان شراره رفتیم امامزاده سر خیابونمون (امامزاده معصوم) و تو اونجا با دست خودت نذری پخش کردی. میپرسی چطور؟ یه خانومه نشسته بود و داشت آروم گریه میکرد... مامان شراره یکی از بسته های نذری رو گذاشت تو دستت و  برد پیش اون خانومه گفت: پسر ما میخواد خودش نذریهاشو پخش کنه. اونم همونطوری که اشکاشو پاک میکرد قربون صدقه ات رفت و ازت گرفتش. یهو دیدم دورمون کلی آدم وایساده که از دست خودت نذری بگیره... ( خدا قبول کنه مامانم... ایشالا علی اصغر امام حسین پشت و پناهت باشه)

تو این عکس داشتم آمادت میکردم بریم

(راستی این لباس صورتی همونیه که خاله مهین من برات تبرک حرم حضرت رقیه کرده و آورده،همون لباس که قبل از اینکه تو بیای تو شکمم برات گرفته بود... فکر کردم تو این شب خوبه این لباسو بپوشی بخاطر همین از زیر تنت کردم)

ارشان صورتی

 ارشان صورتی

بعد از اینکه از زیارت برگشتیم مامان شراره بردت حموم که تمیز باشی تا مهمونا از راه برسن( مثل بفرمائید شام)

عسل من

عاشق این عکستم..............

نانازم

شبا وقتی میرفتیم هیئت خیلی سرد بود و تو هم اصلا دوست نداشتی لباس زیاد بپوشی. واسه همینم لج میاوردی. یه شب که افتضاح شد..... بعد از نیم ساعت تو ترافیک موندن تازه رسیده بودیم و واقعا سرد بود و تورو تو کریر پیچیده بودم...بابارضا مارو پیاده کرد و بیچاره خودش رفت تو این ترافیک 1جا پارک کنه. تقریبا 20 دقیقه طول کشید تا پارک کرد و اومد. 10دقیقه نشده بود که اومده بود که جنابعالی شروع کردی به گریه..... حالا گریه نکن و کی گریه کن؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بیچاره بابارضا رفت و ماشین و آورد که مارو برسونه خونه. آخه باباعلی هم شیفت شب بود. ساعت 9:30 سوار ماشین شدیم و ساعت 11:35 دقیقه رسیدیم.  راهی که همیشه 10 دقیقه طول میکشه برسیم خونه!!!!!!!!!!! آخه همه جا دسته میومد.

اینم عکس اون شب( ولی خداییش تو اون سرما پتو میچسبید)

لقمه

اینجا هم وقتی لباساتو در آوردم خوشحال شدی

؟

روز عاشورا بالاخره به آرزوی دیرینه ام رسیدم و لباس سقایی تنت کردم...

عاشقتم

ولی همش خواب بودی!!!!!!!!!!!

نفسم؟

اینم ارشان و باباجونش

بوووووووووووووووووووووووس

تنها عکسی که با چشم باز تونستم ازت بندازم اینه ولی خیلی زشت افتادی!!!!!

زشت مامان

بعد از ظهر عاشورا من و باباعلی تصمیم گرفتیم بریم شمال... آخه باباجون 4روز تعطیل بود!

این عکست گوگولی من تو ماشین تو راه شمال

جولییییییییییییییییییییییی

وقتی رسیدیم هیچکس انتظار دیدنمونو نداشت. همه خیلی خوشحال شدن... مامان شیرین و پدرجون و عمو میثم تنها بودن...... شمال یکسره بارون میومد و هوا واسه تو خیلی سرد بود واسه همین نتونستیم زیاد از خونه بیاریمت بیرون. فقط 1 بار 3تایی رفتیم سبزه میدون رشت و یکم خرید کردیم که بازم با گریه های تو مجبور شدیم زود برگردیم...

یه شب هم ملیسا اومد خونه پدر جون... مهدیس همیشه خونه مامان زنمو راحله میمونه بخاطر همین ما دیر به دیر میبینیمش!

ملیسا خیلی واسه دیدنت ذوق کرد. کلی بوست کرد و همش میگفت تورو بدیم بغلش!

ارشان و ملیسا

و...

ملیسا و ارشان

به تو میگفت نینی، حالا خودش فقط 2سالشه هااااااااااااا!

خلاصه پسر قشنگم، چهارشنبه بعد از خوردن صبحونه حرکت کردیم به سمت خونه...

این روزا خیلی بهم زل  میزنی... فکر میکنم دلت میخواد فقط پیش من باشی... عاشق اینم که وقتی گریه میکنی تو گریه هی میگی ما... ما ...ما! میدونم معنی نداره اما من دلمو خوش میکنم که منظورت به منه!

روزا وقتی باهات بازی میکنم اولش مظلومانه نگام میکنی!

1

بعدش بهم میخندی...2

بعد باهام حرف میزنی و سعی میکنی بهم بفهمونی که بغلت کنم...

3

وقتی میبینی من بغلت نمیکنم و دارم فقط باهات حرف میزنم به گریه متوسل میشی...

4

منم بغلت میکنم و 2دقیقه بعد میذارمت پایین و تو تعجب میکنی که چرا بغل کردنت انقدر کوتاه بود....

6

قربووووووووووووووووووووووون اون چشمای قلمبه بررررررررررررررم مننننننننننننننن

راستی امروز رفتیم سونوگرافی. انقدر نذر علی اصغر و امام رضا کردم... انقدر ائمه رو صدا کردم که وقتی میریم بگه مشکلت حل شده... دکتر همینکه سونوی قبلیتو دید گفت خانوم من که گفتم این مشکل مهمی نیست... احتیاجی به پیگیری نیست... مشکل پسرت خفیف تر از اونه که بخوای اینقدر اذیتش کنی. ولی بازم ازت سونو گرفت و گفت بخاطر 1.5 میلیمتر لازم نیست بیاریدش سونو........

الهی شکرت

وااااااااااااااااااااااای خیلی حرف زدم... دست باباعلی درد نکنه که تورو نگه داشت تا من اینارو برات بنویسم. دیگه برم گلم. زودی میام با خاطرات تازه....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

mamane Ali
9 آذر 91 23:31
خداروشکر که حال ارشان جون خوبه و مشکلی نداره
خوش بگذره کوچولوی نازنازی


مرسی خاله جونم
سلامت باشید
رضوان مامان رادین
10 آذر 91 0:12
وایییییییییی ارشان کوچولو که حسابی د د بوده و بهش خوش گذشته.


آره خاله جونم
مامان محمدرهام جون
10 آذر 91 11:16
شقایق چونم تو روخدا انقدر به این بچه گیر نده حالش خوب وسلامته میدونی اون سونو چقدر براش ضرر داره.به جای این کارا خدا رو شکر کن که دسته گلی به این نازی وسلامتی بهت داده.

قربونت برم عزیزم که توی این لباس مثل فرشته ها شدی،علی اصغر نگهدارت باشه.
صوذتی هم مثل همه رنگه بهت خیلی میاد ملوسک من.بوووووووووووووووووووس محکم برای ارشان ومامان گلش


آره واقعا فقط باید خدارو شکر کنم.
مرسی خاله گلم
دوست من
10 آذر 91 21:44
واااااااااااااااااي دستت درد نكنه بااين عكسهاي خوشكلي كه گذاشتي
خستم شد از بس ميومدم وميديدم كه خبري ازت نيست
خداروشكر كه ني ني مشكلي نداره بهترين خبر براي هر مادري سلامتي بچه اش هست از طرف من ببوسش


مرسی خاله جونم
آره واقعا... بازم ممنونم
افسانه مامی پارمین
10 آذر 91 21:56
عزیزم ،
آنقدر قشنگ نوشته بودی که دلم نیومد تا ته داستان رو نخونم . ماشالله روز به روز پسری نازتر میشه . اسپند یادت نره براش دود کنی.


مرسی خاله جونم
چشم
پارمینمو ببوس
مامان امیر مهدی (سوده)
11 آذر 91 2:40
وایییییییییی اون عکسی که داره میخنده چقدر ماهههههه!!!!!!!!!عزیزم من تازه الان میتونم برم مهمانی یا تو مراسمهای خاص شرکت کنم عین کارهایی که میگی امیر مهدی میکرد خدا صبرت بدههههه!نگران نباش کم کم عادت میکنه به لباس گرم و به شلوغی .قربونش برم که اینقدر شبیه ماه اسمون منه!ببوسشششششششششششش!


خاله جون حالا که ارشان من مثل امیر مهدی جونه پس تجربه هاتو بهم بگو...
مرسی
مهرنوش مامان مهزیار
11 آذر 91 9:28
سلام عزیزم . نذرتون قبول باشه . دست بابا رضا و مامان شراره هم درد نکنه. خوشحالم که مشکل کوچولوی ارشان جون هم حل شده.


سلام گل خانومی
ممنون.
مامان ياشار
11 آذر 91 14:32
الهي من قربونت برم خاله جوووووووووون. هزار هزار الله اكبر شقايق جون دسته گل خوشگلت واسه خودش مردي شده ها. خدا حفظش كنه. چند بار اومدم و عكساشو ديدم آخه دلم براش تنگ ميشه ولي نتونستم نظر بزارم. از قول من حسابي بچلونش و ببوسش اين گل پسري خوردني رو


مرسی خاله مهربون
سلامت باشید
یاشار گلی منو ببوس
رضوانه
11 آذر 91 17:48
عزیززززززم روزبروز داری ماه میشیااااااا ماشالاهزار مااااااااااشالا شقایق جون فعلا سرم خیییییلی شلوغه ولی بعد از امتحانای ترمم حتما حتما یه وب درست میکنم عزیزم


مرسی خاله رضوانه جونم
من منتظرم که آدرس وبلاگتو بهم بدی
مامان رقیه
11 آذر 91 20:41
سلام
به به عجب عکسایی انداخته شازده پسر
ماشاالله هر چی میگذره بزرگتر و مردتر میشه
ایشالا همیشه سالم و شاد باشی ملوسک


سلام عزیزم
مرسی خاله جونم لطف داری شما
marjan
13 آذر 91 0:09
وایییییییییییییییی ارشان خاله!!!!!!!!!!!!شما خیلی جیگری گلممممممممممم!شقایق عکسش ب این نازی شده چرا میگی زشت افتاده گل من؟
الهی من قربونت برم ارشانم!
شقایق الان داشتم کامنتای پست محرممو چک میکردم دیدم نوشتنی اگر نزدیک بودم میومدم!وای شقایق من اگر کتونستم خودم میومدم دنبالت با ارشان و مامان شراره میاوردمت!!!!!!!!!!!
مواظب خودتو پسری باش
من به روزم راستیییییی بیاااااااااا


مرسی خاله مرجان جونم
شما خیلی لطف داری
واقعا دلم میخواست بهت نزدیک باشم و ببینمت
مرسی زودی میام
مهرنوش مامان مهزیار
13 آذر 91 10:34
سلام مهزیار در مسابقه نی نی و محرم شرکت کرده در آلبوم چهارم کد 79 خوشحال میشم بهش رای بدهید.
اینم آدرس http://2nyaienafis.niniweblog.com/post1409.php



سلام
حتما میرم عزیزم
مامان کورش
13 آذر 91 11:59
شقایق جون مطمئن باش ارشان جون دیگه هیچ مشکلی نداره کلیه هاش هم خوب خوب هستش راستی چقدر لباسش بهش میاد


خداکنه
مرسی خاله مهربون
مهرنوش مامان مهزیار
13 آذر 91 12:16
سلام دوست عزیزم مهزیار در مسابقه نی نی فشن شرکت کرده . به این آدرس نی نی فشن 2- سری دوم – کد 0040 من و مهزیار بی صبرانه در انتظار رای ها شما هستیم. اینم آدرس http://ninimod.niniweblog.com
مامان امیر مهدی (سوده)
13 آذر 91 18:06
اگه پستهای قبلی امیرو بخونی ماجرای راه رفتنشو نوشتم دکترها ما رو ناامید کردندو ....نمیدونی چی کشیدم...
برای گل پسرت هر خدمتی از دستم برمیاد بگو عزیزم من که تجربه ای ندارم ولی اگه بتونم کمکی کنم خوشحال میشم .از طرف من دو تا بوس گنده از صورت ماهش بکن صورتشو که میبینم و کارهاشو که میخونم یاد گل پسر خودم میافتم خیلی دوستش دارم.یک بوس شکلات گلاسه ای برات فرستادم تا بستنیش اب نشده بگیرششششششششش:بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس


مرسی گلم... واقعا ازت ممنونم بخاطر اطلاعاتت
اگه سوالی داشتم حتما ازت میپرسم
مامان امیر مهدی (سوده)
13 آذر 91 18:17
نکته مهم امیر مهدی این بود که من سعی کردم زبونشو و علایقشو بفهمم امیر از سر و صدا و گرما بدش میامد امیر دوست نداشت هی دست به دستش کنن من همیشه امیرو با کیسه خواب بغل کردم امیر حتما باید بعد از شیر خوردنش چند تا باد گلو میزد تا اروم میشد امان از گریه های شبانه اش.....!اما وقتی به غذای تکمیلی براش شروع شد خوب شد یعنی 6 ماهگی البته همه بچه ها مثل هم نیستند امیر دوست د اشت تو سکوت و تاریکی بخوابه وقتی هم بیدار بود با اینکه نی نی بود دوست داشت همش بغلش کنم باهاش حرف بزنم دوست داشت وقتی شیر میخوره من هم اروم باشم یعنی اگه وقتی داشت شیر میخورد با کسی حرف میزدم گریه میکرد و قهر میکرد و دیگه شیر منو نمیخورد دوست داشت تو چشمهاش نگاه کنم و لبخند بزنم امیر دوست داشتن همیشه پوشکش تمیز باشه حتی از یک ذره خیسی متنفر بودخیلی از بچه ها همینطورند سر و صدای تو مهمانی ها و مراسمها و ...امیرو کلافه میکرد این بود که خیلی بخاطرش از خود گذشتگی کردم و قید خیلی لز تفریحاتو زدم تا بزرگ شد الان عاشق دده!است و دیگه دوست نداره تنها بمونه!!حالا با این کارش هم معرکه داریم بچه ها تا بزرگ بشن خلاصه دردسر داره اما هر سنی شیرینی خودشو داره عزیزم .من با اینکه پسرتو از نزدیک ندیدم دوستش دارم خیلی خیلی چون منو یاد مراحل تکاملی پسرم میندازه خیلی شبیه .سعی کن از لحظه لحظه هاش عکس و فیلم بگیری منم همینکارو کردم و الان از این بابت خوشحالم چون یک دنیا خاطره برات میمونه و حتی دلت برای غر غر کردن هاشم تنگ میشه انشاالله خدا برات نگهش داره و زود بزرگ بشه و اقا بشه.


شاید باورت نشه ولی محمد ارشان منم دقیقا همه این خصوصیات و داره... دقیقا همینا...........
منم مدام دوربین دستمه
مامان کیان کوچولو
16 آذر 91 10:35
ای جوووون دلم چه خوشگل شده گل پسری ... بچه ها توی این لباسا ناز میشن ....
عزیزم خدارو شکر که مشکلش رفع شده ... دیگه هم نگران نباش ..





مرسی خاله
آره واقعا مخصوصا کیان نازنازی که مثل فرشته ها شده بود
ممنونم دوست خوبم