نینی 5ماهه من...
خاطره۱۰/۳/۹۱
سلام دلیل قشنگ من برای زندگی...
حالت چوره فدات شم؟ فکر کنم خوبی مامانی چون دیروز پیش دکتر سمیعی بودم... همونطور که گفته بودم باید واسه چکاب ماهیانه میرفتیم.
آره پسرم ساعت ۲بابا علی اومد دنبالم و باهم رفتیم بیمارستان لاله... ساعت ۳ نوبتم بود اما دکتر ساعت ۴:۱۰ دقیقه رسید. خیلی عذر خواهی کرد... بازم صدای قلب کوچولوتو شنیدم مامانی... دیگه واسه بغل کردنت دارم پرپر میزنم نینی.... دکتر برگه سونوگرافیتو دیدو به چشمای من که هر لحظه نگران تر میشد نگاه کرد و گفت: آقاپسرت مبارک باشه... همه چیزش عالیه... قد و وزنش هم نرماله!!!!!!!! مامانی از ذوق دارم منفجر میشم که تو سالمی و داری خوب رشد میکنی.
۱سری سوالاتی که داشتم رو از دکتر پرسیدم و جوابهای خوبی گرفتم. بیخوابیم که بدترین مشکلم بود بهتر شده. چون من کم خونی فقر آهن دارم دکتر گفت بخاطر اونه که کم خواب شدم و قرص آهن قوی بهم داد. و واسه اینکه تو زردی نگیری گفت همه نینیها زردی میگیرن و ۲هفته آخر بارداریرو بهت رژیم غذایی میدم که بتونی از زردی شدید جلوگیری کنی.
فردای اون روز هم مامان شراره و دایی امیر اوندن برات ۱دست سرویس لباس نوزادی سفید با حاشیه قرمز+۱جوراب گوگولی کوچولو آوردن.
(مامان وبابا عاشقتن پسملی)