ارشــــــــــــــان پیشـیارشــــــــــــــان پیشـی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

پرنس پیشی،پسر پائیزی

واکسن و چکاپ 6ماهگی

1392/1/22 19:14
288 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ب تمام هستی و وجودم...

niniweblog.com

 

خوبی عمر مامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گل قشنگم امروز 22 فروردین 1392 هست و الان 3 روز از واکسن 6 ماهگیت میگذره.

18 فروردین 1392 بود ک صبحش دیدم سرفه میکنی و آبریزش بینی داری!!!!!!!!!!!! آخه چرا؟

ب سرعت ب باباعلی زنگیدم و گفتم برات نوبت بگیره ک ببرمت پیش دکترت! اما دکتر رحمانی 23 از کانادا برمیگشت و ب اجبار دوباره باید میرفتیم پیش دکتر صالح پور! حالا دکتر تا ساعت 1 پذیرش داره و الان ساعت 12:3 دقیقه است. کی حاضر شیم و کی بریم و کی برسیم با خداست!

با سرعت نور حاضر شدیم، شانس آوردم مامان شراره صبح اومده بود و اینجا بود. انقدر تند تند رفتیم و با آژانس رفتیم بیمارستان لاله ساعت 12:44 دقیقه رسیدیم. سریع پذیرش گرفتیم و رفتیم تو.

دکتر از نوک سر تا نوک پاهاتو معاینه کرد و همینطور ک معاینت میکرد گفت: قد بلندی خواهد داشت............ منم گفتم از همچون پدری همچین پسری بعید نیست................

خلاصه چکاپ::: قد دردونه :71cm                و              وزن گوگولی:8700g

                          مــــــــــــــــــــــــاشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالا

شکلک های شباهنگ Shabahang

دکتر گفت ک سرما خوردگی نیست و ی نوع آلرژی بهاریه ک منو شما با هم گرفتیم!

خلاصه گلکم اومدیم خونه!

19 فروردین 1392 به همراه بابایی رفتیم مرکز بهداشت واسه زدن واکسن 6ماهگی... بازم تمام تنم میلرزید.

1 ساعت قبل از اینکه بریم بهت قطره استامینوفن دادم. (طعم موزیشو بابایی برات گرفت، بازم بالا آوردی و دوباره ب سختی بهت دادم)

اول بغلت کردم و رفتیم واسه قد و وزن ک تو پروندت بنویسن. خانم گذاشتت تو ترازو و گفت خوبه 8300g    بعدش قدت و گرفت و گفت کوتاهه 66cm

آخه چطور ممکنه در عرض 1 روز 400گرم لاغر بشی و 5 سانت آب برری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چیزی نمونده بود خانمه رو بکشم.... شکلک های شباهنگ Shabahang  خون جلو چشمامو گرفته بود ودوست داشتم تیکه تیکش کنمشکلک های شباهنگ Shabahang خلاصه 1 مسواک انگشتی هم بهت دادن که بعد از غذاخوردن لثه هاتو بشورم.

(وقتی خودم اومدم خونه قدتو گرفتم... چرت گفته بود خانمه... قدت 71 بود)

بگذریم... بعدش بردمت پیش پزشک خانواد ه ک واسه 6 ماهگی چک بشی... ی پرسشنامه پر کردم... ازت یکم آب دهنتو گرفتن(البته ب سختی) و برات ی آزمایش خون نوشت واسه چک آهن و کمخونی! قبلا چندین بار از مامانا شنیده بودم ک تو 6 ماه ی آزمایش خون از نینی ها میگیرن.

بعد از کارای دکتر بردیمت واسه واکسن. باباعلی بغلت کرد و نشست رو صندلی. تو هم با عصبانیت آواز میخوندی. منم پشتت قایم شده بودم. این خانمه خیلی بهتر از قبلی بود. آروم  سمت راست رو زد و تو یهو فهمیدی چه خبره و شروع ب گریه کردی. منم بی اراده فقط جغجغتو تکون میدام ک بهش نگاه کنی.

وقتی سمت چپی رو زد انگار خیلی درد داشت ک نفست رفت... طاقت نیاوردم و سریع بغلت کردم سفت یقه مانتومو گرفته بودی و جیغ میزدی. تو بغلم قطره خوراکی رو هم بهت داد و اومدیم بیرون.

از اونجا با کیک نیم سالگیت رفتیم خونه مامان شراره. اولش اصلا ناراحت نبودی و منم خداروشکر میکردم... یکی دو ساعت چیزیی نشد و بع ک نزدیک ب وقت خوردن استامینوفن شد یکم پاهات درد گرفت. پاتو ک تکون میدادی گریه میکردی. یکسره هم میگفتی بابا بابا بابا

روز سختی بود ولی خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی بهتر از واکسن های قبلیت بود. تب کردی ولی کمتر از قبل.

چندتا عکستو ببین:

تب داری

پسرک تب دار خوش اخلاق من

جون دلم

ببین چ بیحالی

عمر مامان

دایی جونت خیلی باهات بازی میکرد ک ناراحتیت یادت بره...

نانا

اینجا هم ب دایی میخندی

1

دایی جون گذاشتت تو کالسکت و هی تو خونه راه میبردت... تو هم دوست داشتی

2

خلاصه این روز سخت هم گذشت... خدارو شکر خیلی بهتر از دفعه های قبلی بود.

از خصوصیات این روزهات چیزایی ک یادم میاد اینه ک وقتی دمر میشی کاملا رو دستات و زانوهات میتونی بمونی ولی هنوز دنده عقب میریو از چیزی ک میخوای بهش برسی دورتر میشیی

و اینکه خیلی باحال حرف میزنی و تمام روز میگی بابا + آبا + آبه + دادا + آدا + پاپ + تیس و خیلی چیزهایی ک الان یادم نیست

همش دوست داری تو بغلمون باشی و با موهامون بازی کنی

دیشب تو بغلم بودی و چنگ انداختی ب گوشوارم و درش آوردی. نزدیک بود گوشم پاره شه.  خخخخخخخخخخ

بابایی خیلی بازیهای عجیب باهات میکنه و تو هم خیلی دوست داری این وسط فقط من حرص میخورم.

دیگه باید برم گلمم خیلی کار دارم. وقت نهارتم رسیده

دوستت دارم عشقولم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان دوقلوها(حسین_حسام)
22 فروردین 92 13:18
ســــلام عزیز دلم قربونتــ برم 6ماهگیتــ مبارک خدا رو شکر که سر ما نخورده بودی قربونت برم من چهعکسای قشنگــــی داری میبوسمتــ عزیز دلم


سلام خاله جونی
مرسی ک بهمون سر زدی
وبلاگت برامون باز نمیشه
1کاری بکن
دلمون واسه 2قلوها تنگ شده
مامان آنیل
22 فروردین 92 14:18
عززززززززززززززیز دلم ماشالا به وزن و قدت حالا کدوم درسته؟!!!!
چقدم ناز چشاتو میمالی. فدات بشه خاله


یادم رفت الان میرم مینویسم
مامان طه
22 فروردین 92 17:07
ای جانمممممممممم چقده بیحالی خاله

دقیقا طه هم اینظور شده بودا

حالا حالش خوبه؟

ببوسش




بمیرم بچم داغون میشه با این واکسنا
آخــــــــــــــــــــی طه هم مثل ارشان نازنازیه قربونش برم
آره خاله الا خوبه
مرسی
مامان رقیه
22 فروردین 92 20:08
ایشالا که زود زود خوب میشه
مراقب خودت و گوگولی باش


ممنونم خاله جونم
بوس
مامان طه
22 فروردین 92 20:54
شقایق جون بیا بروزم
مادام
24 فروردین 92 0:59
سلام گلم رمز عبور مدیریتتو برام بزار تا بالای قالبت یه مشکل کوچیک داره برطرفش کنم بنظرم زیادی بالاش آبیه و فاصله قالب با لحظه شمار نی نی زیاده اینم بخاطر تولد ارشان عزیز
الهام
24 فروردین 92 11:32

لازمه ديگه!!بايدتحمل كني عزيزم...


چه میشه کرد
مامان یاشار
24 فروردین 92 19:08
جیگر حرف زدنت رو عزیز دلم. قربونت برم که اوخ شدی و درد کشیدی. ولی لازمه دیگه آخه گل پسری. خدا رو شکر که سرما خوردگی نداری ایشالا همیشه خوب باشی قند خاله


ماچ ماچ
میسی خاله نسترن
مامان سمی
29 فروردین 92 8:18
ای جونم قربون اون چهره ناز و معصومت.خداروشکر که این مرحله رو هم به خوبی پشت سر گذاشتی شیر مرد کوچک
انشاالله همیشه لبت خندون باشه خوشگله تا دل مامان و بابات شاد شاد بشه